#داستان_متنی
#اردک_کوچولو
اردک کوچولو توی یک باغ قشنگ زندگی میکرد. هر روز صبح توی حوض آب با خواهر و برادرهایش آبتنی میکردند. ظهر که میشد خانم باغبان براشون غذا میآورد و آنها میخوردند. اردک کوچولو خسته شده بود و حس میکرد خیلی روزهایش تکراری شدهاند.
یک روز از در باغ بیرون آمد و راه افتاد به سمت دریاچهای که در آن نزدیکی بود و رفت داخل دریاچه و با خوشحالی مشغول شناکردن شد. مدتی شنا کرد تا اینکه توجهاش جلب یک مرغ دریایی پیر شد که در گوشهای از آب، کنار برگهای نیلوفر آبی کز کرده و از فرط گرسنگی ضعیف شده بود. اردک کوچولو جلو رفت و به مرغ دریایی پیر سلام کرد و علت ضعیف شدنش را پرسید. مرغ دریایی گفت: من هر روز صبح یک ماهی میگرفتم و میخوردم و تا آخر شب سیر بودم، ولی مدتی است که پیر شدم و دیگرنمیتوانم دنبال ماهی بگردم و صید کنم و بخورم. به همین دلیل غذا نخوردهام. اردک عزیز تو جوان هستی، برو و برای من یک ماهی بگیر و بیاور.
🐠🐟🐠🐟🐠🐟🐠🐟
بچه اردک گفت: من که تا به حال ماهی نگرفتم و اصلا نمیدانم از کجا باید ماهی پیدا کنم.
مرغ دریایی پیر گفت: برو وسط دریا و به داخل آب نگاه کن و آنچه که دیدی روی آب حرکت میکند همان ماهی است... بگیر و برایم بیاور...
اردک کوچولو رفت وسط دریا. آنقدر برایش هیجانانگیز بود که حرفهای مرغ دریایی کاملا از یادش رفته بود و زمانی متوجه شد که هوا تاریک شده بود. دور و برش را نگاه کرد ولی هیچ چیزی ندید. ناامید سرش را پایین انداخت.
ناگهان دید که یک ماهی سفید، دقیقا مثل همان چیزی که مرغ دریایی پیر گفته بود در نزدیکی خودش روی آب دریا شناور است. به سمت ماهی رفت و همانطور که مرغ دریایی گفته بود خیلی سریع سرش را به سمت آب برد و تا نوکش به طرف آب رفت ماهی ناپدید شد. اردک کوچولو با تعجب کمی عقب رفت و بعد دوباره ماهی ظاهر شد.
دوباره نزدیک ماهی شد و این عمل را چند بار تکرار کرد و هربار ماهی ناپدید میشد، در آن نزدیکی یک قورباغه شیطان و مسخره روی یک برگ بزرگ نشسته بود و شاهد حرکات اردک بود و قاهقاه میخندید. اردک کوچولو متوجه خندههای قورباغه شد و با ناراحتی گفت: به من میخندی؟
قورباغه گفت: آره... داری چی کار میکنی؟اردک کوچولو گفت: مرغ دریایی پیر گرسنه است و میخواهم برایش ماهی بگیرم...قورباغه خندید و گفت: مگه اون ماهی است که میخواهی بگیری؟ تازه تو میخواهی با اون نوک پهن و کوچکت ماهی بگیری؟ اردک کوچولو با تعجب پرسید: پس این چیه که روی آب حرکت میکنه؟
قورباغه گفت: اون عکس ماه است که از آسمان توی آب افتاده...اردک کوچولو خندهاش گرفت و زد زیر خنده... و بعد از این عمل نتیجه گرفت که ناآگاهانه به دنبال پیدا کردن چیزی نرود.
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
6.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قصه شب
💠 قصه شب | «ماجرای عجیب مرد پولدار»
✍️ نویسنده: فرهادی حصاری محمدرضا
🎤 با اجرای:
بهاره دوستی
محمد علی حکیمی
سما سهرابی
راحیل سادات موسوی
🎞 تنظیم: محمدعلی حکیمی و محسن معمار
🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا
💠 هدف قصه: داستانی به مناسبت شهادت امام دهم که بر اساس سند روایی «کتب بحار»، «کشف الغمه» و «الثاقب فی المناقب» در بیان یکی از کرامات امام هادی علیهالسلام که با محوریت مهربانی و بخشش و اهمیت دفاع از ائمه، نگاشته شده است.
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸️شعر غذاهای مفید
🌸غذاهای مفید بخور
🌱که فایده داشتهباشن
🌸تا وقتی که میخوری
🌱نیرو برات بیارن
🌸غذا نعمت خداست
🌱نیاز ما آدمهاست
🌸با نام و یاد خدا
🌱بخور همیشه غذا
یادمون باشه همیشه خوردن غذا رو با آوردن نام خدای مهربان که بهمون نعمت های فراوون داده شروع کنیم😊🌸
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
12.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعر دریا🐳🦈🐬🐟🐙🐡🐚🦀🦐
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ آموزشی🤗🤗🤗☘☘
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
13.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 #انیمیشن #شهادت_امام_هادی(ع)💐
🏴 شهادت امام علی النقی(ع)
بر تمام شیعیان تسلیت باد🏴🕯
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#نماز
🌸 مامان و بابای مهربون
🌸 مربی شیرین زبون
🌸 از حالا که یک کودکم
🌸 مثل یه غنچه کوچکم
🌸 یادم بدید راز و نیاز
🌸 شیوه ی خواندن نماز
🌸 خدا نماز و دوست داره
🌸 راز و نیاز و دوست داره
#شعر
#کودک
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🦁 شیرهای درنده و زن دروغگو
در زمان متوکل عباسی زنی نزد او آمد و گفت : من حضرت زینب هستم و به خواست خدا هر چهل سال یک بار جوان میشوم.
