eitaa logo
قصه های خوب🌸
5.8هزار دنبال‌کننده
759 عکس
960 ویدیو
23 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
الاغ حکیم👇👇 الاغ خاکستری دوست داشت یک جهانگرد بشود و همه ی دنیا را ببیند. او راجع به جهانگردی چیزهای زیادی شنیده بود. با خودش فکر می کرد اگر به همه جای دنیا سفر کند و همه چیز را به چشم خود ببیند حتما یک الاغ دانا و حکیم می شود. بنابراین الاغ خورجینش را از وسایل مورد نیاز پر کرد و به راه افتاد. ابتدا به سمت شهرهای شمالی رفت. کناره های جاده پر از علفهای تازه و خوشمزه بود. الاغ تمام راه مشغول خوردن علفها شد. و چنان زیاد خورد که شکمش باد کرد و دیگر توان راه رفتن نداشت و مجبور شد شب را همان جا بماند. فردا صبح سفرش را ادامه داد. در حالیکه تمام راه سرش پایین بود و مشغول خوردن. یک جا در گوشه ای از مسیر تصادف شده بود و عده ی زیادی در آنجا جمع شده بودند، بعضی ها کمک می کردند بعضی ها درباره ی تصادف صحبت می کردند و... اما الاغ متوجه هیچ چیز نمی شد. کمی جلوتر یک آبشار زیبا منظره ی بسیار جالبی درست کرده بود. خیلی ها مشغول تماشا بودند. عده ای فیلمبرداری و عکاسی می کردند... اما الاغ همچنان سربه زیر بود و می خورد. و باز هم خورد و خورد تا شکمش باد کرد و مجبور شد چند ساعت همانجا بخوابد. خوابهای طولانی بعد از یک عالمه خوردن به الاغ خیلی کیف می داد. الاغ از سفرش خیلی راضی بود چون اینطوری خور و خوابش بهتر شده بود. او تعجب می کرد که وقتی دانا و حکیم شدن این همه کیف دارد چرا دیگران این کارها را نمی کنند. خلاصه ،اگر چه سفر الاغ سالها طول کشید، اما پرخوری و نفهمی الاغ باعث شد تا او هیچ چیزی از سفرش نفهمد و یاد نگیرد. بعد از سالها سفر، الاغ هیچ فرقی نکرده بود. او فکر می کرد حکیم و دانا شده است اما حتی یک داستان جالب هم از سفرش به یاد نداشت تا برای کسی تعریف کند. البته او به هر که می رسید راجع به همه چیز نظر می داد و بسیار هم حرف می زد اما باز هم همه او را یک الاغ نفهم می دانستند و هیچ کس او را به عنوان یک الاغ دانا و حکیم قبول نداشت. اما این چیزها مهم نبود چون بالاخره الاغ خودش نمی دانست چقدر نادان است او خودش خودش را بسیار قبول دارد. 📒 قصه های خوب 🌸👇 🆔 @GhesehayeKhoob
amooketabi عموکتابی 300-MikhamSefidBesham-www.MaryamNashiba.Com.mp3
زمان: حجم: 6.51M
💠 میخوام سفید بشم 🎼 با صدای بانو مریم نشیبا 📒 قصه های خوب 🌸👇 🆔 @GhesehayeKhoob
amooketabi عموکتابی283-Parastoo&Bahar-www.MaryamNashiba.Com.mp3
زمان: حجم: 6.55M
💠 پرستو و بهار 🎼 با صدای بانو مریم نشیبا 📒 قصه های خوب 🌸👇 🆔 @GhesehayeKhoob
@amooketabi عموکتابی 147-GoleMaghror-www.MaryamNashiba.Com.mp3
زمان: حجم: 2.18M
💠 گل مغرور 🔻موضوع: غرور 🎼 با صدای بانو مریم نشیبا 📒 قصه های خوب 🌸👇 🆔 @GhesehayeKhoob
خاطرات یک جوجه👇👇 شنبه دور اتاق راه می رفتم بابای خانه من را ندید نزدیک بود پای گنده اش را روی سرم بگذارد زود فرار کردم توی جعبه قایم شدم وای وای. یکشنبه امروز مرا به حیاط آوردندد از توی باغچه چند تا کرم پیدا کردم و خوردم خیلی خوش مزه بود به به. دوشنبه صبح یک گنجشک نشست پشت پنجره من را دید و پرسید چند تا جوجه داری ؟گفتم من خودم هنوز جوجه هستم به من خندید و رفت جیک جیک. سه شنبه یواشکی به آشپزخانه رفتم کف آشپزخانه خیس بود سر خوردم و افتادم پرهام خیس شد نو کم درد گرفت آخ آخ. چهار شنبه امروز خیلی ترسیدم چون یک گربه سیاه از لای پنجره آمد توی اتاق می خواست من را بگیرد من جیغ زدم جیک جیک مامان خانه صدایم را شنید زود آمد و گربه را بیرون کرد پیشت پیشت. پنجشنبه امروز فهمیدم که دارم بزرگ می شوم چون پسر کوچولوی خانه من را بغل کرد پرهایم را ناز کرد و گفت چه قدر بزرگ شده ای خوش حال شدم با نوکم دستش را بوس کردم موچ موچ. 📒 قصه های خوب 🌸👇 🆔 @GhesehayeKhoob
