#قصه_متن
#خرگوش_سفید_و_خرگوش_سیاه🌿🐰
یکی بود یکی نبود، خرگوش سفید به خرگوش سیاه گفت: «بیا بریم گردش».
خرگوش سیاه گفت: «کجا بریم؟»
خرگوش سفید گفت: «توی جنگل».
خرگوش سیاه گفت: «باشه، بریم گردش کنیم، بازی کنیم. دلهامونو راضی کنیم».
آنها راه افتادند و رفتند تا به جنگل رسیدند.
یک درخت نارنج دیدند. سنجاب کوچولویی روی آن نشسته بود. سنجاب کوچولو آنها را دید و صدا زد: «خرگوش سفید، خرگوش سیاه سلام، نارنج دوست دارید؟»
خرگوشها جواب دادند: «سلام، بله دوست داریم».
سنجاب کوچولو یک نارنج چید و به طرف آنها انداخت و گفت: «بگیرید که اومد».
خرگوش سفید پرید و نارنج را گرفت و به خرگوش سیاه داد.
آنها با هم گفتند: «دستت درد نکنه، سنجاب مهربون!»
خرگوش سیاه نارنج را پاره کرد؛
یک قاچ به خرگوش سفید داد و یک قاچ هم در دهان خودش گذاشت.
خرگوش سفید نارنج را خورد و گفت: «وای چه ترشه!»
سنجاب داد زد: «بخور تا شکمت پُرشه!»
خرگوشها خندیدند. از سنجاب خداحافظی کردند و رفتند تا به یک بوتهی لوبیا رسیدند. خرگوش سیاه گفت: «وای! لوبیا!»
خرگوش سفید گفت: «فردا زود بیا.»
خرگوش سیاه خندید و دوید. خرگوش سفید هم دنبالش دوید. آنها دویدند و دویدند تا به درختی رسیدند که روی شاخههای آن چند تا طوطی نشسته بود. خرگوش سفید گفت: «وای چقدر طوطی!»
خرگوش سیاه گفت: «بپر تو قوطی!»
خرگوش سفید گفت: «چی گفتی؟»
خرگوش سیاه گفت: «یه وقت نیفتی!» و دوید.
خرگوش سفید دنبالش دوید
آنها دویدند و رفتند تا به یک روباه رسیدند. ترسیدند و زیر بوتهها پنهان شدند. روباه، دنبال غذا بود. بو کشید و بو کشید تا به بوتهها رسید. داد زد: «آهای خرگوشها، میدونم اون جایید. بیایید بیرون!»
خرگوشها از جایشان تکان نخوردند. روباه دستش را جلو آورد تا آنها را بیرون بکشد. خرگوشها یواشکی خودشان را عقب کشیدند. از زیر بوتهها بیرون آمدند و پا به فرار گذاشتند.
روباه دنبالشان دوید. خرگوشها بدو روباه بدو. روباه پشت سر و خرگوشها جلو. خرگوشها به لانهشان رسیدند. داخل لانه پریدند و قایم شدند. روباه ناامید برگشت و رفت تا شکار تازهای پیدا کند.
خرگوش سفید رو به خرگوش سیاه کرد و گفت: «روباهِ بلا!» خرگوش سیاه گفت: «هم کلک بود و هم ناقلا!»
خرگوش سفید گفت: «روباه بلا، کلک بود و ناقلا، دشمن خرگوشا، نذاشت راحت گردش کنیم».
خرگوش سیاه گفت: «اون یکی بود ما دو تا». خرگوش سفید گفت: «دمت کوتاه»
خرگوش سیاه گفت: «چی گفتی؟ دُمب کی کوتاه؟»
خرگوش سفید گفت: «دُمب تو». خرگوش سیاه نگاهی به دم خودش کرد، نگاهی هم به دم خرگوش سفید انداخت و با خنده گفت: «دمهای هردوتامون کوتاهه. فقط مال تو سفیده مال من سیاه».
خرگوش سفید گفت: «دم من مثل ماه، دم تو مثل شب سیاه».
خرگوش سیاه گفت: «وای! امروز چه روز شادی بود». خرگوش سفید گفت: «پر از ماجرا بود!»
خرگوش سیاه گفت: «من که خسته شدم». خرگوش سفید گفت: «من هم چشمهایم بسته شدند».
هردو با لبخندی به خواب رفتند و خوابهای خرگوشی دیدند.
🐰
🌿🐰
🐰🌿🐰
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
9.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥دختر بچه فلسطینی با کاپشن صورتی تو سرمای بیرون وایساده
ازش میپرسن تو این سرما چرا بیرونی؟ جوابشو ببینید
این بچه با فرزند خودم چه تفاوتی داره
اون در فلسطین مسلمانه و من در ایران
#قصه_کودکانه
.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
تیک تاک مهربون_صدای اصلی_494006-mc.mp3
14.08M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
⏱تیک تاک مهربون
«تیک تاک، ساعت خونه ی مریم کوچولوست.
خونه ی تیک تاک بالای تاقچه است.
تیک تاک هر روز صبح مریم کوچولو و پدر و مادرش رو بیدار میکنه.
یه روز مادربزرگ از شهر دیگه ای به خونه ی اونا اومد. مادربزرگ برای همه سوغاتی آورده بود...
