eitaa logo
قصه های کودکانه
34.6هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
917 ویدیو
324 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
اینجا برای همه‌ ی ما جا هست_صدای اصلی_500365-mc.mp3
4.76M
🌸اینجا برای همه جا هست 🌳توی جنگل قصه‌ی ما، «سوسکی خانم» که به دیدن یکی از دوستاش رفته بود، درحال برگشتن به خونه بود که ناگهان بارون بارید. بارون اون‌قدر شدید بود که سوسکی خانم نتونست به خونه بره؛ به همین دلیل مجبور شد یه جایی رو پیدا کنه تا خیس نشه... 🌼کودکان با شنیدن این داستان یاد می‌گیرن که اگه به دیگران کمک کنن تا مشکلاتشون برطرف بشه، مطمئناً خداوند هم خوبی اونها رو جبران می‌کنه و گره از مشکلاتشون باز می‌کنه. 🌸🌸🌼🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
17.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موزیک ویدیوی با هوش‌مصنوعی 🎙خواننده: سیدمحمد صادق آتشی ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🦊🐔🦊🐔🦊🐔🦊 قسم روباه را بارو كنيم يا دم خروسو ؟ يكي بود ، يكي نبود ،‌ خروسي بود بال و پرش رنگ طلا ، انگاري پيرهني از طلا، به تن كرده بود ، تاج قرمز سرش مثل تاج شاهان خودنمائي مي كرد . خروس ما اينقدر قشنگ بود كه اونو خروس زري پيرهن پري صدا مي كردند . خروس زري از بس مغرور و خوش باور بود هميشه بلا سرش مي اومد براي همين آقا سگه هميشه مواظبش بود تا برايش اتفاقي نيافته . روزي از روزا آقا سگه اومد پيش خروس زري پيرهن پري ، بهش گفت : خروس زري جون . خروسه گفت :‌ جون خروس زري سگ گفت : پيرهن پري جون خروس : جون پيرهن پري سگ : مي خوام برم به كوه دشت ، برو تو لونه ، نكنه بازم گول بخوري ، درو رو كسي وا نكني خروس گفت : خيالت جمع باشه ، من مواظب خودم هستم . آقا سگه رفت ، بي خبر از اينكه روباه منتظر دور شدن اون بود . همينكه آقا سگه حسابي دور شد ، روباه ناقلا جلوي لونه خروس زري اومد تا نقشه اش رو عملي كنه ، جلوي پنجره ايستاد و شروع كرد به آواز خوندن : اي خروس سحري چشم نخود سينه زري شنيدم بال و پرت ريخته نذاشتن ببينم نكنه تاج سرت ريخته نذاشتن ببينم خروس زري كه به خوشگلي خودش افتخار ميكرد خيلي بهش بر خورد ، داد زد : ” نه بال و پرم ريخته ، نه تاج سرم ريخته . “ روباه گفت اگه راست ميگي ، بيا پنجره رو بازكن تا ببينمت . خروس مغرور پنجره رو باز كرد و جلوي پنجره نشست و گفت : بيا اين بال و پرم ، اينم تاج سرم . و همينكه خروس سرش رو خم كرد كه تاجش و نشون بده ، روباه بدجنس پريد و گردن خروس را گرفت . خروس زري داد زد : آي كمك ، كمك ، آقا سگه به دادم برس . آقا سگه با گوشهاي تيزش صداي خروس زري را شنيد و به طرف صدا دويد . دويد و دويد تا به روباه رسيد . از روباه پرسيد : ”‌ آي روباه ناقلا خروس زري را نديدي ؟ “ روباهه كه دهان آقا خروسه رو بسته بود و اونو توي كوله پشتي انداخته بود ،‌ شروع كرد به قسم خوردن كه والا نديدم ، من از همه چيز بي خبرم ، و پشت سر هم قسم مي خورد . يكدفعه چشم آقا سگه به كوله پشتي افتاد و گفت :‌” قسم روباه و باور كنم يا دم خروس را ؟“ آقا روباهه تازه متوجه شد كه دم خروس از كوله پشتي اش بيرون آمده ، پس كوله پشتي اش رو انداخت و تا مي توانست دويد تا از دست سگ نجات پيدا كند . و خروس زري پيرهن پري هم همراه آقا سگه به خونشان برگشتند . 🌼 آره بچه ها جون وقتي كسي دروغي بگه ، ولي نشانهائي وجود داشته باشه كه حرف او را نقض كنه از اين ضرب المثل استفاده مي شود. 🍂🌸🍃🍂🌸🍃 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
امید کوچولو غذا بخور_صدای اصلی_500364-mc.mp3
4.34M
