گوشهای بزرگ فیل کوچولو _صدای اصلی_414565-mc.mp3
9.76M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🐘 گوشهای بزرگ فیل کوچولو
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐻🍯قصه ی تپل و مپل🍯🐻
خانم و آقای خرس یک دختر و یک پسر داشتند.اسم دخترشان تپل بود و اسم پسرشان مپل.خانم خرسه هر روز خانه را تمیز می کرد،غذا می پخت و لباس می شست.گاهی هم برای خرید به بازار می رفت.آقا خرسه هم به او کمک می کرد اما او بیشتر وقت ها برای آوردن عسل به کوهستان می رفت و گاهی چند روز به خانه نمی آمد.
هروقت می خواست برای آوردن عسل برود،تپل و مپل را صدا می زد و می گفت:«بچه های گلم ، من دارم می روم سرِ کار.شما مواظب مادرتان باشید.در کارهای خانه کمکش کنید و نگذارید زیاد خسته شود.» تپل و مپل می گفتند:«چشم پدرجان.» ولی همین که آقاخرسه می رفت،آن ها هم مشغول بازی می شدند و قولی را که به پدرشان داده بودند، فراموش می کردند.خانم خرسه هم تمام کارهای خانه را به تنهایی انجام می داد.تپل و مپل هم فقط با هم بازی می کردند و از غذاهای خوشمزه ای که مادرشان می پخت می خوردند و می خوابیدند و هیچ کمکی به او نمی کردند.
یک روز وقتی آقاخرسه می خواست به کوه برود گفت که این بار سفرش کمی طول می کشد و او تا چهار روز دیگر به خانه برنمی گردد.او بازهم به تپل و مپل سفارش کرد که مواظب مادرشان باشند و بعد هم خداحافظی کرد و کوزه ی خالی را برداشت تا برود و عسل بیاورد.
تپل و مپل مثل همیشه از خانه بیرون رفتند و مشغول بازی شدند.ظهر که برای خوردن ناهار به خانه برگشتند دیدند که مادرشان بیمار شده و توی رختخواب خوابیده و آه و ناله می کند.ازناهار هم خبری نبود.تپل گفت:«وای چه بدشد!مامان مریض شده.حالا چه کار باید بکنیم؟»
مپل گفت:« من می روم و دکتر را می آورم.تو هم برای مامان سوپ درست کن.»
مپل رفت دنبال دکتر پلنگ که برای تمام دردها داروی گیاهی داشت.تپل هم رفت و سبزی و هویج و شلغم خرید و چون تا آن روز سبزی پاک نکرده بود، با زحمت سبزی ها را پاک کرد و شست و هویج و شلغم ها را هم خرد کرد و توی قابلمه ریخت و روی اجاق گذاشت. چندبار نزدیک بود دست های کوچکش را با آتش اجاق بسوزاند اما او به خاطر مادرش خیلی احتیاط می کرد و چیزی نمی گفت.
دکتر پلنگ و مپل هم آمدند.دکتر پلنگ خانم خرسه را معاینه کرد و گفت:«بچه ها، مادرتان زیاد کارکرده و خسته و بیمار شده است..بگذارید دو سه روزی توی رختخواب بماند و استراحت کند.به او غذاهای مقوی بدهید.او احتیاج به دارو ندارد.»
دکتر پلنگ رفت.خانم خرسه از سوپی که تپل پخته بود خورد و گفت:«به به!چه سوپ خوشمزه ای!دخترم دیگر بزرگ شده و میداند چطوری سوپ بپزد.پسرم هم می داند که وقتی مامانش مریضه،باید برایش دکتر بیاورد.آفرین به شما دوتا بچه ی تپل و مپل خودم!»
خانم خرسه سه روز تمام در رختخواب خوابید و استراحت کرد.تپل و مپل هم تمام کارهای او را با هم انجام می دادند.غذا می پختند،جارو می کردند،ظرف و لباس می شستند.خرید می کردند و به گلهای باغچه آب می دادند.وقتی هم کاری نداشتند، آرام و بی سرو صدا با هم بازی می کردند.