@amooketabi عموکتابی 135-LakiKochoolo&KhoneNoghlish-www.MaryamNashiba.Com.mp3
زمان: حجم: 2.26M
💠 لاکی کوچولو و خونه نقلیش🐢 🎼 با صدای بانو مریم نشیبا 📒 قصه های خوب 🌸👇 🆔 @GhesehayeKhoob
@amooketabi عموکتابی179-LampeKoochik&Noorani-www.MaryamNashiba.Com.mp3
زمان: حجم: 2.24M
💠 لامپ کوچیک و نورانی 🔻موضوع: صرفه جویی در مصرف برق 🎼 با صدای بانو مریم نشیبا 📒 قصه های خوب 🌸👇 🆔 @GhesehayeKhoob
@amooketabi عموکتابی 133-DarkoobePorSar&Seda-www.MaryamNashiba.Com.mp3
زمان: حجم: 2.14M
💠 دارکوب پر سر و صدا 🎼 با صدای بانو مریم نشیبا 📒 قصه های خوب 🌸👇 🆔 @GhesehayeKhoob
@amooketabi عموکتابی 201-SinaKochoolo-www.MaryamNashiba.Com.mp3
زمان: حجم: 2.17M
💠 سینا کوچولو 🎼 با صدای بانو مریم نشیبا 📒 قصه های خوب 🌸👇 🆔 @GhesehayeKhoob
ماجرای من و پنبه👇👇 همیشه از پدرم خواهش می کردم که برایم یک خرگوش بخرد اما او می گفت خرگوش حیوانی نیست که بتوان آن را در قفس نگه داری کرد. خرگوش باید در جایی مانند حیاط باشد تا بتواند به آسانی جست و خیز کند. مادرم هم می گفت خرگوش جانور تمیزی نیست برای همین نباید آن را از قفس بیرون آورد سرانجام آنقدر خواهش و التماس کردم که یک روز پدرم با یک بچه خرگوش سفید به خانه آمد. از خوشحالی آنقدر پدرم را بوسیدم که از دست من کلافه شد. بعد هم کنار قفس خرگوش نشستم و با دقت به کارهایش نگاه کردم . خرگوش من، مرتب دماغ کوچولوی صورتی اش را تکان می داد. با شنیدن هر صدایی گوش های درازش را تیز می کرد و سرش را به طرف صدا برمی گرداند. دست هایش کوتاهتر از پاهایش بود. ولی می توانست هویج ها را با همین دست هایش نگه دارد و آن ها را بخورد. من اسم آن را پنبه گذاشتم و وقتی صدایش می کردم گوش هایش را تکان می داد. پدر و مادرم گفته بودند که نباید پنبه را از قفس بیرون بیاورم. من هم همان جا برایش هویج و کاهو می گذاشتم. کم کم فهمیدم که پنبه سیب و گلابی و بادام زمینی هم دوست دارد. اما هیچ وقت آب نمی خورد. یکی دوماه اول نگه داشتن پنبه توی قفس، کار سختی نبود. اما وقتی که بزرگتر شد دیگر نمی توانست توی قفس تکان بخورد برای همین گاهی که کسی خانه نبود در قفس را باز می کردم تا بیرون بیاید و در اتاق ها جست و خیز کند. نزدیک برگشتن مادرم، دوباره پنبه را به سختی توی قفس می کردم. یک روز، وقتی مادرم از بیرون برگشت، مرا صدا زد و گفت: « ببین دخترم این قسمت از قالیچه که من روی آن ایستاده ام، خیس است. نمی دانم آب ریخته یا تو خرگوشت را بیرون آورده ای. اگر خرگوشت این جا را خیس کرده باشد قالیچه نجس شده است و من باید آن را آب بکشم.» از خجالت سرم را زیر انداختم و حرفی نزدم. مادرم هم اخم کرد و رو ی آن قسمت روزنامه انداخت به من هم گفت که روی آن راه نروم. بعد خودش به حمام رفت و پاهایش را آب کشید. عصر هم که پدرم آمد، به کمک هم قالیچه را توی حمام بردند و شستند اما اینجا بود که حسابی داد مادرم درآمد! پنبه ریشه های قالی را جویده بود . خرگوش فردای آن روز با مادرم و برادرم به یک پارک بزرگ رفتیم. قفس پنبه را هم بردیم. در آن پارک قسمتی مخصوص خرگوش ها بود. دور آن قسمت را دیوار کوتاهی کشیده بودند.من در قفس را باز کردم و اجازه دادم پنبه بیرون بیاید. اول کمی روی لبه دیوار ایستاد و به اطراف نگاه کرد. دماغ کوچولو و گوش های درازش مرتب تکان می خورد. بعد با یک جست پایین پرید و پیش بقیه ی خرگوش ها رفت. آن ها هم به خوبی از پنبه من استقبال کردند. حالا دیگر فهمیده ام که جای هر حیوانی، در خانه و توی قفس نیست. شاید بعد ها از پدرم خواهش کنم که برایم یک جفت مرغ عشق بخرد. 📒 قصه های خوب 🌸👇 🆔 @GhesehayeKhoob