😍کودکان با شنیدن این داستان با ساعت و کارکردهای اون آشنا میشن.
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🌼🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
امام زمان و من جلد 1.pdf
1.43M
#قصه_کودکانه
🌼 #امام_زمان (عج)
🦋 قصه های کوتاه 🦋
📚 عنوان:کتاب امام زمان ومن #PDF
🌸🌸🌸🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
دستمال گُل گلی_صدای اصلی_494372-mc.mp3
5.47M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🌼دستمال گل گلی
🌳روی یه درخت خیلی بزرگ و سرسبز، دو تا دوست به نامهای «شونه به سر » و «سار» کوچولو زندگی میکردن. اونا با هم خیلی بازی میکردن یکی از این روزا سار کوچولو یه دستمال گل گلی پیدا کرد و خیلی خوشحال شد...
🌸کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که دوستیها خیلی با ارزش اند.
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🌼🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#شعر_تشویقی
🌻به جای نقطه چین ها اسم کودک خود را بگویید.
........ جان نازنین
با تلاش میشه بهترین
🍃🌺🍃
....... چو ماه تابان
تلاشگر و مهربان
🍃🌺🍃
......... چو ماه تابان
تمیز است و درخشان
🍃🌺🍃
........ که مهربان است
همیشه شادمان است
🍃🌺🍃
یک دو سه پروانه
......... چه مهربانه
🍃🌺🍃
....... مثل پروانه
بهترین است در خانه
🍃🌺🍃
اتل متل هندونه
........ شده نمونه
🍃🌺🍃
قطار قطار هندونه
........ چه قدر درس خونه
🍃🌺🍃
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🌼🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🦔🐭تیغو من را توی لانه اش راه نداد 🐭🦔
تق تق تق!
تیغو، جوجه تیغی کوچولو، به در لانه ی موموش زد و گفت :آمدم بازی، بیام تو؟
مومو از لای در گفت : الان نه لطفا کمی بعد بیا. و زود در را بست
تیغو با اخم و غرغر به طرف لانه اش برگشت. خرگوشک او را دید و پرسید : چه شده؟ چرا این قدر ناراحتی؟
تیغو گفت : موموش کار خیلی بدی با من کرده . من را توی لانه اش راه نداده.
خرگوشک با تعجب گفت: فقط همین؟ این که کار بدی نیست. شاید خسته بوده یا حوصله نداشته. شاید کار داشته ، یا شاید…
تیغو شانه بالا انداخت و با خودش گفت : به من چه! و به راهش ادامه داد. عصبانی و بی حوصله به لانه اش رسید. حتی وقتی لاک پشت کوچولو در زد و پرسید: بیام تو؟ تیغو راهش نداد و زود در رابست.
با خودش گفت: شاید موموش یک گنج خیلی قشنگ پیدا کرده و نمی خواهد آن را ببینم…
یا شاید یک غذای خیلی خوشمزه دارد که می خواهد تنها تنها بخورد. یا شاید یک دوست جدید پیدا کرده و دیگر من را دوست ندارد…
همان وقت، تق تق تق ! موموش از پشت در پرسید: بیام تو؟
تیغو فقط یک ذره در را باز کرد، طوری که موموش خوب اخمهایش را ببیند.
موموش خندید و گفت : ناراحت شدی؟
می خواستم کتاب داستانم را زودتر تمام کنم که به تو هم بدهم بخوانی. داستانش خیلی خیلی جالب است.
تیغو به کتاب توی دست موموش نگاه کرد و خوش حال شد.
اخم هایش را باز کرد و گفت : زود بیا تو.
آن وقت دنبال لاک پشت کوچولو بیرون دوید . کمی جلوتر لاک پشت داشت به خرگوشک می گفت : تیغو کار خیلی بدی کرده که من ر ا توی لانه اش راه نداده.
تیغو خندید و گفت: این که کار بدی نیست. شاید حوصله نداشتم. شاید ناراحت یا عصبانی بودم، ولی حالا زود بیا.
#قصه
🐭
🦔🐭
🐭🦔🐭
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
آشتی خوبه همیشه! _صدای اصلی_492097-mc.mp3
3.04M
#قصه_صوتی
#یک_آیه_یک_قصه
🌼عنوان قصه: آشتی خوبه همیشه
🌸هدی کوچولو با مامانش قهر کرده اون اومده خونه عزیز جون و به عزیز جون گفته میخواد برای همیشه پیشش بمونه ! اما عزیز جون راهنماییش میکنه و بهش میگه که قهر کردن اصلا اخلاق خوبی نیست و خدا هم کسایی که قهر میکنن رو دوست نداره...
🌼کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرند که تنها کسی که از همه چیز و از همه کس بی نیاز است و به کسی احتیاج ندارد خداوند است. تمام آسمانها و زمین برای اوست و او شایسته حمد و ستایش است.
🍃در این قسمت از برنامه یک آیه یک «قصه عزیز جون به آیه ۶۴ سوره مبارکه «حج» اشاره میکنه.
🌸خداوند در این آیه می فرمایند:
« لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ»
آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است مخصوص اوست و در حقیقت ، این خداوند است که بی نیاز و ستوده است
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🌼🍃🌸
کانال تربیت کودکانه👇
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4