eitaa logo
قصه های کودکانه
34.5هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
917 ویدیو
324 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
قصه های کودکانه
#قصه_کودکانه #قصه_های_پیامبران 🌼حضرت یوسف #قسمت_دهم وقتی رفتی به پادشاه بگو که من را بی گناه به
👆 🌼حضرت یوسف وقتی پادشاه حرف حضرت یوسف را شنید کنجکاو شد و دستور داد زن‌های پول دار مصر را به قصر بیاورند. همه جمع شده بودند و پادشاه گفت: -هر چه زودتر یک نفر توضیح بده که موضوع یوسف و زن‌ها چیه؟ همه ساکت بودند و هیچ کس جرات نمی کرد حرف بزند در این حال زلیخا گفت: -یوسف مردی درست کار و پاک دامن و به هیچ کدام از نقشه‌های ما زن‌ها توجهی نمی کرد. یوسف بی گناه و راستگو است. همه ی زن‌ها به بی گناهی حضرت یوسف شهادت دادند. پادشاه که شیفته ی دانایی و اخلاق خوب و درستکاری حضرت یوسف شده بود گفت: -من این مرد خاص و درست کار را تحسین می‌کنم او امین و دانشمند است او را با عزت و احترام به  قصر بیارین. او مشاور، نماینده و مسئول امور خزانه داری مصر می‌شود. حضرت یوسف به خواست خدای بزرگ از زندان آزاد شد. حضرت یوسف خدا را شکر می‌کرد، او صاحب عزت و احترام زیادی شده بود و پاک دامنی و بی گناهی او به همه ثابت شده بود. حضرت یوسف بارها مورد امتحان خدا قرار گرفته بود و سال‌های عمر و جوانی اش را در زندان به سر برده بود. از پدر و برادرش بنیامین جدا افتاده و برادرهایش بدترین ظلم را در حقش کرده بودند اما او صبور بود و همیشه خدا را شکر می‌کرد. در مدتی که باران زیاد می‌بارید با راهنمایی‌های حضرت یوسف مردم برای سال‌های خشک سالی آماده می‌شدند. حضرت یوسف با توجه به علم و دانایی که خدا به او داده بود طبق برنامه ای منظم عمل می‌کردند و مواد غذایی و گندم‌ها را بر طبق دستورهای حضرت یوسف انبار می‌کردند. بعد از هفت سال بارندگی، خشک سالی همه جا را فرا گرفته بود. شهرها و کشورهای دیگر هم گرفتار شده بودند. حضرت یوسف به اندازه ی کافی گندم و غذا داشت و هر کس باید گندم و مواد غذایی خودش را که در دوران خشک سالی که حکومت داده بود حالا از حکومت می‌گرفت، هر کسی هم چیزی ذخیره نداشت به جای طلا، پول، برده‌ها و گوسفند. مواد غذایی و گندم می‌گرفت. حضرت یوسف که دلش خیلی برای برده‌ها می‌سوخت هر برده ای را که از مردم پول دار می‌گرفت آزاد می‌کرد و کاری می‌کرد که فرقی بین برده و مردم عادی و مردم پول دار نباشد. خشک سالی کشورها و شهرهای دیگری را فرا گرفته بود، حضرت یعقوب، خانواده و شهرش هم گرفتار خشک سالی شده بودند. حضرت یعقوب که دلش برای گرسنگی بچه‌ها و مردم شهرش می‌سوخت از همه ی پسرهایش خواست تا به دور درخت بزرگ جمع شوند تا با آن‌ها حرف بزند. وقتی همه به دور درخت جمع شدند حضرت یعقوب زیر سایه ی درخت نشست و گفت: اگه قحطی همین طور ادامه پیدا کنه همه مریض می‌شن و ممکنه بمیرن. بچه‌ها در عذاب هستند و چیزی برای خوردن نداریم. من شنیدم که عزیز مصر گندم زیادی را برای سال‌های قحطی جمع کرده و به مردم می‌ده و اگه کسی از شهر و کشورهای دیگه هم برای گندم به مصر بره عزیز مصر بهش گندم می‌ده. شما هم باید برای اوردن گندم و سیر کردن شکم بچه‌ها و زن‌هاتون به مصر برین و با خودتون گندم بیارین. یکی  از برادرها نگاهی به بنیامین انداخت که کنار حضرت یعقوب نشسته بود و گفت: -پدر، بنیامین هم می‌یاد؟ حضرت یعقوب گفت: -نه بنیامین پیش خودم می‌مونه. حضرت یعقوب، بنیامین را خیلی دوست داشت، همیشه به او نگاه می‌کرد و به یاد یوسف می‌افتاد. بنیامین را بو می‌کرد و به یوسف گم شده اش فکر می‌کرد. حضرت یعقوب غم زیادی را تحمل می‌کرد اشک‌های زیادی را در فراق پسرش ریخته بود. او پدری دلسوخته و مهربان بود که اگر پسرهایش را نفرین می‌کرد و آهش زندگی همه ی آن‌ها را نابود می‌کرد. حضرت یعقوب هیچ وقت به این فکر نمی کرد که پسرش یوسف گمگشته را گرگ‌ها خورده و او مرده باشد. او هیچ وقت یوسفش را مرده تصور نکرد. برادرهای حضرت یوسف به طرف مصر حرکت کردند بدون این که بدانند عزیر مصر همان یوسف، برادر خودشان است. آن‌ها راه زیادی را تا مصر رفتند تا به دروازه ی اصلی مصر رسیدند. مامور دروازه با دیدن آن‌ها طبق وظیفه که باید از هر کسی نام و نشانشان را می‌پرسیدند از آن‌ها نامشان را پرسید. و وقتی حضرت یوسف نام برادرهایش را در میان درخواست کننده‌های گندم دید آن‌ها را شناخت و بدون این که کسی بفهمد که آن‌ها برادرهایش هستند دستور داد که آن‌ها را به قصر خودش بیاورند. ... ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر ﴿ مشهدُالرضا 🌸امامِ هشتمِ ما 🌱علیِ موسی‌الرضا 🌸رئوف و مهربونن 🌱دردامون و می­دونن 🌸داریم یه رسم و عادت 🌱هرسال میریم زیارت 🌸یعنی میریم به پابوس 🌱به شهرِ مشهد و توس 🌸صحن و سراش چه ماهه 🌱خوشکل و باصفاهه 🌸پُر شده از فرشته 🌱یه تیکه از بهشته 🌸فرشتگانِ زیبا 🌱از اون جهانِ بالا 🌸به نیتِ زیارت 🌱با عشقِ بی نهایت 🌸کنارِ ضامنْ آهو 🌸میشن‌خوش‌عطروخوشبو 🌸بعد از زیارت آنها 🌱میرن به آسمانها 🌸ما جمعِ نوجوانان 🌱بر درگهت رضاجان 🌸همراهِ اشک وآهیم 🌱پشیمون از گناهیم 🌸ایستاده‌ایم به درگاه 🌱اجازه خواهیم ای شاه 🌸یه عده نوجوونیم 🌱اِذنِ دخول‌میخونیم 🌸رسمِ ادب چنینه 🌱یه دست به رویِ سینه 🌸باهر دو چشمِ گریان 🌱میگیم سلام رضاجان 🌸امام رضا یا سلطان 🌱شما بخواه برامان 🌸قبولیِ دعامان 🌱آرامشِ دل و جان 🌸ظهورِ مهدی مولا 🌱بهبودیِ مریضا 🌸شما بکن شفاعت 🌱با لطف و با عنایت 🌸تا از دعایت آقا 🌱حاجت روا بشیم ما 🌸یا رب به حق مولا 🌱نصیبِ ما بفرما 🌸نجف وَ کربلا را 🌱هم مشهدُالرضا را 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر : سلمان آتشی 🌸🌸🌼🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
اشتباه بی دست و پا_صدای اصلی_488942-mc.mp3
4.53M
🌼عنوان: اشتباه بی دست و پا 🌸🌸🌼🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍ امام علی علیه السلام: همانا فرزند را به پدر، و پدر را به فرزند حقّى است. حق پدر بر فرزند اين است كه فرزند در همه چيز جز نافرمانى خدا، از پدر اطاعت كند. و حق فرزند بر پدر آن كه نام نيكو بر فرزند نهد، خوب تربيتش كند، و او را قرآن بياموزد. 🌸🌸🌼🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
