علی کوچولو و بلبل_صدای اصلی_495950-mc.mp3
4.82M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🦜علی کوچولو و بلبل
🌼یه شب علی کوچولو قبل از اینکه بخوابه، یه کم نقاشی کشید و بعد خوابید اون یه خواب قشنگ و عجیب دید.
علی خواب دید که داره نقاشی میکشه که یه دفعه یه صدای خیلی قشنگ
شنید...
🌼کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که خداوند در بین پرندهها به بلبل صدای بسیار زیبایی داده که روی شاخه ی درختان بنشینه و آواز بخونه تا همه از شنیدن صدای اون لذت ببرن و از قدرت و توانایی پروردگارشون آگاه بشن.
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸️شعر
﴿ حضرتِ زینب ﴾
سلام الله علیها
🌸🌼🍃🌼🌸
🌸 پنجِ جمادی اول
🌱 شاده همه دلامون
🌸 روزِ تولدِ کیست؟
🌱 حضرتِ زینب خاتون
🌸 آن خواهری که بوده
🌱 بس با وفا مهربون
🌸 ذکرِ لبش همیشه:
🌱 فداتبشمحسینجون
🌸 هروقتحسین رو میدید
🌱 میشدخوشحالو خندون
🌸 بود عشقِشون توو دنیا
🌱 نماز و دین و ایمون
🌸 امام حسین میگفتن
🌱 ای خواهرِ مهربون
🌸 تویِ نمازِ شبهات
🌱 یادم بکن خواهرجون
🌸🌼🍃🌼🌸
🍃شاعر :سلمان آتشی
#پنجم_جمادیالاول_میلاد____حضرت_زینب_س
#روز_پرستار
#میلاد_حضرت_زینب_س
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼داستان فقط یک تکه کوچک
گُرگوش یک تکه گوشت پیدا کرد. آن را به دندان گرفت و بالای تپه، کنار درخت پیر برد. دور و برش را نگاه کرد و مشغول خوردن شد.
گربه ی جنگلی روی شاخه ها جا به جا شد. از همان بالای درخت گفت: می شود یک تکه گوشت هم من بدهی؟
گُرگوش اخم کرد.
گربه چند شاخه پایین آمد و آهسته گفت: فقط یک تکه کوچک.
گُرگوش گفت: نمی توانم از غذایم به تو بدهم چون مزه اش کم می شود.
شغال از رودخانه پایین تپه رد شد و خودش را به درخت رساند. او با خنده گفت: به به عجب بوی غذایی می آید.
گُرگوش دست هایش را دور غذا گذاشت.
شغال کنار او نشست و گفت: من خیلی مزاحم نمی شوم. فقط چند لقمه.
گُرگوش دندان هایش را نشان داد. شغال ترسید و عقب رفت. گُرگوش گفت: اگر مزه اش تمام شد، چه؟ من می خواهم همه مزه غذا برای خودم باشد.
شغال آب دهانش را قورت داد و به گوشت بزرگ نگاه کرد.
روباه بدو بدو به سمت گُرگوش دوید و هن هن کنان گفت: ببین چقدر لاغر و ضعیف شده ام. یک تکه گوشت می تواند من را نجات دهد.
گُرگوش از جایش بلند شد. به دور تا دورش نگاه کرد و بلند گفت: من همه این غذا را تنهایی می خورم چون نمی خواهم مزه اش خراب شود. فهمیدید؟
گربه از بالای درخت داد زد: شیر. شیر دارد به این طرف می آید.
گُرگوش چند تکه بزرگ گوشت پشت سر هم خورد. با خودش گفت: چرا همه لقمه ها یک مزه می دهد؟
گربه گفت: شیر دارد نزدیک می شود.
شغال گفت: نزدیک تر.
روباه گفت: خیلی نزدیک
گُرگوش گوشت را برداشت و به سمت رودخانه فرار کرد. چند قدم که رفت، پشت سرش را نگاه کرد. پایش به سنگی گیر کرد. گوشت از دهانش افتاد. قل خورد و قل خورد. آن قدر چرخید تا افتاد داخل رودخانه.
