eitaa logo
دانلود
🌼خداشناسی پیرزن روزی پیامبر اکرم (ص) با اصحاب خویش از کنار پیرزنی عبور کردند که با چرخ دستی نخ ریسی میکرد. از او پرسید: خدا را به چه دلیل شناختی؟ پیرزن دستش را که به دسته چرخ بود برداشت و چرخ ایستاد. پیرزن گفت: به این دلیل همچنان که این چرخ دستی نیاز دارد برای چرخیدن،چرخ عظیم جهان که همواره در گردش است را دستی مقتدر می گرداند. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🌸پیری مار و تدبیر او یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود. آورده اند که ماری پیر شد و توان شکار کردن را از دست داد. از سرنوشت خود اندوهگین شد که بدون توان شکار کردن چگونه می تواند زندگی کنم؟ با آن که می‌دید که جوانی را نمی توان به دست آورد اما آرزو می کرد که ای کاش همین پیری نیز ماندنی بود. پس به کنار چشمه ای که در آن قورباغه های بسیاری زندگی می کردند و یک سلطان کامکار داشتند رفت و خود را مانند افسردگان و اندوه زدگان نشان داد . قورباغه ای از او دلیل اندوهش را پرسید مار گفت: «چرا اندوهگین نباشم که زنده بودن من در شکار کردن قورباغه بود اما امروز به یک بیماری دچار شده ام که اگر هم قورباغه ای شکار کنم نمی توانم آن را نگه داشته و بخورم. قورباغه پس از شنیدن این سخن به نزد حاکم رفت و مژده ی این کار را به او داد. سلطان مار را به نزد خود خواند و از او پرسید که چرا دچار این بیماری شده ایی؟ مار گفت: روزی میخواستم که یک قورباغه را شکار کنم ، قورباغه گریخت و خود را به خانه ی زاهدی انداخت. من او را تا خانه ی زاهد دنبال کردم .خانه تاریک بود و پس زاهد هم در خانه نشسته بود. من انگشت پسر را به گمان این که قورباغه است نیش زدم و او مرد. زاهد نیز مرا نفرین کرد و از خدا خواست تا خوار و کوچک شوم، به گونه ای که سلطان قورباغه ها بر پشت من نشیند و من توان خوردن هیچ قورباغه ای را نداشته باشم. سلطان قورباغه ها با شنیدن این سخن خوشحال شد و بر پشت مار نشست. سلطان با آن کار خود را بزرگ و نیرومند می پنداشت و بر دیگران فخر می فروخت . پس از گذشت چند روز مار به سلطان گفت: زندگانی سلطان دراز باد مرا نیرویی نیاز است که با آن زنده بمانم و در خدمت به تو روزگار را سپری کنم. سلطان گفت: درست می گویی هر روز دو قورباغه برایت آماده میکنم که بخوری» پس مار هر روز دو قورباغه میخورد و چون در این کاری که انجام میداد سودی میشناخت آن را دلیل خواری خود نمی پنداشت. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
اسب سفید_صدای اصلی_502263-mc.mp3
5.93M
🌸اسب سفید 🌼سالها پیش یه اسب سفید زندگی میکرد. اون همیشه درحال سفر بود. اسب سفید خیلی مهربون بود و همیشه آماده ی کمک به دیگران بود . یه روز اسب سفید به یه مزرعه ی سرسبز رسید و تصمیم گرفت که چند روزی رو اونجا بمونه اون خیلی خسته شده بود... 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
حاج قاسم عزیزم تو قلب ما جا داره بهش می‌گیم همیشه راهش ادامه داره درسته که خالیه جاش توی کشور ما اما او رو می‌شناسن حالا تموم دنیا 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
