eitaa logo
دانلود
recording-20240829-125731.mp3
3.43M
قصه:بازگشت مکروحیله به خودمان قصه گو:فاطمه سادات افروزه 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
"خدا جون " وقتي كه بچه بودم بابا مي گفت خداجون كارهاي آدمها رو مي بينه از آسمون تو عالم بچگي من فكر مي كردم خدا با دوربين بزرگي نگاه ميكنه به ما بعدش همه كارها رو با مداد خال خالي مي نويسه تو دفتر چه بد باشه چه عالي اما حالا مي دونم خدا همين نزديكاست تو وسط قلبمون نزديكتر از ما به ماست✨   📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫آشنایی با شهدای عزیز 🌹شهید حسین همدانی 💐 یار امام زمان(عج) باید مثل شهید حسین همدانی باشه☺️ 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
recording-20240904-130742.mp3
3.38M
اسم قصه ماهی کوچولو و رودخونه🐟🌊 قصه گو:فاطمه سادات افروزه☺ 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
8.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ترانه دکتر دوست بچه هاست ☺️ 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
20.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 طعم صلوات 🐝آیا می دانید شیرینی عسل از کجاست؟ 💞بچه های عزیز ، امام زمان (عجل الله فرجه) خیلی صلوات را دوست دارند. 💝ما می توانیم هر روز برای ایشان صلوات بفرستیم. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
هلنا دیگه بزرگ شده.mp3
4.51M
هلنا دیگه بزرگ شده یه قصه شیرین😍 برای کودک دلبند شما🥰 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸️شعر امام آسمانی 🌸برای شیعیان خود 🌱شنیده‌ام دعا کنی 🌸نظر کنی به حالشان 🌱و دردشان دوا کنی 🌸برای من دعا کن ای 🌱امید زندگانی‌ام 🌸تویی فقط در این جهان 🌱امام آسمانی‌ام 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
💕💕 قصه گل سر گمشده یکی بود یکی نبود.غیر ازخدا هیچ کَس نبود. یه جنگل 🌳🌳🌳داریم مثل تمام جنگلای دنیا قشنگ وپرازدرخت.حیوونهای🐿🦉🐰 زیادی توی جنگل ما زندگی می کنن، که اسم یکی از اونها تانا است.تانا یه گنجشکِ خیلی قشنگیه به طوریکه هر حیوونی اونو می بینه ازش تعریف می کنه و به به و چه چه راه میاندازه.قصّه از اون جا شروع شد که…… تانا یه گل سر خیلی قشنگ داشت وهر روز که از خواب بلند می شد اونو به سرش می زدو این طرف واون طرف جنگل پرواز می کرد.گل سر تانا سفید بودویه نگین طلایی روش داشت.همه ی حیوونهای جنگل 🌳🌳🌳تانا رو به خاطر زیباییش تحسین می کردن.یک روز صبح تانا وقتی از خواب بیدار شد با تعجب دید که گل سر،سر جاش نیست همه جای اتاقش رو گشت ولی افسوس پیدانشد که نشد… تانا با ناراحتی به پیش مادرش رفت.مادر در حال آماده کردن صبحانه بود.تانا به مادرش گفت:مادر جون ،گل سر منو ندیدی؟ مادر گفت؟سلامت کو عزیزم؟تانا خیلی پکر بود با این حال از مادر عذر خواهی کردو گفت:مامان جون سلام من خیلی ناراحتم چون گل سرم نیست.مامان باتعجب گفت یعنی گمش کردی؟تانا با افسوس سرش رو تکون داد. مادر با مهربونی دخترش رو بغل کرد وگفت:برو توی جنگل🌳🌳🌳 و از دوستات بپرس شاید اونا دیده باشن من مطمئنم که حتماً پیداش می کنی .تانا به سمت جنگل 🌳🌳🌳پرواز کرد.اول از همه پیش سنجاب ،یکی از دوستایی که همیشه با تانا بازی می کردرفت.اسم سنجاب🐿 نانی بود.نانی وقتی تانارو دید فکر کرد که مثل همیشه اومده تا با هم بازی کنن ولی تانا خیلی ناراحت بودوقتی نانی رو دید بدون معطلی سلام کردو گفت:نانی تو گل سر منو ندیدی؟نانی با تعجب گفت:مگه گمش کردی؟تانا با ناراحتی گفت:با خودم حدس زدم شاید دیروز که این جا بازی می کردیم گمش کرده باشم.نانی گفت من این جا ندیدیمش ولی اگه پیداش کردم بهت خبر میدم. تانا از نانی تشکر کردو دوباره شروع به پرواز کرد.یاد دوست دیگه اش خرگوش افتاد .اسم خرگوش🐰 پِتی بود.پتی مشغول تمیز کردن دورو بر خونه اش بود تا چشمش به تانا افتاد دست از کار کشیدو به سمت اون رفت.تانا به دوستش سلام کردوبدون معطلی پرسید؟پتی تو وقتی داشتی این جا رو تمیز می کردی گل سر منو ندیدی؟پتی گفت: همون که رنگش سفیدِو خیلی برق میزنه؟ تانا گفت:آره درسته همونه، دیروزگمش کردم .پتی با ناراحتی گفت:چه حیف شد خیلی قشنگ بود. خلاصه تانا گشت و گشت ولی خبری از گل سرنبود.جغددانا 🦉تانا رو دیدو دلیل ناراحتیش رو پرسید.تانا هم خیلی مفصل همه چیز رو برای اون تعریف کرد.جغد دانا🦉 لبخندی زدو گفت:من فکر کنم که بدونم گل سر براق تو باید کجاباید باشه .تانا خندیدو باخوشحالی پرسید:واقعا می گی جغد دانا🦉؟کجاست بیا بریم هر چه زود تر پیداش کنیم.جغد دانا🦉 لبخندی زدو گفت پس پرواز کن و دنبال من بیا.دوتایی پرواز کردن ورفتن هر چی جلو تر رفتن تانا دید که دارن به مغازه ی کلاغ پر سیاه نزدیک میشن.تانا با تعجب پرسید:برای چی ما اومدیم این جا؟ جغد دانا🦉 گفت:وقتی بهم گفتی گل سرت برق میزنه فهمیدم که گل سرت باید پیش کلاغ پر سیاه باشه چون کلاغ فقط چیزای براق و دوست داره و همیشه تو جنگل🌳🌳🌳 می گرده و این وسائل رو جمع می کنه. وا رد مغازه ی پرسیاه شدن ودیدین که پرسیاه داره مغازشو تمیز می کنه.هر دو به پرسیاه سلام کردن .پرسیاه گفت:سلام خیلی خوش اومدین اگه از چیزی خوشتون اومده بگید براتون بیارم.جغد دانا 🦉لبخندی زدوگفت:پرسیاه جان تانا گل سرش رو گم کرده ،می خواستم ببینم تو وقتی صبح داشتی توی جنگل 🌳🌳🌳چرخ میزدی ،پیداش نکردی؟پر سیاه خودش رو کمی تکون دادو ابروهاشو تو هم کشید و گفت:این گل سر چه شکلی بود؟تانا گفت:یه گل سر سفید بود که روش یه نگین براق داشت. پر سیاه گفت :پس اون گل سر قشنگ مال تو بود؟من اونو پایین درخت توت پیدا کردم.تاناخیلی خوشحال شدو گفت:آره خودشه بالای درخت🌳 توت خونه ی ماست. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6