🌼نویسنده: حسین مجاهد
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#داستانی کوتاه از زندگی حضرت زینب(س)
فاطمه(س) بعد از پدر گرامی اش چند ماهی بیشتر در این دنیا نماند بنابراین زینب از محبتهای مادری هم زیاد بهره ای نبرد.بعد از مادر،پدرش علی(ع) و برادرانش حسن(ع) و حسین(ع) تربیت او را به عهده گرفتند.
زینب(س) به برادرانش علاقه زیادی داشت و موقعی که می خواست ازدواج کند،با خواستگارش، عبدالله بن جعفر شرط کرد که او را از برادرش،امام حسین جدا نکند. بانوی بزرگ اسلام زینب كبری(س)حدود سی و پنج سال داشت كه پدرش علی(ع) به شهادت رسید. شهادت امیرالمؤمنین و جدایی زینب از پدر بسیار سخت بود.
او بعد از وفات پدر بزرگش رسول خدا و شهادت مادرش فاطمه زهرا (س) دل به پدر بسته بود.پس از آن،در سال های بعد،شهادت مظلومانه برادران عزیزش را به چشم خود دید و اشك غم از دیدگانش جاری شد و روحش آزرده شد اما این مصیبتها،دردها،رنجها و غمهای عظیم اراده او را ضعیف نکرد.او با صبرش،موجب افتخار و سرافرازی خاندان نبوت و ولایت شد.در روز عاشورا به خاطر فداكاریها و پرستاری های زیبایش از امام سجاد(ع) که در آن زمان بیمار بودند،و مجروحین دشت کربلا،نامش در تاریخ جاودان گشت و روز ولادت او را به نام روز پرستار نامگذاری کردند.
#میلاد_حضرت_زینب_مبارک_باد
🌸🍃🍂🌼🌸🍃🍂🌼
کانال تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🌸🌼🌸🌼🌸🌼
🍃آدرس کانال قصه های تربیتی کودکانه جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
پرستار مهربان_صدای اصلی_105787-mc.mp3
4.18M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🌼پرستار مهربان
🌸مادر مینا کوچولو مریض شده بود.
مینا کوچولو خیلی مریض می شد و همیشه مادرش از او مراقبت و پرستاری میکرد تا اینکه مادر و پدرش سرما خوردند.
🍃 این برنامه در روز پرستار و میلاد با سعادت حضرت زینب سلام الله علیها تهیه شده است.
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸️شعر
« احترامبهمامانوبابا »
بالوالدَینِ اِحسانا
🌸🌼🍃🌼🌸
🌸گفته خدای خوبم
🌱از رویِ مهربانی
🌸که احترام بذاریم
🌱به بابا و مامانی
🌸🍃
🌸خدا میگه که باشیم
🌱با اونها با محبت
🌸همیشه گوش بدیم ما
🌱به حرفاشون به دقت
🌼🍃
🌸مامان باباها هستن
🌱بالاترینِ نعمت
🌸خدا میخواد که باشیم
🌱عاشقشون به شدت
🌸🌱
🌸همیشه خیلی آروم
🌱حرف بزنیم باهاشون
🌸دستاشونو ببوسیم
🌱بوسه زنیم به پاشون
🌼🍃
🌸بابا مامانِ ماها
🌱که چلچراغِ خونهان
🌸نشونههای لطفِ
🌱خدایِ مهربونن
🌸🌼🍃🌼🌸
شاعر:سلمان آتشی
#ترجمه_آیات_قرآنی_به_شعر
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
💕💕
#شعر_کودک
#شعر_مرغ_سرخ_پا_کوتاه
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود
یه مرغ سرخ پا کوتاه، افتاد توی مزرعه راه
مزرعه سبز و قشنگ، درخت و گل رنگ و وارنگ
به دنبال دونه می گشت، مزرعه بود مثل یه دشت
هرجا که یک دونه می دید، با نوکش اونو بر می چید
خوردن دونه عالی بود، جا دونی فردا خالی بود
با خود می گفت این پا کوتاه، هر روز می افتی توی راه؟
این بیخودی یه کاره، بکن یه فکر چاره
یک هو میون گندما، دانه ای چید مثل طلا
گندمو برچید از زمین، گفت به خودش بخت و ببین
میرم که گندم بکارم، حاصل اونو بردارم
با خوشحالی قدم زنون، این مرغ خوشبخت زمون
