eitaa logo
دانلود
یکی بود یکی نبود , غیر از خدای خوب و مهربون هیچکس نبود درروزگاران قدیم زمان پیامبر ما مسلمانان , مردی بود که سیاه پوست بود و اسمش بلال بود بلال نوکر یه آدم خیلی بدجنسی بود که این آدم بت پرست بود ولی بلال بیچاره مجبور بود براش کار کنه اون بلال رو کتک میزدو اذیت میکرد یروزی از روز ها بلال فهمید که مردی به اسم محمد (ص) کنار اون ها زندگی میکنه که خیلی مهربونه بلال یکروز یکروز که کاراش تموم شده بود و اربابشم خوابیده بود یواشکی خواست بره خونه پیامبر خدا وقتی رفت و دید پیامبر داره درباره خدا صحبت میکنه نشست پای حرفای پیامبر پیامبر میگفت خدا احد است , یعنی خدا یه دونه است و دوتا نیست بلال از پیامبر میپرسه خدا گرسنه میشه؟ تشنه میشه؟ خوابش میگیره؟ پیامبر میفرمایند : نه خدا صمد است , این ما آدمها هستیم که به خواب و غذا و آب نیاز داریم خدا به اینها بی نیازه و به هیچی احتیاج نداره پس الله و صمد , یعنی خدا بی نیاز است بلال میپرسه خدای احد بچه داره؟ مامان و بابا داره؟ پیامبر میفرمایند : خدا بچه نداره , مامان و بابا هم نداره : لم یلد ولم یولد بلال خیلی خوشحال میشه چه خدای خوبی , چقدر قویه و چقدر مهربونه دوست داره خدای احد رو بپرسته و دلش نمیخواد بت پرست باشه بلال میپرسه خدا شبیه کیه؟ پیامبر میفرمایند : خدا شبیه کسی نیست , کسی هم شبیه خدا نیست ( ولم یکن له کفوا احد) بلال خوشحال میشه و بر میگرده خونه بچه ها چشمتون روز بد نبینه ارباب بلال دم در وایساده بود و عصبانی بود , آخه فهمیده بود که بلال رفته پیش پیامبر خدا ارباب بلال بت پرست بود و ارباب بلال رو میبره روی ماسه های داغ توی بیابون اونقد بلال رو کتک میزنه تا بگه بت پرسته بلال میگه : قل هو الله احد ( یعکنی خدا یدونه است) اون میخواست فقط خدا رو بپرسته پیامبر که فهمید ارباب بلال این کار رو بااون کرده و کتکش زده یک نفر رو میفرسته تا بلال رو نجات بده اون مرد میاد بلال رو از اربابش میخره و بلال از یاران خوب پیامبر میشه🌺🌺 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 کلماتی مثل بت پرست اگر بچه ها خیلی در گیر شدند که چی هست فقط در همین حد بگید که یه کسایی بودن که به سنگ احترام میزاشتن و اونو میپرستیدن(ویا هر توضیح ساده تری) اگر خیلی سوال شد تغافل کنید 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
سلام سلام بچّه ها  منتظران مولا هزار و خرده ای سال  غائبه آقای ما گفته به نائبانش کنیم براشوم دعا تو لحظه لحظه هامون  باشیم به یاد آقا 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸️شعر ﴿ کتابِ قصه ﴾ 🌸🌼🍃🌼🌸 یه روز که‌ بعدِ بازی یه قدری خسته بودم کنارِ خانواده توو جمع نشسته بودم 🔸🍃 اومد داداش بزرگی با یک کتابِ قصه گفت هرکه‌خونده اون رو خندونه مث پسته 🍃🔸 از اون به‌ بعد همیشه کتابِ قصه خوندم مرغ خیالِ خود رو به کهکشون رسوندم 🔸🍃 کتاب‌ِ‌ خوب همیشه تو دوستِ‌‌خوبِ مایی ندیدیم از تو بهتر رفیق و آشنایی 🌸🌼🍃🌼🌸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🌼عقیل،مهمان علی عقیل در زمان خلافت برادرش امیرالمؤمنین