متوکل ، بزرگان و علما را جمع کرد و به آنها گفت: دلیلی برای دروغ گویی او دارید؟ گفتند : نه.
آنان به متوکل گفتند: امام هادی (علیه السلام) را بیاور شاید بتواند دروغ گویی این زن را ثابت کند.
امام حاضر شد و فرمود: این زن دروغ می گوید و حضرت زینب (سلام الله علیها) در فلان سال وفات یافت.
متوکل گفت: دلیل دیگری برای ثابت کردن دروغ گویی او داری؟
امام (علیه السلام) فرمودند: بله، گوشت فرزندان حضرت فاطمه (سلام الله علیها) بر درندگان حرام است.
متوکل خواست زن را در قفس شیر بیندازد که دروغ او معلوم شود.
بعضی دشمنان امام به متوکل پیشنهاد کردند که خود امام داخل قفس برود.
متوکل به امام عرض کرد: آیا می شود خود شما داخل قفس بروید؟
امام داخل قفس شیرها رفت وقتی امام داخل شد شیرها آمدند و در کنار امام خوابیدند و امام آنها را نوازش کرد و با دست اشاره میکرد و هر شیر به کنار میرفت.
وزیر متوکل به او گفت: زود او را بیرون بیاور وگرنه آبروی ما میرود.
متوکل از امام هادی (علیه السلام) خواست بیرون بیاید و امام بیرون آمد.
امام فرمود: هر کس میگوید فرزند حضرت فاطمه (سلام الله علیها) است داخل شود.
متوکل به آن زن گفت : داخل شو. آن زن گفت: من دروغ میگفتم .
به این صورت دروغ آن زن به همه ثابت شد.
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
8.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ #کودکانه « تسبیحات »📿
حتما این کلیپ رو تو شبکه پویا زیاد دیدین
بچه هاتونم خیلی دوسش دارن
حتما تو گوشی ت ذخیره ش کن
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#داستان
#جشن_تولد_پروانه
گوشه ی یک باغچه ی زیبا، مراسم جشن تولد به پا شده بود. گل سرخ، گل یاس ، شاپرک، زنبور عسل و سنجاقک... مهمون های این جشن تولد بودند. جشن تولد برای یک پروانه ی کوچولو بود که یک ساعت پیش از پیله ی خودش بیرون آمده بود.
پروانه تازه چشماشو باز کرده بود و داشت دنیای زیبا را تماشا می کرد. و با دوستانش آشنا می شد. دنیای پروانه از همان اول پر از کادو های قشنگ شده بود.
گل سرخ برای پروانه یک گلبرگ زیبا هدیه آورده بود. تا پروانه هر وقت دوست داشت روی آن بخوابد. گل یاس هم یک شیشه عطر یاس آورده بود. شاپرک یک لاک طلایی برای رنگ کردن دایره های زیبای روی بالهای پروانه تهیه کرده بود. زنبور عسل هم با بهترین عسلش از پروانه و همه ی مهمانها پذیرایی می کرد. سنجاقک هم برای پروانه بهترین آوازش را می خواند.
خلاصه جشن تولد پروانه خیلی قشنگ بود. تا اینکه ...
یک دفعه دود علیظی همه چیز را خراب کرد. همه شروع به سرفه کردند. پروانه حالش بد شد.گل سرخ نفسش گرفته بود. سنجاقک رفت تا ببیند چه خبر شده. اما زود سرش گیج رفت و افتاد. زنبور عسل فقط توانست پروانه کوچولو را کمی از وسط دودها کنار ببرد...
جشن تولد حسابی به هم ریخت و همه چیز خراب شد. دل نازنازی ها، پر از ترس و نگرانی شده بود. اما بعد از نیم ساعت دود کم شد. و مهمانها توانستند نفس راحتی بکشند.
اما چه کسی مسئول این همه خراب کاری بود. واقعا چه کسی می توانست این همه بی انصاف باشد و شادی ذیگران را اینطوری خراب کند؟
طفلکی ها بعدا متوجه شدند که این همه خراب کاری فقط به خاطر یک ته سیگار بوده که کاملا خاموش نشده و نزدیک آنها روی زمین افتاده بود.
باور کنید این نازنازی ها، نه تنها هیچ حرف بدی نزدند و آرزوی بدی برای آن سیگاری بی انصاف نکردند، بلکه خیلی هم خدا را شکر کردند . آنها خدا را شکر کردند که این ته سیگار روی سر کسی نیفتاد و باعث سوختن کسی نشد. آخه گلها، پروانه ها و شاپرکها دلهای مهربانی دارند. اما بعضی ها که فکر می کنند از همه بزرگتر و مهمترند چقدر ... کارهای بد می کنند.
🦋🌼🌸🦋
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
InShot_۲۰۲۴۰۲۰۱_۱۴۰۰۰۹۱۳۵_۰۱۰۲۲۰۲۴.mp3
11.1M
#پادشاهبهونهگیر👑
༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
همیشه از هوشمان استفاده کنیم👏
#داستانشب
#کودک_۶_۱۱
#گوینده_معینالدینی
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6