🌸🍃 سوره کوثر
🌸سورهایکه ازهمه کوچکتره
🌱سورهی زهرای بتول، کوثره
🌸فاطمه وقتیکه بهدنیااومد
🌱ندا رسیدبه حضرتِ محمد
🌸دادیم به تو یه دخترِ نمونه
🌱کهنسلِبسیاریازشمیمونه
🌸به شکرِ این نعمتِ آسمونی
🌱قربونی میکنینماز میخونی
🌸دشمنتم بی نامو بینشونه
🌱محالهکه نسلی ازش بمونه
🌸🌼🍃🌼🌸
#قرآن_سوره_کوثر
#شعر_کودک
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
وال کوچولو.pdf
2.47M
#قصه_متنی_و_تصویر👆
#قصه_کودکانه
🌼پی دی اف
🐬عنوان:وال کوچولو
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
صدف حلزون کوچولو_صدای اصلی_50980-mc (۱).mp3
4.7M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🐌صدف حلزون کوچولو
توی یه جنگل زیبا رودخونهای بود و کنار اون به حلزون کوچولو در بین گلبرگهای یه گل نیلوفر زندگی میکرد.
حلزون کوچولو هر روز صبح که از خواب بیدار میشد روی برگ نیلوفر می نشست
و دست و صورتش رو میشست و صدفش رو در می آورد و میذاشت روی برگ...
🌼کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که دوستی خیلی ارزشمنده و باید با دوستانشون خوب رفتار کنن و به همدیگه
کمک کنن.
🌸🌸🌼🌸🌸
کانال تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزش
#شعر
#ذکر
#جمعه
┄┄┅🍃🌸♥️🌸🍃┅┅
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
10.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼انیمیشنی جذاب از داستانهای کتاب معروف «کلیلهودمنه»
🌸حکایت مرد ساده، گوسفند و دزدان
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
مرد نویسنده_صدای اصلی_220198-mc.mp3
4.19M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🌼مرد نویسنده
🍃روزی روزگاری مرد جوانی بود که بسیار مطالعه میکرد اون دوست که نویسنده شود اما اون با وجود این علاقه ناامید بود؛ چرا که فکر میکرد نویسندگان قبل از او همه چیز را نوشته اند
و دیگر موضوع جدیدی برای او وجود ندارد.
روزها گذشت نویسنده...
🌸کودکان با شنیدن این داستان می آموزند که برای رسیدن به اهدافشان تمرین و علاقه و پشتکار نیاز است و باید بادقت و ذهنی قوی به اطرافشان نگاه کنند.
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر
﴿ سورهی هُمَزة ﴾
وَيْلٌ لِّکُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ ": واي بر هر کسي که عادتش عيبگويي و غيبت و مسخره و سرزنش مردم باشد.
🌸🔸🌸🔸🌸
ارزشو توو پول میدونن بعضیا
فکرمیکننکهمیمونن رو دنیا
🍃
پرهیزِ از مالِ حرام ندارن
توو دلِشونعشقِ پولومیکارن
🍃
سکهرو سکه پولروپول میذارن
با شوروشوق پولها رومیشِمارن
🍃
میگنکهاقتصادروخوبمیدونن
ترانهیِ «پول بیا پول» میخونن
🍃
مُستَضعَفو زیرِ فشار میذارن
که مالِ بیشتریبهدستبیارن
🍃
مسخرهکردن کارِشونه اونها
عیبمیذارن روهرکسیتودنیا
🍃
هُمَزَة و لُمَزَة اسمشونه
میبینیشون هرجا و هر زمونه
🍃
آی بچهها «هُمَزه» یا «لُمَزه»
اثر نداره به دلش موعظه
🍃
آتیشی که میشه قیامت به پا
شراره ی اون میزنه به دلها
🍃
چونبا زبوندلها رو میکننریش
میکَشه بر دلها زبونه آتیش
🌸🌼🍃🌼🌸
شاعر : سلمان آتشی
#مالاندوزی_از_راه_حرام_باعث_جهنم_ی_شدن
#حقالناس
#جمعکردن_و_شمارش_مال
#مسخره_کردن_مستضعف
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼انیمیشنی جذاب از داستانهای کتاب معروف «کلیلهودمنه»
🌸شکارچی، گراز و شغال
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🌸پرنده و کفش دوزک
یکی بود یکی نبود. در یک جنگل بزرگ و سرسبز و پردرخت همه حیوانات شاد و خندان در کنار هم زندگی می کردند. پرنده کوچولو هم جیک جیک کنان این ور و آن ور می پرید و دوست داشت تمام اطرافش را بشناسد. خلاصه پرنده کوچک قصه ما به همه قسمت های جنگل سر میزد و دنبال چیزهای جالب و جدید می گشت، چون خیلی کنجکاو بود.