. قصه های کودکانه: قصه آموزنده کودکانه🐿🐇 ماجرای سنجاب و خرگوش و کانگورو👇 سنجاب و خرگوش و کانگورو کوچولو‌ها با هم قرار گذاشتند که فردا به پارک بروند. صبح که شد سنجاب کوچولو فندق‌هایش را ریخت توی کوله‌پشتی‌اش و گفت: «من آماده‌ام.» خرگوش کوچولو صدای سنجاب کوچولو را شنید، هویج‌هایش را ریخت توی جیبش و گفت: «من هم آماده‌ام.» کانگورو کوچولو هم صدای خرگوش کوچولو را شنید. سیب‌هایش را ریخت توی کیسه‌اش و گفت: «من هم آماده‌ام.» و هر سه راه افتادند. کلاغ از بالای درخت قارقاری کرد و گفت: «هی یادتان رفت کیسه زباله با خودتان ببرید. پارک را کثیف نکنید.» اما آنها صدای کلاغ را نشنیدند چون گل می‌گفتند و گل می‌شنیدند و می‌خندیدند. وقتی به پارک رسیدندزیر سایه یک درخت نشستند. سنجاب نشست و فندق‌هایش را خورد و پوستش را پرت کرد پشت سرش. درخت عصبانی شد اما چیزی نگفت.خرگوش هویج‌هایش را خورد و ته هویج‌ها را پرت کرد آن طرف‌‌تر. درخت باز هم نگاهی کرد ناراحت شد اما چیزی نگفت. کانگورو کوچولو هم سیب‌هایش را خورد و آشغال‌هایش را پرت کرد طرف دیگر. درخت باز هم ناراحت شد. پشت حیوانان‌ها تپه‌ای از آشغال‌ها جمع شد. درست زیرخانه موش‌کور. موش‌کور خواست ازخانه‌اش بیرون بیاید، نمی‌توانست. سقف خانه‌اش پر از آشغال شده بود. موش‌کور سقف خانه‌اش را با زحمت کند. زمین لرزید. حیوانات فکر کردند زلزله شده‌ است. موش‌کور پرید بیرون و گفت: «آهای کجا می‌روید؟ زلزله نشده، این‌ها آشغال‌هایی است که من از روی سقف خانه‌ خودم بیرون کشیده‌ام. زود بیایید این‌ها را جمع کنید.» سنجاب و خرگوش و کانگورو خجالت کشیدند. زود آشغال‌ها را جمع کردند. درخت خوش‌حال شد. کلاغ قارقاری کرد و پر کشید. از آن به بعد آن‌ها هر جایی که می‌رفتند کیسه زباله را با خودشان می‌بردند. ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
. مولاعلےبہ امام حسن ؏ فرمود: مےخواهے ۴خصلت بہ توبیاموزم کہ از زحمت درمان درامان مانے ؟ 🌱برسرسفره منشیݩ مگࢪ انکہ گرسنہ اے 🌱واز کناࢪ سفره برنخیز مگࢪ انکه هنوز گرسنہ اے 🌱و جویدن غذا را بہ نیکے انجام بده 🌱و پیش از خوابیدن بہ دسشویی برو ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
. یک روز که پیغمبر، از گرمیِ تابستان همراه علی می‌رفت در سایۀ نخلستان دیدند که زنبوری از خانۀ خود پَر زد بر دامن پیغمبر آهسته فرود آمد بوسید عبایش را، دور قدمش گردید بر خاک کف پایش صد بوسۀ دیگر زد پیغمبر از او پرسید: آهسته بگو جانم طعم عسلت از چیست؟ هر چند که می‌دانم! زنبور جوابش داد: چون نام تو می‌گویم گُل می‌کند از نامت صد غنچه به کندویم تا یاد تو را هر شب چون گُل به بغل دارم هر صبح که برخیزم در سینه عسل دارم از قند و شکر بهتر خوشتر ز نبات است آن طعم عسل از من نیست، طعم صلوات است آن ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