علی علیه السلام به عنوان مهمان به خانه آن حضرت در کوفه وارد شد. علی علیه السلام به فرزند بزرگتر خویش ، حسن بن علی اشاره کرد که جامه ای به عمویت هدیه کن، امام حسن یک پیراهن و یک ردا از مال شخصی خود به عموی خویش عقیل تعارف و اهداء کرد. شب فرا رسید و هوا گرم بود،علی علیه السلام و عقیل روی بام دارالاماره نشسته و مشغول گفتگو بودند. موقع صرف شام رسید عقیل که خود را مهمان دربار خلافت میدید طبعا انتظار سفره رنگینی داشت، ولی برخلاف انتظار وی، غذای بسیار ساده و فقیرانه ای آورده شد. عقیل با کمال تعجب پرسید: غذا هرچه هست همین است علی؟ امیر المومنین(ع):مگر این نعمت خدا نیست؟من که خدا را بر این نعمتها بسیار شکر میکنم و سپاس میگویم. عقیل: پس باید حاجت خویش را زودتر بگویم و مرخص شوم. من مقروضم و زیر بار قرض مانده ام دستور فرما هرچه زودتر قرض مرا ادا کنند و هر مقدار میخواهی به برادرت کمک کنی بکن، تا زحمت را کم کرده و به خانه خویش برگردم. امام علی (ع):چقدر مقروضی؟ عقیل:صدهزار درهم امام علی (ع): اوه،صدهزار درهم چقدر زیاد متأسفم برادرجان، این قدر ندارم که قرضهای تو را بدهم،ولی صبر کن موقع پرداخت حقوق برسد ، از سهم شخصی خودم برمیدارم و به تو میدهم و شرط مواسات و برادری را بجا خواهم آورد. اگر نه این بود که عائله خودم خرج دارند تمام سهم خودم را به تو میدادم و چیزی برای خود نمی گذاشتم. عقیل:چی؟صبر کنم تا وقت پرداخت حقوق برسد؟ بیت المال و خزانه کشور در دست تو است و به من میگویی صبر کن تا موقع پرداخت سهم ها برسد و از سهم خودم به تو بدهم، تو هر اندازه بخواهی میتوانی از خزانه و بیت المال برداری چرا مرا به رسیدن موقع پرداخت حقوق حواله میکنی؟! بعلاوه مگر تمام حقوق تو از بیت المال چقدر است؟ فرضا تمام حقوق خودت را به من بدهی چه دردی از من دوا میکند؟ امام علی (ع):من از پیشنهاد تو تعجب میکنم خزانه دولت پول دارد یا ندارد چه ربطی به من و تو دارد؟ من و تو هم هر کدام فردی هستیم مثل سایر افراد مسلمین، راست است که تو برادر منی و من باید تا حدود امکان از مال خودم به تو کمک و مساعدت کنم، اما از مال خودم نه از بیت المال مسلمين مباحثه ادامه داشت و عقیل با زبانهای مختلف اصرار و سماجت میکرد که اجازه بده از بیت المال پول کافی به من بدهند، تا من دنبال کار خود بروم. آنجا که نشسته بودند به بازار کوفه مشرف بود. صندوقهای پول تجار و بازاری‌ها از آنجا دیده می‌شد، در این بین که عقیل اصرار و سماجت میکرد علی علیه السلام به عقیل فرمود : اگر باز هم اصرار داری و سخن مرا نمی‌پذیری پیشنهادی به تو میکنم اگر عمل کنی میتوانی تمام قرض خویش را بپردازی و بیش از آن هم داشته باشی.» عقیل:چکار کنم؟ در این پایین صندوقهایی است،همینکه خلوت شد و کسی در بازار نماند از اینجا برو پایین و این صندوقها را بشکن و هرچه دلت میخواهد بردار عقیل:صندوقها مال کیست؟ امام علی (ع):مال این مردم کسبه است، اموال نقدینه خود را در آنجا می ریزند. عقیل:عجب به من پیشنهاد میکنی که صندوق مردم را بشکنم و مال مردم بیچاره ای که به هزار زحمت به دست آورده و در این صندوقها ریخته و به خدا توکل کرده و رفته اند بردارم و بروم؟ امام علی (ع):پس تو چطور به من پیشنهاد میکنی که صندوق بیت المال مسلمین را برای تو باز کنم؟ مگر این مال متعلق به کیست؟ این هم متعلق به مردمی است که خود راحت و بیخیال در خانه های خویش خفته اند،اکنون پیشنهاد دیگری میکنم اگر میل داری این پیشنهاد را بپذیر عقیل:دیگر چه پیشنهادی؟ امام علی:اگر حاضری شمشیر خویش را بردار من نیز شمشیر خود را برمی دارم،در این نزدیکی کوفه شهر قدیم «حیره» است، در آنجا بازرگانان عمده و ثروتمندان بزرگی هستند،شبانه دو نفری می رویم و بر یکی از آنها شبیخون میزنیم و ثروت کلانی بلند کرده و می آوریم. عقیل:برادر جان من برای دزدی نیامده ام که تو این حرفها را میزنی.من میگویم از بیت‌المال و خزانه کشور که در اختیار تو است اجازه بده پولی به من بدهند تا من قروض خود را بدهم. امام علی(ع):اتفاقا اگر مال یک نفر را بدزدیم بهتر است از اینکه مال صدها هزار نفر مسلمان یعنی مال همه مسلمین را بدزدیم،چطور شد که ربودن مال یک نفر با شمشیر دزدی است،ولی ربودن مال عموم مردم دزدی نیست؟ تو خیال کرده‌ای که دزدی فقط منحصر است به اینکه کسی به کسی حمله کند و با زور مال او را از چنگالش بیرون بیاورد؟! شنیع ترین اقسام دزدی همین است که تو الان به من پیشنهاد میکنی 🌸نویسنده: استاد شهید مرتضی مطهری ... 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
کبوتر نامه بر (قسمت دوم) - @mer30tv.mp3
4.9M
کبوتر نامه بر 🕊 (قسمت دوم) یه قصه شیرین😍 برای کودک دلبند شما🥰 👫 ➺ @gheseh_kodakane 🎀
هدایت شده از پست موقت
🌹تنها برای و 🌹 می‌دونی چیکار کنی بچت با نماز آشنا بشه⁉️ 👈 می‌دونی ازچندسالگی به بچت نماز یاد بدی⁉️ 😓اینا سوالاتی است که هر پدر و مادری باید بدونه👌⁉️ . . . 🔴 لینک عضویت کانال 👇 https://eitaa.com/joinchat/886702785Cee37296db9
تو قلب ما آدم ها حس های جور واجوره حس هایی مثل شادی خشم و غم و غروره وقتی که اسباب بازیت میوفته و می‌شکنه وقتی که ناراحتی غم به تو سر میزنه کشیدن نقاشی غم از دلت میبره چیزای خوب بسازیم بادبادک و قرقره باید یه کاری کنیم که حس غم زود بره 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
15.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعر و اهنگ و قصه های کودکانه - شعر حیوانات 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
21.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹زندگی حضرت علیه السلام 🔶قسمت اول 🌺بچه های نازنینم سلام 👈حضرت نوح(ع) يكي از پيامبران است، اسم قشنگشون چهل و سه بار در قرآن مجيد آمده ویک سوره‌ هم به نام ایشون در قرآن وجود دارد. 👇👇👇👇 👈روزی ، روزگاری در گوشه ای از دنیا مردمانی زندگی می کردند که خدا را فراموش کرده بودند و بت پرستی می کردند در آن زمان تنها یک نفر بود که خدا را از یاد نبرده بود و خدا را عبادت می کرد . او نوح پیامبر بود . خداوند یک ماموریت ویژه به ایشان دادند 🎞کلیپ رو دنبال کنیدتا به این ماموریت برسیم 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6