اومد کنار مزرعه، با قد قدا گفت به همه
میخوام که گندم بکارم، حاصل اونو بردارم
آی کی میاد گندم کاری، آی کی میاد گندم کاری
آی کی میاد، آی کی میاد، آی کی میاد، آی کی میاد
پیش سگه رفت، واق و واق و واق
سگه گفت : من نمیام
پیشی خپلی تپل مپلی بد بیکاری، میای به یاری بکنی کاری
اما پیشی گفت:من نمیام
کوآ کوآ اردک خوب، صبح تا غروب میون جوب
کاری بکن یاری بکن، با من هم آوازی بکن
بیا که گندم بکاریم، حاصل اونو برداریم
اردکه گفت :من نمیام، آهای گاو زرد که نداره درد
با زور زیاد یاری میاد، گاو نازی کرد با خاک بازی کرد
با کرشمه گفتمن نمیام
مرغ پا کوتاه، باز افتاد به راه
گفت:خیلی خوب دانه می کارم، در دل خاک دانه می ذارم
آفتابی تابید، بارانی بارید، گندم پا گرفت
دانه تو خوشه، کم کم جا گرفت
مرغ پا کوتاه، باز افتاد به راه
گفت: کی میاد بریم درو، آی کی میاد بریم درو
باز سگه گفت: من نمیام، گربه گفت: من نمیام
اردکه گفت من نمیام، باز گاو گفت من نمیام
داس و گرفت لای پرش، نگاهی کرد دور وبرش
دید کسی نیست درو کنه، گندمارو ولو کنه
گندمو خرمن میکنم، هر کاری بود من می کنم
باز دوباره مرغ قشنگ، بال زد و وایساد سر سنگ
گفت: قد قدا یاری کنید، بیایید وهمکاری کنید
گندمارو هوا کنید، کاه و از اون جدا کنید
باز سگه گفت:من نمیام، گربه گفت: من نمیام
گندم و آرد کرد پا کوتاه، آرد و الک کرد پا کوتاه
آرد و خمیر کرد پا کوتاه، خمیر و نون کرد پا کوتاه
بوی نون داغ وتازه، چرا در خانه بازه
نون لذیذ وتازه، مرغه به خودش می نازه
اردکه گفت:من نون می خوام، گربه گفت:من نون می خوام
باز سگه گفت، باز گاو گفت من نون میخوام
گفت روز کار کجا بودین؟ که ناگهان پیدا شدین؟
روزی که روز کار بود، زحمت و کار به بار بود
هی داد زدم یاری کنید، بیایید و همکاری کنید
زحمت که بود فراوون، نون نمیدم براتون
نون مال جوجه هامه، نوش جون بچه هامه
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
خاکستری_صدای اصلی_495990-mc.mp3
5.17M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🌼 خاکستری
🐰خرگوش خانم به تازگی صاحب یه بچه خرگوش شده بود. اسم بچه خرگوش «خاکستری» بود خانم خرگوشه به خوبی از خاکستری مواظبت می کرد. روزها گذشت و گذشت و خاکستری بزرگ شد؛ حالا دیگه باید کم کم خودش یاد میگرفت که غذا پیدا
کنه...
🐇🍃کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن هر چیزی که خداوند مهربان آفریده زیباست و حتماً فایده ای داره و باید شکرگزار خداوند باشیم.
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه_کودکانه
#قصه_های_مثنوی
🦁شیر و 🐇خرگوش باهوش
#قسمت_اول
شیر و خرگوش باهوش
روزی، روزگاری، در گوشهای از این دنیای بزرگ،دشت سبز و زیبایی بود. در این دشت سبز و خرّم حیوانهای زیادی در کنار هم زندگی میکردند؛ گوزن،آهو،بز،روباه، خرگوش،و کلّی پرنده و چرندۀ دیگر. این حیوانها به خوبی و خوشی روزگار میگذراندند.کسی کاری به کارشان نداشت. آنها هم کاری به کسی نداشتند و آزارشان به کسی نمیرسید.تا اینکه روزی از روزها، شیری به آنجا آمد.شیر خرامان خرامان آمد و آمد و روی تختهسنگی بزرگی که در وسط دشت بود،نشست. غرّشی کرد و گفت: «من شاه این سرزمینام. هر کس از فرمان من سرپیچی کند، با همین دندانهای تیزم او را پاره پاره میکنم.»