صبح روز چهارم آقاخرسه با یک کوزه ی بزرگ عسل از راه رسید.خانم خرسه ازرختخواب بیرون آمد.به آقاخرسه سلام کرد و گفت:«نمی دانی در این چندروزی که نبودی،تپل و مپل چقدر بزرگ شده اند!»
آقاخرسه کوزه ی عسل را در گوشه ای گذاشت و پرسید:«چطور؟مگر چه اتفاقی افتاده؟» خانم خرسه برای او همه چیز را تعریف کرد.
آقاخرسه به سراغ تپل و مپل که توی حیاط به گل ها آب می دادند رفت و آنها را بوسید و گفت:«بچه ها،مادرتان گفت که شما چقدر زحمت کشیدید و از او مراقبت کردید تا حالش خوب شد.آفرین به شما بچه های گلم.من برای شما یک جایزه دارم.»
تپل و مپل با خوشحالی پرسیدند:« چه جایزه ای پدرجان؟»آقاخرسه جواب داد:«دفعه ی بعد که خواستم به کوه بروم شما را هم با خودم می برم تا یادبگیرید که چطور عسل جمع کنید.»
تپل و مپل خیلی خوشحال شدند،آنها از آقا خرسه تشکرکردند و رفتند تا کمی بازی کنند .
🐻
🍯🐻
🐻🍯🐻
╲\╭┓
╭ 🍯🐻
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
531.7K
🌸«دهه ی فجر انقلاب»
🌼خمینیِ روح الله
🍃در چارم آبان ماه
🌸بر رویِ منبرِ قم
🍃فرمود او به مردم
🌼 ما ملتِ دلیریم
🍃ذلت نمی پذیریم
🌸ای مردمانِ آگاه
🍃کرده خیانت این شاه
🌼با امر دولتِ او
🍃رفته ست عزتِ او
🌼چون ِامریکایِ شیطان
🍃داده به شاه فرمان
🌸اتباعِ آمریکا را
🍃برتر بداند از ما
🌸گوید سگانِ آنها
🍃بالاترند از شا
🌼ماملتی عزیزیم
🍃باید به پای خیزیم
🌸با ظلم و جور جنگیم
🍃هرچند بی تفنگیم
🌼اللٓه اکبرِ امروز
🍃باشد سلاحِ پیروز
🌸ما ملتی رشیدیم
🍃فرمان او شنیدیم
🌼با قدرت وصلابت
🍃دادیم شعارِ عزت
🌸نهضتِ ما حسینیست
🍃رهبرِ ما خمینیست
🌼اللهُ اکبر الله
🍃رهبر فقط روح الله
🌸چون امتِ حزبُ الله
🍃هوشیار گشت و آگاه
🌼فریادِ ملت ما
🍃ترساند پهلوی را
🌸مردِ شجاع و آگاه
🍃بود استوار در راه
🌼ترسی نداشت ازشاه
🍃می گفت امام والله
🌸درراه دین بمیریم
🍃ذلت نمی پذیریم
🌼جوش و خروش وفریاد
🍃بر ضد ظلم وبیداد
🌸یک روز هم نخوابید
🍃ترسید شاه و لرزید
🌼تبعید کرد اورا
🍃ترکیه شهرِ بورسا
🌸تبعید شد از آن شهر
🍃آقا به شهر دیگر
🌸 چون دوریش هدف بود
🍃پس راهیِ نجف بود
🌼آقا که در نجف بود
🍃یک لحظه هم نیاسود
🌸بود آن امام امت
🍃 پشت و پناهِ ملت
🌼فرمود الگویِ ما
🍃چون شد حسینِ زهرا
🌼پس کی روند ملت
🍃درزیر بار ذلت
🌸بگذشت چارده سال
🍃باصرفٓ جان و هم مال
🌼بود انقلابِ مردم
🍃یک بارِ دیگر از قم
🌸کردند جانفشانی
🍃گشتند آسمانی
🌼از برکتِ شهیدان
🍃آزاد گشت ایران
🌸بیست وششم ز دیماه
🍃رفت آن نظام و آن شاه
🌼دیو از وطن برون شد
🍃طاغوت سرنگون شد
🍃🌼🍃
@Ghesehaye_koodakaneh
فلفلی و مرد ساحر.pdf
1.86M
#قصه_متنی_و_تصویر
#قصه_کودکانه
🌼پی دی اف
🌼عنوان: فلفلی و مرد ساحر
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
