eitaa logo
دانلود
💝 گروه ختم قرآن 🌸 ✅ هر روز با ✅ حتی با یک آیه از ✅آثار دنیوی و اخروی ❤️ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ❤️ ارتباط با خادم👇 ╔═.🌱🌸.═════════╗ @AdmineKhob ╚═════════.🌱🌸.═ اگه میخوای حتی با خوندن یک آیه😳 تو شریک بشی حتما روی لینک زیر کلیک کنید👇 https://eitaa.com/joinchat/3829531466C7cd59b84b3
🔸️شعر بسم الله الرحمن الرحیم 🌸وقتی می گیم " بسم الله " 🌱یعنی " به نام خدا " 🌸خدای مهربونی 🌱که آفریده ما را 🌸هر چیزی که تو دنیاست 🌱نشونه‌ای از خداست 🌸واسه همینه دنیا 🌱این قدر قشنگ و زیباست 🌸خورشید و ماه تابون 🌱نعمت‌های فراوون 🌸خداست که آفریده 🌱پدر ، مادر برامون 🌸چون که خدای بزرگ 🌱" بخشنده " هست و " رحمان " 🌸خدای ما " رحیمه " 🌱با همه کس مهربان 🌸ما بچه‌ها همیشه 🌱هستیم به یاد خدا 🌸وقت شروع هر کار 🌱ما هم می‌گیم بسم الله 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🍎🍊🍌🍒🍓🍇 شعرهای کوتاه برای میوه ها 🍎سيب وقتي يه سيب قلقلي پيرهن قرمز مي پوشه دوست داره گوشت و آب شو اين بخوره، اون بنوشه 🍌موز موز طلايي رو ببين مال كيه؟ مال منه واي اگه ميمون ببينه از دست من قاپ مي زنه 🍊پرتقال قشنگه پوست پرتقال به رنگ خورشيد مي مونه قطره به قطره چون طلاست آبي كه در قلب اونه 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
‍ 🍄💭بوی خوش دوستی💭🍄 کلاغک هنوز از لانه بیرون نیامده بود. مامان کلاغک گیج شده بود و هرکاری می کرد تا او را راهی مدرسه کند، کلاغک یک بهانه ای می  آورد. اول گفت: « بال چپم درد می کنه.» بعد گفت:«نه! فکر کنم سرما خوردم. سرم گیج می ره. ممکنه بیافتم کف جنگل.» وقتی که مامان کلاغک از گوشه  ی چشمش با تعجب به او نگاهی می کرد کلاغک گفت: «اصلا مدرسه به چه دردی می خوره؟ هان؟»  این جا بود که دیگر صدای مامان کلاغک درآمد و گفت: «این حرفا چیه؟! تو که مدرسه را خیلی دوست داشتی!» چشم  های کلاغک از اشک پر شد و دیگر طاقت نیاورد. پرید توی بغل مامانش و با گریه گفت: «آخه مامانی، همکلاسی  هام همدیگر رو با اسم های زشتی صدا می کنن. به منم می گن سیاسوخته. من اصلا دوست ندارم. تازه قارقارمو هم مسخره می کنن. خیلی بد هستن مامانی. من دوست ندارم برم مدرسه.» و به گریه اش ادامه داد.  مامان کلاغک فکری کرد و اشک های او را پاک کرد و گفت: «گریه نکن قشنگم! پاشو زود برو مدرسه که داره دیرت می شه. بعدش هم همه دوستانت رو دعوت کن تا بیان لونه ما. می خوام براتون یه کیک خوشمزه درست کنم و با دوستانت بیشتر آشنا بشم.»  کلاغک اشک هایش را پاک کرد و گفت: «ولی آخه...»  