حضرت علی اکبر علیه السلام_صدای کل کتاب_276942-mc.mp3
13.65M
#قهرمانان_کربلا
🖤 حضرت علی اکبر علیه السلام
#رده_سنی:کودک
🖤🖤🖤🖤🖤
قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#شعر_کودکانه
ويژه #محرم
دویدم و دویدم به کربلا رسیدم
کنار نهر آبی لب های تشنه دیدم
یه باغبون خسته با یک دل شکسته
کنار باغ تشنه زانو زده نشسته
کوچولوی شش ماهه که پاک و بی گناهه
اگه طاقت بیاره عمو جونش تو راهه
آهای! آهای ستاره! یه دختر سه ساله
خواب باباشو دیده اشک می ریزه می ناله
امام مظلوم من! کاشکی کنارت بودم
وقتی تو تنها بودی رفیق و یارت بودم
قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
داستان عاشورا به زبان کودکانه.mp3
15.52M
شعر: یکی بود یکی نبود
#محرمی
#عاشورا
#قصه_کودکانه
#امام_حسین_ع
هر شب یه قصه خوب و شیرین
برای کودک دلبند شما🥰
قصه های خوب🌸 👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#داستان_متن
بهترین عموی دنیا
عمو سعید من یک ورزشکار قوی است. من او را خیلی دوست دارم. یک روز به او گفتم تو بهترین عموی دنیا هستی. عمو سعید کمی فکر کرد و گفت :نه من بهترین عموی دنیا نیستم ولی بهترین عموی دنیا را می شناسم.
گفتم خوب او کیست؟
عمو سعید گفت بهترین عموی دنیا حضرت عباس علیه السلام است.
گفتم چرا او بهترین عموی دنیاست؟
عمو سعید گفت: خوب قضیه اش مفصل است.
گفتم مفصل باشد خواهش می کنم برایم تعریف کنید.
عمو سعید گفت: در کربلا، کاروان امام حسین به وسیله دشمنان محاصره شده بود. دشمنان سنگدل نمی گذاشتند که امام و یارانش از آب رودخانه ی فرات استفاده کنند. قحطی آب، خیلی زود همه ی اهل حرم را تشنه کرد. بیشتر از همه، بچه ها تشنه شده بودند. اما بچه های امام حسین می دانستند که عموی شجاعشان می تواند از میان محاصره کنندگان عبور کند و برایشان آب بیاورد. چون عموی آنها یک فرمانده ی بسیار قدرتمند و یک شمشیر زن ماهر بود. وقتی تشنگی شدید شد، حضرت عباس به دستور امام حسین، همراه بیست نفر دیگر به سمت گوشه ای از رودخانه ی فرات حمله کرد. او با شجاعت و مهارت زیادی مشغول جنگیدن با سربازان یزید شد و حواسشان را پرت کرد تا دوستانش بتوانند مشکها را پر از آب کنند. مشکها که پر شد همگی توانستند از دست سربازهای یزید فرار کنند و آب را برای اهل حرم بیاورند. بچه هایی که جلوی خیمه ها ایستاده بودند دیدند عمو در حالیکه مشک آب روی دوشش گرفته ،به سمت آنها می آید. بچه ها از پیروزی عمو خوشحال شدند. من از حرفهای عمو سعید خوشم آمد و ذوق کردم اما عمو سعید با ناراحتی گفت: روز عاشورا اتفاق دیگری افتاد. آن روز این عموی مهربان دیگر نتوانست بچه ها را خوشحال کند. او با مشک آب به سمت رودخانه رفت اما بعضی از سربازان، پشت درختها پنهان شده بودند و از پشت سر و از پهلو ،به او حمله کردند و او را تیرباران کردند. عمو عباس با وجود اینکه از دستهایش خون می ریخت، مشک آب را به دندانش گرفته بود و سعی می کرد هر طوری شده مشک آب را به خیمه ها برساند. اما دشمنان، او را محاصره کردند و مشکش را پاره کردند و خودش را هم به شهادت رساندند. عمو سعید، آخر قصه را در حالی برایم تعریف کرد که اشک می ریخت. من هم آن روز برای بهترین عموی دنیا گریه کردم.
🌸🍂🖤🍃🌸
قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
حضرت ابا الفضل علیه السلام_صدای کل کتاب_277048-mc.mp3
14.4M
#قهرمانان_کربلا
🖤 حضرت ابا الفضل علیه السلام
#رده_سنی:کودک
🖤🖤🖤🖤🖤
قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#شعر_کودکانه
سُر سُر سُر، سُر می خوریم از پشت رنگین کمون
سُــــرسُره بازی می کـــــنیم تو باغچه آســــمون🌤
پَر پَر پَر، پرنده ها یه شـــــــاخه گل می یارن
وقتی که اومدین شما، پیش پاتون می ذارن...
با اســـــم نازنینـــــتون بالن ما هــــــوا می ره✨
بوی گل های نرگسش سوی فرشته ها می ره✨
تویی آقای مهــربون، تویی امام خوبی
تو آسمون قلب ما خورشید بی غروبی⛅️
ابرهای سرد و تیره رو کنار زدیم با شادی
تو با دعــــات طراوتو به آســـمون ها دادی🌤
با هم تماشـــا می کنیم مزرعــــــه ستاره🌟
روی زمین هر چی گُله، بوی شما رو داره
آی دخترا، آی پسرا، دعا کنید پیش خدا✨
ابر ســــیاه کنار بِره، تموم شه انتظار ما
🤲اللَّهُم عَجِل لِوَلِیکَ الفَرَج
🌸🍂🍃🌸
قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
بچه های کربلا.mp3
1.34M
بچههای کربلا
#محرمی
#عاشورا
#قصه_کودکانه
#امام_حسین_ع
هر شب یه قصه خوب و شیرین
برای کودک دلبند شما🥰
قصه های خوب🌸 👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#قصه_شب
🏡 خانه برای اسباب بازی ها
مادر علی با صدای جیغ از خواب پرید. سریع به سمت اتاق علی دوید. علی روی زمین نشسته بود. دستش را روی پایش گذاشته بود و گریه می کرد. مادر به سمتش دوید و پرسید:« چی شده؟ بزار پاتو ببینم».