خانه ی ننه نقلی_صدای اصلی_87973-mc.mp3
12.53M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🏠 خانه نه نه نقلی
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌙⭐️لالایی⭐️🌙
لالايي كن بخواب
خوابت قشنگه
گل مهتاب شبا هزارتا رنگه
يه وقت بيدار نشي از خواب قصه
يه وقت پا نذاري تو شهر غصه
لالايي كن مامان چشمهاش بيداره
مثل هر شب لولو پشت ديواره
ديگه بادبادك تو نخ نداره
نمي رسه به ابر پاره پاره
لالايي كن لالايي كن
مامان تنهات نميزاره
دوست داره دوست داره
ميشينه پاي گهواره
همه چي يكي بودو يكي نبوده
به من چشمات ميگه
دريا حسوده
اگه سنگ بندازي
تو آب دريا
مياد شيطون با ما
به جنگ و دعوا
ديگه ابرا تو رو از من ميگيرن
گلهای باغچمون بي تو ميميرن
لالايي كن لالايي كن
مامان تنهات نميزاره
دوست داره دوست داره
ميشينه پاي گهواره
لالايي كن لالايي كن
مامان تنهات نميزاره
دوست داره دوست داره
ميشينه پاي گهواره
لالايي كن لالايي كن
مامان تنهات نميزاره
دوست داره دوست داره
ميشينه پاي گهواره
#لالایی
⭐️
💜⭐️
⭐️💜⭐️
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
ببعی کوچولوی چاق و چله🐑
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود . توی یک دهکده کوچک یک ببعی کوچولوی چاق و چله با چند تا گوسفند کوچولو با یک چوپان مهربان زندگی می کردند. بین آن گوسفندها ببعی کوچولو گوسفند شکمویی بود .
ببعی کوچولو عاشق غذا بود و تنها کاری که در دنیا دوست داشت غذا خوردن بود و آنقدر غذا خورده بود که حسابی چاق و چله شده بود که حتی راه رفتن هم برایش سخت شده بود.
یک روز چوپان از پنجره خانه اش به گوسفندهایش نگاه می کرد و دید ببعی نمی تواند به خوبی راه برود. فکر کرد موهای گوسفند بلند شده که نمی تواند راه برود، برای همین تصمیم گرفت پشم هایش را کوتاه کند.
فردای آن روز چوپان قیچی اش را برداشت و به سمت طویله رفت. ببعی با دیدن قیچی پا به فرار گذاشت. دوید و دوید تا رسید به چاه آب و رفت روی لبه چاه ایستاد، اما نتوانست خودش را کنترل کند و روی دهانه چاه افتاد و همانجا گیر کرد. چوپان که این صحنه را دید به سمت ببعی دوید. ببعی بیچاره بین زمین و هوا گیر افتاده بود.
چوپان مهربان نزدیک ببعی رفت و برخلاف انتظار گوسفند کوچولو او را نوازش کرد و گفت:آخه کوچولو چرا فرار کردی؟ و بعد ببعی را بغل کرد و به سمت طویله برد.
در میان گوسفندها یک گوسفند پیری بود که همه از او حرف شنوی داشتند. نزدیک ببعی آمد و گفت:پسرم تو با این کارت داشتی خودت را از بین می بردی. خوب نیست که تو اینقدر زود قضاوت می کنی و زود تصمیم می گیری. اگر یک اتفاقی می افتاد، همه ما ناراحت می شدیم.