حیوانهای بیچاره ترسیدند و لرزیدند؛ چون میدانستند که شیر،حیوان درّنده و قویهیکلی است.از قضا،ترس آنها درست بود؛چون چند ساعتی که گذشت،شیر از تخت شاهیاش به زیر جست، آهوی بیچارهای را دنبال کرد، او را شکار کرد و خورد.
این کار،هر روز تکرار میشد.مدّتی که گذشت،حیوانها به تنگ آمدند.دور هم جمع شدند.با هم حرف زدند و فکر کردند تا راه حلّی پیدا کنند.اینطوری که نمیشد زندگی کرد. هر لحظه و هر ساعت،در ترس و نگرانی بودندو معلوم نبودشیر کدامشان را شکار کند و بخورد.عاقبت راه چارهای پیدا کردند.چند حیوان،نماینده شدند تا خدمت شیر برسند و با او حرف بزنند.
#ادامه_دارد...
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه های کودکانه
قصه_کودکانه #قصه_های_مثنوی 🦁شیر و 🐇خرگوش باهوش #قسمت_اول شیر و خرگوش باهوش روزی، روزگاری، در
قصه_کودکانه
#قصه_های_مثنوی
🦁شیر و 🐇خرگوش باهوش
#قسمت_دوم
حیوانها به راه افتادند. وقتی به چند قدمی تخت و بارگاه شاه شیر رسیدند، همه سلام کردند و یکی از آنها گفت: «ای سلطان این دشت، و ای پادشاه حیوانها، حرفی داریم. اگر اجازه بدهید، حرفمان را بگوییم.»
شیر که سیر بود و روی تختهسنگی بزرگ لم داده بود، گفت: «بگویید ببینم چه میخواهید.»
یکی از حیوانها گفت: «آمدهایم از شما خواهش کنیم که دیگر به ما حمله نکنید و ما را شکار نکنید.»
شیر غرّشی کرد. بعد با صدای بلندی خندید و گفت: «آخ که شما حیوانها چهقدر ساده و احمقاید! اگر به شما حمله نکنم، پس چه کار کنم؟ چی را بخورم و این شکمم را چگونه سیر کنم؟!»
آهو که صدایش از ترس میلرزید، گفت: «ای سلطان جنگل و دشت و صحرا، ما نیامدهایم که چنین جسارتی بکنیم. میدانیم که شما هم باید غذایی بخورید و باید یکی از ماها را شکار کنید. ما آمدهایم بگوییم که دیگر لازم نیست شما زحمت بکشید و از تخت پایین بیایید و دنبال ما بدوید و ما را شکار کنید. ما خودمان غذای شما را برایتان میآوریم.»
شیر که منظور آهو را نفهمیده بود، باز هم خندید و گفت: «منظورت چیست؟»
گوزن گفت: «منظور ما این است که هر لحظه و هر ساعت که شما اراده کنید، ما خودمان، یکی از حیوانها را میآوریم خدمت شما. آن حیوان خودش میآید جلو دهان شما میخوابد و شما فقط او را بخورید.»
شیر قدری فکر کرد و بعد گفت: «باشد. حرفتان را قبول میکنم. ولی وای به حالتان اگر بخواهید کلک بزنید! وای به حالتان اگر روزی غذای من دیر شود.»
بز کوهی گفت: «شما به ما قول بدهید که دیگر به ما حمله نمیکنید، ما هم قول میدهیم که به حرفمان عمل کنیم و هر روز، سر ساعت معیّنی، حیوانی را خدمت شما بفرستیم.»
#ادامه_دارد...
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
آجُرگُلی_صدای اصلی_495949-mc.mp3
4.51M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🌼آجر گلی
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4