42.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان مرد شجاع قصه شهید برای کودکان نشر با یک صلوات 🌺 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
@nightstory57.mp3
13.14M
ا﷽ ༺◍🏴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویــکـــــرد: زندگینامه شهید سپهبد قاسم سلیمانی 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
📣 پـاتــوق مامانهـای عاشــق آشپــزی😍 اگه تنوع غذایی میخوای و از غذاهای معمولی زده شدی😋😋🥟🥟🌮🌮🧁🧁 🔥از انواع کبــاب و گوشت گرفته تا غذاهای متنوع و جدید😍 کیــک و دســرهای خوشمزه و خلاصه کلی خوردنــی های ســالم😋 همــه یجــا جمع شده فقــط برای مامانا🥰 💥در کانال پر از ایده های آشپزی خوب🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/3495559879Cd73a8bc8f7 کانالی واسه کدبانوهای ناب ایرانی👆
🌸 شیر بنوشیم🥛 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸 شیر مایع و سفیده 🌱 خوشمزه و مفیده 🌸 هر کودکی از اول 🌱 طعمِ اونو چشیده 🌸🍃 🌸 تمیزتر از تمیزه 🌱 خوشمزه و لذیذه 🌸 کاملترین غذا صبح 🌱 با بیست و یک مویزه 🌸🍃 🌸 هرکی که شیر بنوشه 🌱 شاداب و پرخروشه 🌸 هرگز نمی نشینه 🌱 بی حوصله یه گوشه 🌸🍃 🌸 به جایِ آب همیشه 🌱 شیرمیخوریم یه شیشه 🌸 سلامتی عزیزان 🌱 بدونِ شیر نمیشه 🌸🍃 🌸 شیر میخوریم همیشه 🌱 صبح و ظهر و شب یه شیشه 🌸 وقتی نخوریم چی میشه 🌱 تیشه میخوره به ریشه 🌸🌼🍃🌼🌸 ✍🏼شاعر: سلمان آتشی 📎 📎 📎 📎 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🌸نیش مار و زنبور یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود. روزی زنبور و مار با هم بحثشان شد. مار گفت انسانها از ترس ظاهر خوفناک من می میرند نه به خاطر نیش زدنم. اما زنبور باور نکرد. مار برای اثبات حرفش با زنبور قراری گذاشت. آنها رفتند و رفتند تا رسیدند به چوپانی که در کنار درختی خوابیده بود، مار رو به زنبور کرد و گفت: «من او را می گزم و مخفی میشوم و تو در بالای سرش سر و صدا ایجاد کن و خود نمایی کن. مار نیش زد و زنبور شروع به پرواز کردن در بالای سر چوپان کرد. چوپان فورا از خواب پرید و گفت: «ای زنبور لعنتی و شروع به مکیدن جای نیش و تخلیه زهر کرد. مقداری دارو بر روی زخمش قرار داد و بعد از چند روز بهبودی یافت. مدتی بعد که باز چوپان در همان حالت بود مار و زنبور نقشه دیگری کشیدند. این بار زنبور نیش میزد و مار خودنمایی میکرد. این کار را کردند و چوپان از خواب پرید و همین که مار را دید از ترس پا به قرار گذاشت و به خاطر وحشت از مار دیگر زهر را تخلیه نکرد و ضمادی هم استفاده نکرد. چند روز بعد چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد. 🦋🌼🌸🦋👦 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
  اردک کوچولو توی یک باغ قشنگ زندگی می‌کرد. هر روز صبح توی حوض آب با خواهر و برادرهایش آب‌تنی می‌کردند. ظهر که می‌شد خانم باغبان براشون غذا می‌آورد و آنها می‌خوردند. اردک کوچولو خسته شده بود و حس می‌کرد خیلی روزهایش تکراری شده‌اند. یک روز از در باغ بیرون آمد و راه افتاد به سمت دریاچه‌ای که در آن نزدیکی بود و رفت داخل دریاچه و با خوشحالی مشغول شناکردن شد. مدتی شنا کرد تا این‌که توجه‌اش جلب یک مرغ دریایی پیر شد که در گوشه‌ای از آب، کنار برگ‌های نیلوفر آبی کز کرده و از فرط گرسنگی ضعیف شده بود. اردک کوچولو جلو رفت و به مرغ دریایی پیر سلام کرد و علت ضعیف شدنش را پرسید. مرغ دریایی گفت:  من هر روز صبح یک ماهی می‌گرفتم و می‌خوردم و تا آخر شب سیر بودم، ولی مدتی است که پیر شدم و دیگرنمی‌توانم دنبال ماهی بگردم و صید کنم و بخورم. به همین دلیل غذا نخورده‌ام. اردک عزیز تو جوان هستی، برو  و برای من یک ماهی بگیر و بیاور. 