یک روز پرنده کوچولو داشت در جنگل قدم می زد که ناگهان روی یک بوته برگ سبز یک عالمه دانه قرمز دید. با کنجکاوی جلو رفت تا ببیند که این دانه های ریز چیست؟ اول فکر کرد خوردنی است. سرش را جلو برد و یک نوک به آن زد، اما یک دفعه آن دانه قرمز از روی برگ سبز بلند شد و به هوا رفت.
جوجه کوچولو که خیلی ترسیده بود، دوید و پشت شاخه درخت ها پنهان شد. بعد از مدتی که گذشت این طرف و آن طرف را نگاه کرد و یواش یواش از پشت شاخه ها بیرون آمد و دوباره به همان سمت بوته ها نگاه کرد و همان دانه های قرمز را دید که روی برگ ها در حال حرکت هستند.
پرنده کوچولو خیلی تعجب کرده بود و با خودش گفت: آخه اینها چی هستند که می توانند هم راه بروند و هم به آسمان بروند. پرنده کنجکاو دوباره کم کم جلو آمد تا بهتر ببیند. اما دوباره یکی از دانه های قرمز به سمتش حمله ور شد. پرنده کوچولو هم دوباره پا گذاشت به فرار و زیر برگ های درختان خودش را پنهان کرد.
پرنده کوچک صبر کرد تا اوضاع آرام شود و یواشکی اطراف را نگاه کرد، ولی این بار خبری از دانه های قرمز نبود.
روز بعد پرنده کوچک جغد پیر را دید و با او احوالپرسی کرد. جغد پیر گفت: جوجه کوچولو، تو از من سوال داری؟
پرنده کوچولو گفت: جغد پیر از کجا فهمیدی؟ جغد گفت: از قیافه ات فهمیدم، چون خیلی نگران و متعجب هستی!
پرنده کوچک گفت: من دیروز چند تا دانه قرمز دیدم روی برگ های سبز که هم راه می رفتند و هم پرواز می کردند. من از آنها خیلی ترسیدم.
جغد پیر با تعجب گفت: چی! مطمئنی فقط قرمز بود؟
جوجه گفت: بله قرمز بود.
جغد گفت: یعنی خال های سیاه هم رویش نداشت؟
جوجه گفت: نه نه نداشت.
جغد گفت: این دفعه که دیدی بیشتر دقت کن و نشانی هایش را به من بده تا بهتر راهنمایی ات کنم.
صبح روز بعد پرنده کوچولو که از خواب بلند شد، بعد از این که خستگی اش را درکرد، ناگهان دوباره یکی دیگر از آن دانه های قرمز را دید و جلو رفت تا بیشتر نگاهش کند. اما دانه قرمز ترسید و جیغ بلندی کشید و فرار کرد و گفت: وای وای من رو نخور… من رو نخور… پرنده کوچولو که دید دانه قرمز ازش خیلی ترسیده است به دنبالش دوید.
بالاخره هر دوی آنها خسته شدند و گوشه ای نشستند. پرنده کوچولو رو کرد به دانه قرمز و گفت: من نمی خواستم بگیرمت فقط می خواستم نگاهت کنم. راستی اسمت چیه؟
دانه قرمز گفت: من یک کفشدوزک هستم و می دانم که پرنده ها دشمن ما هستند.
پرنده کوچک گفت: من که به تو کاری نداشتم، تو خودت فرار کردی. من می خواستم باهات دوست بشوم.
کفشدوزک خندید و گفت: چه چیزا تو با من دوست بشی؟ تو که می خواستی من را بخوری؟
پرنده کوچولو گفت: نه تو اشتباه می کنی ما می توانیم با هم دوستان خوبی باشیم.
کفشدوزک گفت: نه پرنده ها دشمن ما جانورها و حشرات هستند. پس من باید از تو دوری کنم.
پرنده کوچولو گفت: من به تو قول می دهم که هیچ وقت نخورمت. چون من هم دوستی ندارم می خواهم دوستان خوبی برای هم باشیم. در همین موقع بود که ناگهان یک پرنده دیگر به سمت کفشدوزک حمله ور شد و او را شکار کرد.
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4