eitaa logo
دانلود
🍊🍊پرتقال🍊🍊 من میوه ی زمستونم محصول باد و بارونم هم ترش و هم شیرینم از رو درخت بچینم رنگ تنم نارنجی به من میگن تو گنجی آبمیوه ام چه بسیار از ویتامین ها سرشار 🍊 🍊🍊 🍊🍊🍊 🍊🍊🍊🍊 🍊🍊🍊🍊🍊 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🪥مسواک و خمیردندان🪥🚰🌱 "ما برای جویدن غذا به دندان نیاز داریم و وقتی که خیلی کوچکیم دندان هایمان کم کم در میاند اما این دندان ها، دندان های شیری هستند و بعدازچند سال وقتی 6-7ساله شدیم یکی یکی می افتند و به جای آنها دوباره دندان های تازه در میاریم اما اگه مواظب دندان هامون نباشیم و این دندان های جدید خراب بشن ،آنوقت من مجبور میشم آن دندان خراب را بکشم ،اما دیگه جای اون دندان تازه ای در نمیاد." مسواک و خمیر دندان که متوجه اشتباهشون شدند، قول دادند دوستان خوبی برای هم باشند و به مونا کمک کنندتا دندان های سالمی داشته باشد. وقتی از دندانپزشکی به خانه برگشتند مونا جلوی ایینه رفت و خندید و به جای خالی دندانش نگاه کرد، حالا دیگه خوشحال بود چون می دانست به زودی یک دندان دیگر در جای خالی دندانش درمیاد. پایان 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
✨✨انگور✨✨ مثل یه جفت چلچراغ منو میبینی تو باغ آویزان از شاخه ها نشسته ام بیصدا هم کال و هم رسیده خدایم آفریده هم غوره هم مویزم گاهی درشت و ریزم 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
11.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📻 | قسمت نهم 🔸وقتی نوه کوچولوی عزیز خانوم خواب کمک خواستن امام حسین علیه‌السلام رو می‌بینه، گریه‌های عزیز بند نمیاد و بعد ماجرای نامردی اونایی که نامه نوشته بودن رو تعریف می‌کنه. نویسنده: حامد عسکری 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🌸 امام زمان (عج) مادرم می گوید یک نفر در راه است از صدای پایش دل من آگاه است وقتی او می آید قاصدک می خندد راه های غم را بر همه می بندد ابرها می بارد چشمه ها می جوشد هر درختی در باغ رخت نو می پوشد مادرم می گوید روی ماهش زیباست گر چه از او دوریم او همیشه با ماست 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🐌🌿حرف پرستو🌿🐌 حلزون سرش را پایین انداخته بود. زیر لب غر می زد و یواش یواش راه می رفت. به حلزون گفت: می خواستم یک چیزی بگویم، ولی نمی گویم. تو حرف بزن. بگو چی شده؟ حلزون غُر غُر کرد: 4 فصل است که این خانه سنگین را روی کولم می کشم، دیگر خسته شده ام. پرستو گفت: فکر کردی برای چی حلزون شدی؟ بعد پر زد و رفت پیش کرگدن. می خواست با کرگدن حرف بزند. دید که کرگدن سرش را پایین انداخته و آه می کشد. پرستو گفت: می خواستم یک چیزی بگویم، ولی نمی گویم. تو حرف بزن بگو چی شده؟ کرگدن غُر غُر کرد: از این لباس سنگینی که به تنم است خسته شده ام. پرستو گفت: کرگدن بدون این لباس که کرگدن نیست. بعد پر زد و رفت پیش شتر. می خواست با شتر حرف بزند. دید که او به اون دورها نگاه می کند. حرص می خورد و آب دهانش را روی زمین پرت می کند. پرستو گفت: می خواستم یک چیزی بگویم، ولی نمی گویم. تو حرف بزن بگو چی شده؟ شتر گفت: آخر جای تو در بیابان است. بعد چیزی را که می خواست بگوید، با صدای بلند داد زد: هر کس باید یک جوری که خودش می دونه از زندگی لذت ببرد. زندگی هدیه خدا 🐌 🌿🐌 🐌🌿🐌 🌿🐌🌿🐌 🐌🌿🐌🌿🐌 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6