🐠🐟🐠🐟🐠🐟🐠🐟 بچه اردک گفت: من که تا به حال ماهی نگرفتم و اصلا نمی‌دانم از کجا باید ماهی پیدا کنم. مرغ دریایی پیر گفت: برو وسط دریا و به داخل آب نگاه کن و آنچه که دیدی روی آب حرکت می‌کند همان ماهی است... بگیر و برایم بیاور... اردک کوچولو رفت وسط دریا. آنقدر برایش هیجان‌انگیز بود که حرف‌های مرغ دریایی کاملا از یادش رفته بود و زمانی متوجه شد که هوا تاریک شده بود. دور و برش را نگاه کرد ولی هیچ چیزی ندید. ناامید سرش را پایین انداخت. ناگهان دید که یک ماهی سفید، دقیقا مثل همان چیزی که مرغ دریایی پیر گفته بود در نزدیکی خودش روی آب دریا شناور است. به سمت ماهی رفت و همان‌طور که مرغ دریایی گفته بود خیلی سریع سرش را به سمت آب برد و تا نوکش به طرف آب رفت ماهی ناپدید شد. اردک کوچولو با تعجب کمی‌ عقب رفت و بعد دوباره ماهی ظاهر شد. دوباره نزدیک ماهی شد و این عمل را چند بار تکرار کرد و هربار ماهی ناپدید می‌شد، در آن نزدیکی یک قورباغه شیطان و مسخره روی یک برگ بزرگ نشسته بود و شاهد حرکات اردک بود و قاه‌قاه می‌خندید. اردک کوچولو  متوجه خنده‌های قورباغه شد و با ناراحتی گفت: به من می‌خندی؟ قورباغه گفت: آره... داری چی کار می‌کنی؟اردک کوچولو گفت: مرغ دریایی پیر گرسنه است و می‌خواهم برایش ماهی بگیرم...قورباغه خندید و گفت: مگه اون ماهی است که می‌خواهی بگیری؟ تازه تو می‌خواهی با اون نوک پهن و کوچکت ماهی بگیری؟ اردک کوچولو با تعجب پرسید: پس این چیه که روی آب حرکت می‌کنه؟ قورباغه گفت: اون عکس ماه است که از آسمان توی آب افتاده...اردک کوچولو خنده‌اش گرفت و زد زیر خنده... و بعد از این عمل نتیجه گرفت که ناآگاهانه به دنبال پیدا کردن چیزی نرود. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
6.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شب 💠 قصه شب | «ماجرای عجیب مرد پولدار» ✍️ نویسنده: فرهادی حصاری محمدرضا 🎤 با اجرای: بهاره دوستی محمد علی حکیمی سما سهرابی راحیل سادات موسوی 🎞 تنظیم: محمد‌علی حکیمی و محسن معمار 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: داستانی به مناسبت شهادت امام دهم که بر اساس سند روایی «کتب بحار»، «کشف الغمه» و «الثاقب فی المناقب» در بیان یکی از کرامات امام هادی علیه‌السلام که با محوریت مهربانی و بخشش و اهمیت دفاع از ائمه، نگاشته شده است. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸️شعر غذاهای مفید 🌸غذاهای مفید بخور 🌱که فایده داشته‌باشن 🌸تا وقتی که می‌خوری 🌱نیرو برات بیارن 🌸غذا نعمت خداست 🌱نیاز ما آدم‌هاست 🌸با نام و یاد خدا 🌱بخور همیشه غذا یادمون باشه همیشه خوردن غذا رو با آوردن نام خدای مهربان که بهمون نعمت های فراوون داده شروع کنیم😊🌸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6