روزی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و امیرمؤمنان علی علیه السلام در میان نخلستان نشسته بودند که زنبور عسلی دور پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله شروع به چرخیدن کرد. پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: «یا علی! می دانی این زنبور چه می گوید؟» حضرت علی علیه السلام فرمود: «خیر.» رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: این زنبور ما را مهمان کرده و می گوید: یک مقدار عسل در فلان محل گذاشتم. امیرمؤمنان علیه السلام را بفرستید تا آن را از آن محل بیاورد. امیرمؤمنان علیه السلام بلند شد و عسل را از آن محل آورد. حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «ای زنبور! غذای شما که از شکوفه گل تلخ است، به چه علّتی آن شکوفه به عسل شیرین تبدیل می شود؟» زنبور گفت: «یا رسول اللّه ! شیرینی این عسل از برکت وجودمقدّس شما و (آل) شماست. چون هر وقت از شکوفه استفاده می کنیم ، همان لحظه به ما الهام می شود که سه بار بر شما صلوات بفرستیم. وقتی که می گوییم: «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد»به برکت صلوات بر شما عسل ما شیرین می شود.» منبع: کتاب صلوات کلید حل مشکلات. نویسنده: علی خمسه ای قزوینی ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
20.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 طعم صلوات 🐝آیا می دانید شیرینی عسل از کجاست؟ 💞بچه های عزیز ، امام زمان (عجل الله فرجه) خیلی صلوات را دوست دارند. 💝ما می توانیم هر روز برای ایشان صلوات بفرستیم. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه های کودکانه
👆 #قصه_کودکانه #قصه_های_پیامبران 🌼حضرت یوسف #قسمت_یازدهم وقتی پادشاه حرف حضرت یوسف را شنید کنج
👆 🌼حضرت یوسف آن‌ها وقتی به قصر حضرت یوسف وارد شدند می‌ترسیدند چون نمی دانستند عزیز مصر چه کارشان دارد. حضرت یوسف همه را شناخت و بدون این که خودشان را معرفی کنند اسمشان را هم می‌دانست اما آن‌ها حضرت یوسف را نشناختند. حضرت یوسف با دیدن آن‌ها یاد بچگی‌هایش افتاد و ناراحت شد اما او صبور و مهربان بود و هیچ وقت با آن‌ها بد رفتاری نکرد. حضرت یوسف که خیلی دوست داشت بداند که پدر در چه حالی است گفت: -شما فرزندهای چه کسی هستین؟ یکی  از آن‌ها گفت: -ما فرزندهای یعقوب نبی هستیم. حضرت یوسف با شنیدن نام یعقوب پیامبر بغض کرد و گفت: -یعقوب پیامبر! شنیدم که او دوازده پسر داشت. پس برادرهای دیگه تون کجان؟ برادرش گفت: بله اما یکی از آن‌ها را گرگ خورده و بنیامین رو هم پدرمون اجازه نداده که با ما بیاد. حضرت یوسف از دست آن‌ها ناراحت شده بود با لحنی خاص که یعنی می‌دانم دروغ می‌گوید گفت: -خب، پس برادرتون رو گرگ خورد! پس شما چه می‌کردین؟ ایستادین و نگاه کردین؟ یکی دیگر از آن‌ها گفت: -بله برادرمون رو گرگ خورده و کاری هم از دست ما بر نمی آمد. پدرمون از وقتی این طور شده از بس گریه کرده کم بینا وضعیف  شده و حالا به جای آن برادر، برادر کوچکتر مون رو خیلی دوست داره. حضرت یوسف وقتی این جمله را شنید به خاطر پدرش اشک‌های زیادی ریخت و خیلی ناراحت شده بود و همه با دیدن گریه ی حضرت یوسف تعجب کرده بودند. یکی از برادرها: شما به خاطر پدر ما گریه می‌کنی؟ حضرت یوسف اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: وای بر شما ! که چه بر سر پدرتون اوردین. آیا نباید به خاطر همچین پدر دل سوخته ای گریه کرد؟ من تعجب می‌کنم از شما که غم و اندوه پدرتون رو می‌بینید اما این قدر بی تفاوت هستین. برادرها که می‌ترسیدند،خجالت کشیدند. حضرت یوسف از روی صندلی اش بلند شد و رفت و دستور داد از آن‌ها به خوبی پذیرایی شود و جا و مکان خوبی به آن‌ها داده شود و هر چه می‌خواهند در اختیارشان بگذارند. حضرت یوسف به خاطر غم و اندوه خیلی ناراحت بود و قلبش از شدت ناراحتی درد می‌کرد و همیشه برای پدرش دعا می‌کرد تا غم و اندوهش به پایان برسد. حضرت یوسف  به برادرهایش گندم داد و موقع رفتن یکی از برادرها گفت: -ما پدری داریم که به خاطر ناراحتی و غم و افسردگی نمی توانست سفر کنه و برادرمون بنیامین برای خدمت و همدردی و اطمینان پیش پدرمون مونده اگه می‌شه سهم او رو هم به ما بده. حضرت یوسف هر وقت که آن‌ها در مورد غم و افسردگی پدر حرف می‌زدند ناراحت می‌شد و قلبش آزرده می‌شد اما سعی می‌کرد خودش را کنترل کند به آن‌ها گفت: -من سهم آن‌ها را به شما می‌دم شما افراد مودبی هستین اگه پدرتون این قدر به برادر کوچکتر شما علاقه داره دلم می‌خواد او را ببینم در سفر بعدی که به این جا اومدین حتماً برادر کوچکترتون رو با خودتون بیارین. حضرت یوسف ساکت شد و به آن‌ها نگاه کرد و گفت: -مگه ندیدین که در مصر چه قدر خوب از شما پذیرایی شد و بهترین میزبان هستم و مهمان را دوست دارم. برادرتون رو بیارین و اگه اومدین و او همراهتون نبود از گندم خبری نیست. حضرت یوسف می‌خواست، آن‌ها  به هر طریقی که شده بنیامین را با خود بیاورند. ... ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
من امام حسن (ع) را دوست دارم _صدای کل کتاب_377654-mc.mp3
13.84M
🌃 قصه شب 🌃 🖤 من امام حسن( ع)را دوست دارم 🍃با ولادت امام حسن (علیه‌السلام) ولایت و امامت شکل تازه‌ای به خود گرفت و سلسله‌‌‌ی امامت با ولایت ایشان ادامه پیدا کرد. 🔹امام حسن (ع) از نظر چهره به‌‌‌قدری باشکوه بود که نوشته‌‌‌اند بعد از رسول خدا (ص) هیچ‌کس همچون ایشان چهره‌‌‌ی شکوهمندی نداشت. 🔹امام حسن (ع) دو بار همه‌‌‌ی اموالشان را بین نیازمندان تقسیم کردند و سه بار نیز اموالشان را دو قسمت کردند؛ نصف آن را برای خودشان نگه داشتند و نصف دیگر را هدیه دادند. 🌸🌸🖤🌸🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‏در ســــوگ نبی، جـــهان سیه می‌پوشد در سینه، دل از داغ حــــسن می‌جوشد ▫️ســــالروز پــــیامبر گرامی اســــلام حــــضرت مــــحمد(ص) و امــــام حــــسن مجتبی (ع) تــــسلیت باد 🏴 🌸🌸🖤🌸🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4