🌸امید کوچولو غذا بخور «امید کوچولو پسر خیلی خوبیه ولی یه ایراد داره اون خوب غذا نمیخوره و مادرش از این موضوع خیلی ناراحته... 🌼 کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که اگه خوب غذا نخورن، خیلی زود خسته میشن و نمیتونن کارهاشون رو به خوبی انجام بدن. 🌸🌸🌼🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🌸👦 دندانم را مسواک میزنم سار گفت:مامان جون!مرا به پارک نمی بری؟ مادر گفت:اول صبحانه ات را بخور،بعد هم دندان هایت رامسواک بزن تا به پارک برویم سارا پارک رفتن را خیلی دوست داشت، دلش می خواست زودتربه پارک برود برای همین صبحانه اش را خورد، اما تنبلی کرد ومسواک نزد سارادر پارک بازی می کردکه یک دفعه گفت: وای دندانم!مامان دندانم درد می کند مادرسارا دندان او را نگاه کرد و گفت:ای وای! دندانت کرم خورده وسیاه شده! سارا پرسید: دندانم چه جوری کرم خورده؟چرا درد می کند؟ مادرش گفت:حیوان های کوچولویی به اسم باکتری،دندان را می خورند و خراب می کنند آن وقت دندان،درد میگیرد سارا پرسید:این باکتری ها از کجا می آیند؟چطوری توی دهان ما می آیند؟ مادر گفت:بعد از اینکه غذا می خوریم، اگر مسواک نزنیم، ذره های کوچولوی غذا به دندان های ما می چسبند. آن وقت دندان سیاه می شود ودرد می گیرد سارا گفت: مامان جون، چطوری این باکتری ها را از روی دندانهایم جدا کنم؟ چه کار کنم که دندانهایم خراب نشود؟ مادرش گفت: اگر همیشه بعد ازغذا مسواک بزنی، این باکتری ها از بین می روند و دندانها خراب نمی شوند سارا گفت: مامان جون!برگردیم به خانه، می خواهم مسواک بزنم مادرش گفت: چی شد؟مگر مسواک نزده بودی؟ سارا گفت:نه مامان جون!ببخشید، من مسواک نزده بودم،ولی از این به بعد مرتب مسواک می زنم مادر سارا گفت: آفرین دختر خوبم! الان می رویم، دندان هایت رامسواک بزن سارا با خودش گفت:اول دندان های بالا را مسواک می زنم،بعد دندان های پایین را سارا دهانش را باز تر کردتادندان های عقبی راخوب مسواک بزند. 🌼🌸 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🦋🌼🌸🦋👦 من سطل آشغال هستم توی کلاس نشستم آشغال دارین بریزین منتظر تو هستم آی بچه‌های نازنین توی کلاس توی حیاط هر وقت که آشغال داشتین تو شکمم بریزین دور و برم نریزین 🦋🌼🌸🦋👦 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لاک‌ پشت و حلزون_صدای اصلی_500363-mc.mp3
4.82M
🐌لاکپشت و حلزون 🌸🌸🌼🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🦋🌼🌸🦋👦 صد دانــــه یاقــــوت دستـه بـه دستـه با نظــــــم و ترتیب یک جا نشستـــــه هر دانه ای هست خوشرنگ و رخشان قلب سپیـــــــــــدی در سینـــــــــــه آن یاقـــــــــــوت ها را پیچیـــــــــده با هـم در پـــوششــــی نرم پــــــــرورددگـارم ســـــرخ است و زیبا نامش انار است هـــم ترش و شیرین هــم آبدار است 🦋🌼🌸🦋👦 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼تبر طلایی و تبر نقره ای 🌸موضوع: راست گویی،دروغ گویی،طمع ورزی روزی هیزم شکن فقیری به جنگل رفت و مشغول بریدن شاخه های خشک درختان شد. او تا ظهر کار کرد. خسته و گرسنه شد. روی کنده ی درختی نشست و غذایش را که تکه نانی بودخورد. بعد هم خم شد تا از چشمه ی زیر درخت آب بنوشد. ناگهان تیر از دستش رها شد و به داخل چشمه افتاد. چشمه عمیق بود، هیزم شکن هم شنا بلد نبود. او غمگین و ناامید، با خود گفت: «حالا چه کار کنم تبرم را از دست دادم دیگر وسیله ای برای کار کردن ندارم ، آن وقت به یاد مادر بیمارش که در خانه منتظرش بود افتاد و گریه اش گرفت. ناگهان چشمه قل قل جوشید و نور درخشانی بر آن تابید. در میان نور، پیرمردی بر آب چشمه ظاهر شد. هیزم شکن وحشت زده از جا پرید اما پیرمرد با صدایی مهربان به او گفت: «بگو ببینم چه غصه ای داری و چرا گریه میکنی؟ هیزم شکن که کمی آرام شده بود جواب داد: تبرم در آب افتاده است بدون آن دیگر نمی توانم کار کنم پیرمرد مهربان گفت: تو مرد خوب و زحمت کشی هستی با مادرت هم به مهربانی رفتار میکنی. بنابراین نگران نباش من تبرت را در آب پیدا میکنم. این را گفت و در آب چشمه فرو رفت،کمی بعد دوباره نوری بر آب تابید و پیرمرد مهربان ظاهر شد.او یک تبر طلایی با خود آورده بود. تبر را به هیزم شکن نشان داد و گفت: «آیا این، تبر تو است؟هیزم شکن با نگرانی جواب داد: «نه، نه من هیچ وقت تبر طلایی نداشته ام،تبر من یک تبر ساده و معمولی بوده پیرمرد گفت: «پس کمی دیگر صبر کن تا تبرت را بیاورم» و دوباره در آب فرو رفت. چند لحظه بعد، دوباره چشمه قل قل کرد نوری بر آن درخشید و پیرمرد ظاهر شد. این بار او یک تبر نقره ای در دست داشت، تبر را به هیزم شکن نشان داد و گفت: «آیا این، تبر توست؟» هیزم شکن سرش را تکان داد و گفت: نه تبر من، یک تیر معمولی بوده. پیرمرد مهربان باز هم در آب چشمه فرو رفت و این بار با یک تبر آهنی کهنه بر آب ظاهر شد. هیزم شکن وقتی تیر آهنی را دید با خوشحالی فریاد کشید: «همین است. این تیر خودم است. حالا دوباره می توانم با آن کار کنم پیرمرد تبر آهنی را به او داد و گفت: «تو مرد راستگویی هستی به همین خاطر من تبر طلایی و تبر نقره ای را هم به تو می دهم، پیرمرد مهربان دو تیر طلایی و نقره ای را به طرف هیزم شکن در از کرد. هیزم شکن با دستهای لرزان آنها را گرفت. بعد ناگهان دید که پیرمرد در آب چشمه ناپدید شد. روز بعد هیزم شکن تبرهای طلایی و نقره ای را به دوست هیزم شکن خود نشان داد و ماجرای روز گذشته را برایش تعریف کرد. دوست او که مردی طمع کار بود با خود گفت: من هم باید صاحب یک تبر طلایی بشوم آن وقت نشانی چشمه را از هیزم شکن پرسید و به به طرف آن دوید وقتی به چشمه رسید تبر آهنی اش را در آب انداخت. بعد هم کنار چشمه نشست و شروع کرد به گریه کردن. آب چشمه قل قل کرد پیرمرد مهربان در میان نور ظاهر شد و پرسید: «ای هیزم شکن، چرا گریه میکنی؟ هیزم شکن جواب داد تبرم توی چشمه افتاده دیگر وسیله ای برای کار کردن ندارم. مادرم بیمار است و حتما از گرسنگی می میرد پیرمرد در آب چشمه فرو رفت کمی بعد با یک تبر طلایی در دست ظاهر شد و پرسید: «آیا این تبر تو است؟ هیزم شکن دروغ گو به سرعت جواب داد: بله بله این تبر من است و دست هایش را دراز کرد تا تبر طلایی را بگیرد. پیرمرد وقتی این دروغ را شنید، عصبانی شد و گفت: تو مرد دروغ گو و طمع کاری هستی ، تبر تو یک تبر آهنی بود نه این تبر طلایی ، بعد هم در آب چشمه فرو رفت و دیگر برنگشت. هیزم شکن دروغ گو به شدت ناراحت و غمگین شد. چون او تبر خودش را هم از دست داده بود و دیگر نمی توانست کار کند. 🦋🌼🌸🦋 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
درخت آرزو_صدای اصلی_224084-mc.mp3
4.68M
🌳درخت آرزو 🐿مادر سنجاب کوچولو مریضه، پروانه و خرسی برای دیدن مادر سنجاب به خانه ی سنجاب رفته اند اما سنجاب کوچولو خانه نیست. ✅در این قصه کودکان یاد میگیرند که در زندگی، همه به هم نیازمند هستند و کمک کردن به یکدیگر کار بسیار خوبی است. 🌸🌸🌼🌸🌸 کانال تربیت کودکانه👇 @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
آی بچه جون یه بازی بازی خونه سازی پنج تا ستون محکم باید بسازیم با هم اول ستون توحید تابیده مثل خورشید عدل دومین ستونه برای ساخت خونه بازی نداره قوت سوم بزار نبوت چهارمی امامت به خونه داده قامت پنجم معاد بنا کن زود دستاتو بالا کن باشادی و با خنده بگو شدم برنده پنج تا ستون همین بود اینا اصول دین بود 🦋🌼🌸🦋 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4