گوسفندها باید همیشه پشمشان کوتاه باشد تا بدنشان نفس بکشد. چوپان مهربان هم به خاطر ما این کار را می کند. وقتی پشم هایمان کوتاه باشد راحت تر می توانیم بدویم و راه برویم و تابستان گرم را تحمل کنیم.
چند روز بعد چوپان دوباره به طویله آمد تا پشم گوسفندهایش را کوتاه کند. گوسفندها همه به ترتیب ایستادند تا پشم هایشان را کوتاه کنند. اما ببعی دوباره می ترسید و می لرزید. بالاخره نوبت به ببعی رسید. چوپان مهربان به آرامی او را گرفت و پشم هایش را کوتاه کرد.
بعد از این که کارش تمام شد، تمام پشم ها را بسته بندی کرد و گوشه ای گذاشت. ببعی که خیلی تعجب کرده بود از دوستانش پرسید:پشم ها را به کجا می برند؟
گوسفند پیر گفت:پشم های ما را می برند که برای مردم لباس تهیه کنند تا در زمستان بتوانند با آن ها خودشان را گرم نگه دارند.
بعد از این که پشم های ببعی کوتاه شدند باز هم گوسفند کوچولو نمی توانست به خوبی راه برود. چوپان به ببعی گفت که علت این مشکل او چاقی زیادش است.
بهتر است که غذایش را کمتر کند تا مانند گوسفندان دیگر بتواند به راحتی راه برود و از محیط اطراف خود همراه با گوسفندان دیگر لذت ببرد. و ببعی تصمیم گرفت که غذای کمتری بخورد تا مانند دیگر گوسفندان چابک و چالاک شود.
#قصه_متنی
💕
🐑💕
╲\╭┓
╭ 🐑💕
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#نکته_تربیتی
🟣به تن صدا و لحن کلامتان توجه کنید
با کودکی که غر میزند با همان لحن و با تندی صحبت نکنید. زمانی که کودک آرام شد با او حرف بزنید. بالا و پایین رفتن صدا باید متناسب با موقعیت باشد. پس اگر همیشه با داد و بیداد حرف میزنید باید این عادت را ترک کنید.
🟢نشان دهید در مورد چیزی که میگویید جدی هستید، ولی تهدیدی نکنید یا وعدهای ندهید که میدانید عملی نخواهید کرد.
💕
🟢💕
╲\╭┓
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#نقاشی
♧نقاشی های اثر انگشتی♧
نقاشی انگشتی یکی از بازی ها و سرگرمی های مهیج برای بچه هاست. با کمی رنگ و کاغذ و انگشت های کوچولوشون میتونید کلی نقاشی های بامزه بکشید و شناخت رنگ ها و اشکال هندسی مختلف را به آنها بیاموزید.
╲\╭┓
╭🐝⭐️
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼 شعر
🌸«دهه ی فجر اتحاد ملت»
🌷 آمده ماهِ شادی
🌱 ماهِ قشنگِ الله
🌷 پیروز شدیم چه زیبا
🌱 بیست و دویِ بهمن ماه
🌷 امام خمینیِ ما
🌱 بودن عزیزِ ملت
🌷 آمدن ازسفر تا
🌱 با خود بیارن عزت
🌷 روز دوازدهُم بود
🌱 آن روزِ شادی و شور
🌷ملت قهرمان بود
🌱 خوشحال و شاد و مسرور
🌷 ریختن به پایِ او گل
🌱 سوسن و یاس و سنبل
🌷 چه دلنشین می خوندن
🌱 قناری ها و بلبل
🌷 خوشحال بودن شهیدان
🌱 از اون همه محبت
🌷 از همدلی وگرمی
🌱 از اتحادِ ملت
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨
شاعر سلمان آتشی
#مناسبت_ملی
#دهه_فجر
#امام_آمد
#اشعار_کودکانه_سلمان_آتشی
🐀گربه و موش🐀
گربه و موش با هم ساختند، وای به حال بقال!