مامان کلاغک زود حرفش را قطع کرد و گفت: «ولی آخه نداره! زودباش راه بیوفت! الان کلاس شروع می شه. زودباش!» بالاخره کلاغک با غصه  ی زیاد پر زد و پر زد تا به درخت بلوط مدرسه رسید. رو شاخه سومی نشست. دوستانش یکی یکی شروع به پچ پچ و خندیدن کردند و کلاغک سعی کرد توجهی به حرف های آن ها نکند تا این که آقای شانه  به  سر گفت: «ساکت پرنده  ها!» و درس را شروع کرد. خورشید به وسط آسمان رسیده بود که با صدای نوک زدن آقای دارکوب کلاس آن روز تمام شد و قبل از این که پرنده  ها شلوغ بازی را بیاندازند کلاغک بلند شد و گفت: «بچه  ها! مامانم برای خوردن کیک همه  شما رو دعوت کرده. بیایین با هم بریم به لونه ما.» همه  جوجه ها با هم جیغ کشیدند و پرپر زنان پرواز کردند به سمت لانه  کلاغک. کلاغک هم پشت سر آن ها پرواز می کرد. بوی کیک از ده تا درخت مانده به لانه  شنیده می شد. پرنده  ها یکی یکی به لانه کلاغک رسیدند. سلام کردند و یک گوشه نشستند. کلاغک هم نفس نفس زنان آخرین نفر بود که رسید. بوی کیک همه را گیج کرده بود ولی خبری از خود کیک نبود. همه فکر می کردند کیک به این خوشبویی، چه شکلی می تواند باشد. تا این که مامان کلاغک جلو آمد و گفت: «سلام پرند ه  های رنگارنگ و زیبا! خوش به  حالت کلاغک که این همه دوستای رنگ رنگی داری.»  بعد رو به پرنده  ها کرد و به اون ها گفت: «من از صبح اسمِ قشنگِ دونه دونه  شما رو صدا کردم و این کیک رو درست کردم. به خاطر همینه که عطر خوش اون توی تمام درختا پیچیده.  قناری... بلبل... گنجشک... طوطی... قرقاول... سینه  سرخ... پلیکان... کبوتر... کلاغک... » و بعد کیک را آورد و جلوی پرنده  ها گذاشت. یک کیک ساده و بدون تزیین. پرنده  ها همین طور که کیک را می خوردند به فکر فرو رفتند. از روز بعد همه پرنده  ها همدیگر را با اسم های زیبای خودشان صدا می کردند و کلاغک از این موضوع خیلی خوش حال بود.    🍄 💭🍄 🍄💭🍄 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
توطئه معاویه.mp3
11.16M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟢ماجرای توطئه معاویه در لشکر امام حسن و فریب خوردن لشکریان 🔵 امام حسن (ع) فرمودند: اگر معاویه از ولایت شام کنار برود با او صلح می‌کنیم وگرنه فقط با او میجنگیم... 🔹قصه قهرمان ها🔸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈رفتم بچه مو کلاس نقاشی ثبت نام کنم دیدم شده جلسه ای ۱۰۰ تومن😳😨 یهو چشمم به این کانال افتاد😍 رایگان تو کانالش کلی روش های بازی و آموزش نقاشی هست🤷‍♀ پیشنهاد میکنم حتما عضو شید 😍👇 https://eitaa.com/joinchat/2721710766C9ab1645b80
خدا خدای زیباست ✨ صاحب کل دنیاست صاحب ماه و خورشید صاحب کوه و دریاست هر جا رئیسی داره کارخونه و اداره رئیس یک اداره کار زیادی داره خدای مهربون هم خالق این جهان است رئیس این جهان هم خدای مهربان است✨ 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسم قصه : ملیکا گلی موفرفری😍 قصه گو:فاطمه سادات افروزه☺🌺 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🌿🐰 یکی بود یکی نبود، خرگوش سفید به خرگوش سیاه گفت: «بیا بریم گردش». خرگوش سیاه گفت: «کجا بریم؟» خرگوش سفید گفت: «توی جنگل». خرگوش سیاه گفت: «باشه، بریم گردش کنیم، بازی کنیم. دل‌هامونو راضی کنیم». آن‌ها راه افتادند و رفتند تا به جنگل رسیدند. یک درخت نارنج دیدند. سنجاب