eitaa logo
دانلود
درد دل (ع) به صورت شعر با زبون کودکانه با کوچولوهامون: آی قصه قصه قصه، ای بچه های قشنگ برای قصه گفتن، دلم شده خیلی تنگ من حضرت رقیه، یه دختر سه ساله م همه میگن شبیه گلهای سرخ و لاله م گل های دامن من، سرخ و سفید و زردن همیشه پروانه ها، دور سرم میگردن از این شهر و ازون شهر آدمای زیادی میان به دیدن من، تو گریه و تو شادی هر کسی مشکل داره، میزنه زیر گریه مشکل اون حل میشه تا میگه یا رقیه خلاصه ای بچه ها، اسم بابام حسینه به یادتون میمونه؟ بابام امام حسینه پدربزرگ خوبم، امیر مؤمنینه اون اولین امامه، ماه روی زمینه تو دخترای بابام، از همشون ریزترم خیلی منو دوست داره، از همه عزیزترم مثل رنگین کمون بود النگوهای دستم گردنبند ستاره به گردنم می بستم یه روزی از مدینه، سواره و پیاده راه افتادیم و رفتیم همراه خانواده به سوی مکه رفتیم، تو روز و تو تاریکی تا خونه ی خدا رو ببینینم از نزدیکی چند روزی توی مکه، موندیم و بعد از اونجا راه افتادیم و رفتیم به صحرای کربلا به کربلا رسیدیم، اونجا که دریا داره اونجا که آسمونش پر شده از ستاره تو کربلا بچه ها! سن و سالی نداشتم بچه کبوتر بودم، پر و بالی نداشتم همیشه عمه زینب میگفت دورت بگردم به حرفای قشنگش همیشه گوش میکردم تو صحرای کربلا ما با غولا جنگیدیدم با اینکه تنها شدیم ولی نمیترسیدیم تو کربلا زخمی شد چند جایی از تن من سبد سبد گل سرخ ریخت روی دامن من بزرگا که جنگیدند با غولای بد و زشت ما توی خیمه موندیم، بزرگا رفتن بهشت گلهای دامن من، از تشنگی میسوختن به گریه کردن من چشماشونو میدوختن تحمل تشنگی راس راسی خیلی سخته مخصوصاً اونجایی که خشکه و بی درخته دامنم آتیش گرفت، مثل گلای تشنه به سوی عمه زینب، دویدم پا برهنه خواستم که صورتم رو با چادرم بپوشم خوردم زمین در اومد گوشواره از تو گوشم غولا منو گرفتن، دست و پاهامو بستن خیلی اذیت شدم، قلب منو شکستن خلاصه ای بچه ها تو صحرای کربلا وقت غروب خورشید، شدیم اسیر غولا پیاده و پیاده همراه عمه زینب راه افتادیم و رفتیم، از صبح زود تا به شب تا اینکه ما رسیدیم به کشور سوریه از کربلا تا اونجا راه خیلی دوریه توی خرابه شام ما رو زندونی کردن با ما که بچه بودیم نامهربونی کردن فریاد زدم: «آی مردم، عموی من عباسه بابام امام حسینه، کیه اونو نشناسه؟» سر غولا داد زدیم، اونا رو رسوا کردیم تو قلب مردم شهر خودمونو جا کردیم بابام یه شب به خوابم اومد توی خرابه گفت که: بابا حسینت میخواد پیشت بخوابه دست انداختم گردنش، تو بغلش خوابیدم خیلی شب خوبی بود، خوابای رنگی دیدم صبح که بلند شدم من، دیدم که یک فرشته م مثل داداش اصغرم، منم توی بهشتم 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
مسواک و خمیردندان "ما برای جویدن غذا به دندان نیاز داریم و وقتی که خیلی کوچکیم دندان هایمان کم کم در میاند اما این دندان ها، دندان های شیری هستند و بعدازچند سال وقتی 6-7ساله شدیم یکی یکی می افتند و به جای آنها دوباره دندان های تازه در میاریم اما اگه مواظب دندان هامون نباشیم و این دندان های جدید خراب بشن ،آنوقت من مجبور میشم آن دندان خراب را بکشم ،اما دیگه جای اون دندان تازه ای در نمیاد." مسواک و خمیر دندان که متوجه اشتباهشون شدند، قول دادند دوستان خوبی برای هم باشند و به مونا کمک کنندتا دندان های سالمی داشته باشد. وقتی از دندانپزشکی به خانه برگشتند مونا جلوی ایینه رفت و خندید و به جای خالی دندانش نگاه کرد، حالا دیگه خوشحال بود چون می دانست به زودی یک دندان دیگر در جای خالی دندانش درمیاد. . ادامه دارد... 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
14.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📻 | قسمت هشتم ‌ 🔸ماجرای امروز عزیز جون و نوه‌اش ماجرای ملاقات با بابای سمیرا تو هیئته. یه مرد مهربون و شجاع که بعد از جنگ حالا سال‌های ساله که روی یه صندلی چرخ‌دار زندگی می‌کنه و بچه‌ها صداش میز‌نن عمو عباس! نویسنده: حامد عسکری 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🍊🍊پرتقال🍊🍊 من میوه ی زمستونم محصول باد و بارونم هم ترش و هم شیرینم از رو درخت بچینم رنگ تنم نارنجی به من میگن تو گنجی آبمیوه ام چه بسیار از ویتامین ها سرشار 🍊 🍊🍊 🍊🍊🍊 🍊🍊🍊🍊 🍊🍊🍊🍊🍊 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🪥مسواک و خمیردندان🪥🚰🌱 "ما برای جویدن غذا به دندان نیاز داریم و وقتی که خیلی کوچکیم دندان هایمان کم کم در میاند اما این دندان ها، دندان های شیری هستند و بعدازچند سال وقتی 6-7ساله شدیم یکی یکی می افتند و به جای آنها دوباره دندان های تازه در میاریم اما اگه مواظب دندان هامون نباشیم و این دندان های جدید خراب بشن ،آنوقت من مجبور میشم آن دندان خراب را بکشم ،اما دیگه جای اون دندان تازه ای در نمیاد." مسواک و خمیر دندان که متوجه اشتباهشون شدند، قول دادند دوستان خوبی برای هم باشند و به مونا کمک کنندتا دندان های سالمی داشته باشد. وقتی از دندانپزشکی به خانه برگشتند مونا جلوی ایینه رفت و خندید و به جای خالی دندانش نگاه کرد، حالا دیگه خوشحال بود چون می دانست به زودی یک دندان دیگر در جای خالی دندانش درمیاد. پایان 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
✨✨انگور✨✨ مثل یه جفت چلچراغ منو میبینی تو باغ آویزان از شاخه ها نشسته ام بیصدا هم کال و هم رسیده خدایم آفریده هم غوره هم مویزم گاهی درشت و ریزم 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
11.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📻 | قسمت نهم 🔸وقتی نوه کوچولوی عزیز خانوم خواب کمک خواستن امام حسین علیه‌السلام رو می‌بینه، گریه‌های عزیز بند نمیاد و بعد ماجرای نامردی اونایی که نامه نوشته بودن رو تعریف می‌کنه. نویسنده: حامد عسکری 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6