♧قسمت اول♧
* کاربرد مَثَل:
در مواردی كاربرد دارد كه دو دشمن بخواهند بر ضد یك دشمن با یكدیگر متحد شوند.
و اما داستان این ضرب المثل...
روزی، چند موش كه دنبال لانه جدیدی میگشتند، سر از یك دكان بقالی درآوردند. موشها فكر میكردند كه گنج پیدا كردهاند. چون هرچه میخواستند می توانستند پیدا كنند و بخورند. آنها یك روز به سراغ گونی گندم میرفتند و روز دیگر گونی گردوها را سوراخ میكردند و فردایش گونی نخود و لوبیا را میجویدند. بقال در روزهای اول فكر میكرد با گذاشتن تله و ریختن سم میتواند از شر موشها خلاص شود. ولی مدتی كه گذشت فهمید این كارها برای نجات از دست میهمانان تازه واردش هیچ فایدهای ندارد.
مرد بقال به توصیهی همسایههایش یك گربه جوان و تند و فرز پیدا كرد و به مغازهاش آورد. به امید اینكه از دعوای همیشگی موش و گربه استفاده كند و بتواند از دست موشها راحت شود.
گربه روزها تكهای گوشت و مقداری شیر میخورد و در دكّان میچرخید و چرت میزد. تا شب كه دكّان بسته است و موشها سروكلهشان پیدا میشود به آنها حمله میكند و در یك چشم برهم زدن آنها را بخورد. بعد از مدتی با وجود این گربه تیز و فرز هیچ موشی جرأت نمیكرد كه آنجا پیدا شود.
این معامله بسیار خوب بود و هم بقّال از گربه راضی بود و از دست موشها راحت شده بود. هم گربه راضی بود كه صبح تا شب میچرخید، میخورد و چرت میزد تا شب شود و از اموال بقال محافظت كند و چند موشی هم بخورد.
بعد از مدتی كم كم سروكلهی دو موش موذی جدید پیدا شد كه شبها دور از چشم گربه خود را به كیسهها میرساندند و كمی از آنها را میخوردند. مرد بقال اول توجهی به این كار موشها نكرد ولی چون چند هفتهای ادامه پیدا كرد ترسید، گربه تنبلی كند و اوضاع به قبل برگردد.
مرد بقال برای اینكه از تنبلی گربه جلوگیری كرده باشد تصمیم گرفت تا در روز غذای كمتری به گربه بدهد تا گرسنه بماند و مجبور شود شبها بیشتر مواظب باشد تا بتواند موشها را بگیرد. اتفاقاً نقشهی بقال كارگر افتاد. گربه حواسش را جمع كرد و آن دو موش را هم گرفت و خورد ولی به دلیل كم شدن غذای روزانه گربه كمی لاغر شد.
گربه تنبل كه قبلاً با زحمت كمتر غذای بیشتر و لذیذتری میخورد از این وضعیت ناراضی بود. او میدید كه روز به روز لاغرتر میشود ولی صاحب مغازه اصلاً به فكر او نیست.
از طرفی موشها نمیتوانستند با وجود همهی ترس و وحشتی كه گربه ایجاد میكرد از گنج بزرگی مثل انبار بقالی بگذرند روزی با گروهی از موشها نشستند تا نقشهای طرح ریزی كنند. وقتی موشها حرفهایشان تمام شد یكی از موشها كه خیلی زرنگ و باهوش بود قبول كرد تا برود و با گربه صحبت كند.
ادامه دارد...
#ضرب_المثل
🐀
🐭🐈
╲\╭┓
╭ 🐭🐀
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
🤩یک بازی هیجانی و ورزشی
👀دقت توجه و تمرکز
تقویت عضلات ظریف
تقویت عضلات درشت
💕
🐝💕
╲\╭┓
╭ 🐞
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4