کوچولویی روی آن نشسته بود. سنجاب کوچولو آن‎‌ها را دید و صدا زد: «خرگوش سفید، خرگوش سیاه سلام، نارنج دوست دارید؟» خرگوش‌ها جواب دادند: «سلام، بله دوست داریم». سنجاب کوچولو یک نارنج چید و به طرف آن‌ها انداخت و گفت: «بگیرید که اومد». خرگوش سفید پرید و نارنج را گرفت و به خرگوش سیاه داد. آن‌ها با هم گفتند: «دستت درد نکنه، سنجاب مهربون!» خرگوش سیاه نارنج را پاره کرد؛ یک قاچ به خرگوش سفید داد و یک قاچ هم در دهان خودش گذاشت. خرگوش سفید نارنج را خورد و گفت: «وای چه ترشه!» سنجاب داد زد: «بخور تا شکمت پُرشه!» خرگوش‌ها خندیدند. از سنجاب خداحافظی کردند و رفتند تا به یک بوته‌ی لوبیا رسیدند. خرگوش سیاه گفت: «وای! لوبیا!» خرگوش سفید گفت: «فردا زود بیا.» خرگوش سیاه خندید و دوید. خرگوش سفید هم دنبالش دوید. آنها دویدند و دویدند تا به درختی رسیدند که روی شاخه‌های آن چند تا طوطی نشسته بود. خرگوش سفید گفت: «وای چقدر طوطی!» خرگوش سیاه گفت: «بپر تو قوطی!» خرگوش سفید گفت: «چی گفتی؟» خرگوش سیاه گفت: «یه وقت نیفتی!» و دوید. خرگوش سفید دنبالش دوید آن‌ها دویدند و رفتند تا به یک روباه رسیدند. ترسیدند و زیر بوته‌ها پنهان شدند. روباه، دنبال غذا بود. بو کشید و بو کشید تا به بوته‌ها رسید. داد زد: «آهای خرگوش‌ها، می‌دونم اون جایید. بیایید بیرون!» خرگوش‌ها از جایشان تکان نخوردند. روباه دستش را جلو آورد تا آن‌ها را بیرون بکشد. خرگوش‌ها یواشکی خودشان را عقب کشیدند. از زیر بوته‌ها بیرون آمدند و پا به فرار گذاشتند. روباه دنبالشان دوید. خرگوش‌ها بدو روباه بدو. روباه پشت سر و خرگوش‌ها جلو. خرگوش‌ها به لانه‌شان رسیدند. داخل لانه پریدند و قایم شدند. روباه ناامید برگشت و رفت تا شکار تازه‌ای پیدا کند. خرگوش سفید رو به خرگوش سیاه کرد و گفت: «روباهِ بلا!» خرگوش سیاه گفت: «هم کلک بود و هم ناقلا!» خرگوش سفید گفت: «روباه بلا، کلک بود و ناقلا، دشمن خرگوشا، نذاشت راحت گردش کنیم». خرگوش سیاه گفت: «اون یکی بود ما دو تا». خرگوش سفید گفت: «دمت کوتاه» خرگوش سیاه گفت: «چی گفتی؟ دُمب کی کوتاه؟» خرگوش سفید گفت: «دُمب تو». خرگوش سیاه نگاهی به دم خودش کرد، نگاهی هم به دم خرگوش سفید انداخت و با خنده گفت: «دم‌های هردوتامون کوتاهه. فقط مال تو سفیده مال من سیاه». خرگوش سفید گفت: «دم من مثل ماه، دم تو مثل شب سیاه». خرگوش سیاه گفت: «وای! امروز چه روز شادی بود». خرگوش سفید گفت: «پر از ماجرا بود!» خرگوش سیاه گفت: «من که خسته شدم». خرگوش سفید گفت: «من هم چشم‌هایم بسته شدند». هردو با لبخندی به خواب رفتند و خواب‌های خرگوشی دیدند. 🐰 🌿🐰 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
083-KareKhatarnak-www.MaryamNashiba.Com.mp3
2.16M
💠 کار خطرناک 🎼 با صدای بانو مریم نشیبا    📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سوره ناس✨ 🔹️هم قرآن بخون و هم نقاشی کن ✅   📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6