علی همین طور که گریه می کرد گفت: «پام رفت روی یکی از این خونه سازی ها، دیگه دوستشان ندارم همش پاهایم را زخم می کنن!»
مادر علی را بوسید و گفت: «عزیزم چیزی نشده، یه خراش کوچیکه. زود خوب میشه». مادر چسب زخمی به پای علی زد. چون کف پایش زخم شده بود.
علی دیگر نمی توانست در اتاق بدود، برای همین جلوی تلویزیون نشست تا کارتون ببیند.
مدتی گذشت، علی مادرش را صدا زد و گفت: «مامان گرسنمه، یه چیزی بیار بخورم». مادر لبخند زنان برایش یک بشقاب میوه آورد. ناگهان فریادی کشید و بشقاب میوه از دستش رها شد. مادر پایش را روی یک خانه سازی گذاشته بود.
علی گفت: «چی شد مامان؟ چرا افتادی؟»
مادر گفت:« از دست خونه سازی های تو» علی زد زیر گریه و گفت: «من که بهتون گفتم خیلی بد هستن کاش بریزمشون دور!»
مادر گفت: « تقصیر اینا نیست، اگر براشون خونه درست کنیم زیر پا نمی مونن!» علی با تعجب گفت: «خونه شون؟»
مادر گفت: «امروز هم پای من زخم شد، هم پای خودت». علی سرش را پایین انداخت و اشکهایش را پاک کرد.
مادر از جایش بلند شد و گفت: «پسر قشنگم اسباب بازی هاتو یه جا روی زمین نریز، هر کدام رو لازم داری بردار بقیه را از خونه شون بیرون نیار».
علی گفت: «امروز دایناسورم رو می خواستم که ته سبد بود مجبور شدم همه رو روی زمین بریزم».
مادر کمی فکر کرد و گفت: « پس باید یه کاری کنیم تا زودتر اسباب بازیهات رو پیدا کنی». علی گفت:ذ«بله مامان جون. همه ی اسباب بازی های من توی یک سبده. وقتی یه چیزی میخوام مجبورم همه رو روی زمین بریزم»
مامان علی به سمت آشپزخانه رفت و با چند تا سطل بزرگ برگشت. یکی از آنها را برداشت و به علی گفت: «این سطل برای حیوونات باشه، یعنی توی این سطل فقط حیوونات رو بریز». علی سطل بعدی را برداشت و گفت:« این سطل هم برای خونه سازیها»
مامانش گفت:« آفرین. توی هر سطل یه چیزی بریز و روش هم یه نقاشی بچسبون که معلوم بشه توش چیه».
علی خیلی خوشحال شده بود به اتاقش رفت. چند تا ورق آورد و چند تا نقاشی کشید و روی سطل ها چسباند.
بعد با کمک مامانش اسباب بازی هاش را جمع کرد. اتاقش تمیز و مرتب شد. به مادرش گفت:«مامان چقدر خوب شد، حالا هر چی می خوام میتونم زود پیدا کنم». بعد مادرش را بغل کرد و صورتش را بوسید و از او تشکر کرد.
قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
حضرت امام حسین علیه السلام_صدای کل کتاب_277001-mc.mp3
21.59M
#قهرمانان_کربلا
🖤 حضرت امام حسین علیه السلام
#رده_سنی:کودک
🖤🖤🖤🖤🖤
قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#شعر_کودکانه
#محرم 🏴
دیشب یه سربند سبز
بابام رو پیشونیم بست
که روش نوشته بودند
آقای من حسین است
بابام منو با خودش
به مجلس روضه بُرد
خرما که دادن بهش
با ذکر زیر لب خورد
تو روضه خوندن دیدم
گریه میکردن همه
حسین حسین میگفتن
با صدای زمزمه
بلند شدیم وایسادیم
تا بزنیم به سینه
سینهزنی قشنگه
ولی خیلی غمگینه
وقتی تموم شد عزا
غذای نذری دادن
از بس که خوشمزه بود
همه، غذا رو خوردن
از اون موقع تا حالا
همش دارم میخونم
حسین حسین حسین جان
آقای مهربونم
قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
51.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان امام حسین علیه السلام🏴
#محرمی
#عاشورا
#قصه_کودکانه
#امام_حسین_ع
هر شب یه قصه خوب و شیرین
برای کودک دلبند شما🥰
قصه های خوب🌸 👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🚥🚦چراغ راهنمایی🚦🚥
سبز و طلایی و سرخ
حرفای من سه رنگه
حرفامو خوب میفهمه
هر کسی که زرنگه
با سبز میگم بفرما
با زرد میگم احتیاط
قرمز یعنی توقف
لطفاً بمون سر جات
تا برسید سلامت
به هر مقصد و جایی
ایستادم تو خیابون
برای راهنمایی
#شعر_متنی
🌸🍂🍃🌸
قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6