8.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قصه شب
💠 پروانه شهر تاریکیها (قسمت چهارم)
✍️ نویسنده: ملک محمد
🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا
💠 موضوع قصه: ویژگیهای شخصیتی حضرت زهرا سلاماللهعلیها
📎 #قصه_شب
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸️شعر بابای نینی
🌸نینی صدامو گوش کن
🌱من بابای تو هستم
🌸منم شبیه مامان
🌱کنار تو نشستم
🌸مراقبم همیشه
🌱مراقب دوتاتون
🌸شما برام عزیزید
🌱مامان جون و نینی جون
🌸باباها مثل یک کوه
🌱همیشه استوارن
🌸خدا خودت کمک کن
🌱باباها کم نیارن
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
حضرت فاطمه زهرا (س) دختر پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی (ص) آخرین پیامبر مسلمانان هستند که روز تولد آن حضرت روز زن نام گرفته است، نامگذاری روز میلاد حضرت زهرا (س) به عنوان روز زن و روز مادر به حق انتخاب زیبا و شایسته ای ست.
چه اینکه در الگوی زن بودن و مادر بودن نمونه ی بالاتری از الگوی زندگی فاطمه زهرا (س) نداریم.
این انتخاب و این نامگذاری هم به حق در جهت پیروی از سیره و زندگی این بانوی بزرگوار صورت گرفته است.
#حضرت_فاطمه_ع
#روز_مادر
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
@nightstory57.mp3
8.51M
ا﷽
#دزد_فندقها
༺◍🐿჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویــکـــــرد:
به وسایل دیگران بدون اجازه دست نزنیم😊
#داستان
#گروه_سنی_۵_۱۲
#داستان_شب
#گوینده_معینالدینی
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#شعر
اتل و متل توتوله
یه گاو داریم کوتوله
یه گاو قهوهای رنگ
اما شیرش سفید رنگ
شیر و ببین به رنگ برف
بریز تو لیوان قشنگ
صبحها بخور تو صبحونه
یا عصرا هم تو عصرونه
با کیکی که پخته مامان
چه خوشمزه و عالیه
همه بگید با هم دیگه
گاو قشنگ و مهربون
شیرت ما رو قوی کرد
مثل یه بچه شیر کرد
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
20.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان_کادوی_روز_مادر
شعرِ داستانیِ « کادویِ روزِ مادر »
تقدیم به فرزندان و مادران عزیز سرزمینم ...
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
18.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ آموزش وضو کودکان 🌸
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
حضرت اسحاق(ع).mp3
3.01M
اسم قصه:حضرت اسحاق(ع)
قصه گو:فاطمه سادات افروزه🌺☺️
📖#آشنایی_بازندگینامه_پیامبران
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
آی قصه قصه قصه............
یه روزآقا خرگوشه🐰
نشسته بود یه گوشه
یک دُمِ گِرد و ریزداشت
دندونای تمیز داشت
هویج می خورد با کاهو🥕🥬
چشمش افتاد به آهو
با همدیگه دویدند
به جنگلی رسیدند
جنگل زیبای سبز🌳
پر از راز و پر از رمز
پشت درخت یه صیاد
نشسته با دل شاد
به فکر کار و بار بود
منتظر شکار بود
شکار کبک و تیهو
میش وگوزن و آهو
شکارچی با یک تفنگ
گلوله زد بنگ و بنگ
آهوه از جاش پرید
خرگوشه خیلی ترسید🐇
هردوتاشون دویدند
به خونه شون رسیدند
نفس راحت کشیدند
آهای آهای شکارچی
گلوله هات تموم شد؟
همش یه جا حروم شد؟
چیزی شکار نکردی؟
پس بهتره برگردی
برگرد برو به خونه
شکارو نکن بهونه
خرگوش و کبک وتیهو
میش وگوزن آهو
زندگی رو دوست دارن❤️
از شکارچی بیزارن
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
19.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 پویانمایی زیبای مهارت های زندگی
مال من و تو نداره
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#مداد_سیاه_و_رنگین_کمان
پسر کوچولو دلش می خواست یک جعبه مداد رنگی داشته باشد. مداد سبز، آبی، بنفش، نارنجی… اما فقط یک مداد داشت. آن هم سیاه بود.
پسر کوچولو با مداد سیاهش نقاشی می کشید. دریای سیاه، کوه سیاه، جنگل سیاه و دشت سیاه.
مداد سیاه، پسر کوچولو را دوست داشت. توی دلش می گفت: کاش می توانستم آسمان نقاشی اش را آبی کنم. جنگل را سبز و دشت را طلایی… اما نمی توانست. او فقط یک مداد سیاه بود.
پسر کوچولو از صبح تا شب نقاشی می کشید. مداد سیاه کوچک و کوچک تر می شد. سرانجام، خیلی کوچک شد؛ آن قدر که پسر کوچولو نتوانست آن را بین انگشت هایش بگیرد.
پسر کوچولو بغض کرد. مداد را برد و توی باغچه گذاشت. مداد توی دلش گفت: چه قدر مهربان است! حتی دلش نیامد مرا دور بیاندازد و گریه اش گرفت.
همان موقع باران بارید. بعد، رنگین کمان شد. رنگین کمان بالای حیاط کمانه زد. توی باغچه مداد سیاه کوچک را دید که گریه می کرد.
رنگین کمان پرسید: چرا گریه می کنی؟
مداد سیاه گفت: توی این خانه پسر کوچولویی زندگی می کند. پسر کوچولویی که نقاشی را خیلی دوست دارد. دلم می خواست بهترین رنگ ها را به نقاشی هایش بدهم، اما نتوانستم. همیشه همه چیز را سیاه نقاشی کردم.
رنگین کمان گفت: غصه نخور… تو یک مداد سیاه دوست داشتنی هستی و لبخند زد.
هوا پر از رنگ شد. رنگین کمان از هر رنگ، ذره ای به مداد بخشید. بعد آرام آرام از آن جا رفت.
مداد مثل یک درخت توی باغچه سبز شد. قد کشید. شاخه داد. هر شاخه اش یک مداد کوچک بود. مداد سبز، سرخ، بنفش، آبی…
وقتی پسر کوچولو به حیاط آمد، مداد سیاه کوچکش سبز شده بود. هفت شاخه رنگی هم داشت. هفت تا مداد رنگی قشنگ.
پسر کوچولو کنار باغچه نشست. با تعجب به درخت مداد نگاه کرد. درخت مداد به سمت او خم شد. خودش را تکان داد. مدادهای رنگی مثل میوه پایین افتادند.
پسر کوچولو با شادی مداد رنگی ها را از توی باغچه جمع کرد.
مداد سیاه گفت: حالا می توانی آسمان را آبی بکشی… جنگل را سبز و دشت را طلایی!
آن وقت پسر کوچولو، اولین نقاشی رنگی اش را کشید.
یک درخت سیاه که هفت شاخه رنگی داشت.🌈
#داستان_متنی
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6