eitaa logo
قصه های کودکانه
34.3هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
914 ویدیو
323 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸کوچولوها و مامان باباهای عزیز قصه صوتی بسیار زیبای امشب رو از دست ندهید. 🍂 عنوان قصه: 🍂قصه در مطلب بعدی امشب👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فرو بردن خشم.mp3
10.23M
🍂 عنوان قصه: 🍃اشاره به آیه ۱۳۴سوره آل عمران الَّذِینَ یُنفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ ۗ وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (۱۳۴) ۞ (همان) کسانی که در توانگری و تنگدستی، انفاق می کنند. و خشم خود را فرو می برند. و از (خطای) مردم درمی گذرند. و خدا نیکوکاران را دوست دارد. 🌸🍃🍂🌼🌸🍃🍂🌼 کانال قصه های تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🌸🌼🌸🌼🌸🌼 🍃آدرس کانال قصه های تربیتی کودکانه جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
9.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃روش ساخت ماسک خانگی 🍃لطفا این ویدئو را برای کسانی که دوست دارید 🌼🍃🌸🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال و دعوت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
:سنجاب بازیگوش یکی بود یکی نبود .توی یک جنگل بزرگ ,قسمتی که سنجاب ها زندگی می کردن یک سنجاب کوچولویی بود که خیلی بازیگوش بود. سنجاب کوچولو با بازیگوشی هاش دل اهالی جنگل را می شکست و هرچی مادرش می گفت این کارهارا نکن گوش نمی کرد. سنجاب قصه ی ما به سنجاب های جنگل فندق پرت می کرد و اونا را مسخره میکرد و می خندید . یک روز سنجا ب که میخواست از درخت بالا برودو به بچه ها فندق پرت کند پاش لیز خورد و افتاد پایین و پاش شکست. سنجا ب دیگه باید تو رختخواب استراحت می کرد و ازخانه بیرون نمی رفت . یعداز ظهر همون روز سنجا ب های جنگل با کلی فندق به دیدن سنجاب کوچولو آمدن . سنجاب از کاری که کرده بود پشیمان شد و خیلی خجالت کشید و از همه‌ی سنجاب ها معذرت خواهی کرد.اون فهمید که نباید دیگران را اذیت کند . سنجاب از دوستاش یاد گرفت که باید تو دلهای همه مهربونی باشه تا تو مشکلات به هم کمک کنیم و در کنار هم باشیم. باتشکر از نویسنده:آرزوصالحی 🐿🐿🐿🐿🐿🐿 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃لینک کانال جهت ارسال و دعوت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
34.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
: 🍃فرزندان خود را با داستان ها و ضرب المثل های ایران آشنا نماییم. 🌼🍃🌸🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال و دعوت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
شهرگل یاس و ملکه خودخواه.mp3
5.54M
: 🐝شهر گل یاس و ملکه خودخواه🐝 🌼🍃🌸🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃لینک کانال جهت ارسال و دعوت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
: خانم کلاغ و بادام🐧 آقا موش از خواب بیدار شد. با خودش گفت: « ... یعنی اول صبح، این صدای چیه؟» گوش‌هایش را تیز كرد. صدا از خانه خانم كلاغ بود. خانه خانم كلاغ روی شاخه درخت بود و خانه آقا موش، توی سوراخ تنه درخت بود. آقا موش گوش‌هایش را تیز كرد. سرش را از پنجره خانه‌اش بیرون ‌آورد و به خانم كلاغ گفت: «همسایه! همسایه! چكار داری می‌كنی؟ این صدای چیه؟» صدا قطع شد. خانم كلاغ از خانه‌اش بیرون آمد و گفت: «می‌بخشی همسایه! یه دونه بادوم برای صبحانه‌ام پیدا كردم. داشتم اونو می‌شكستم، اما پوستش خیلی سفته، نوكم درد گرفت، اما نشكست!» شكم آقا موش شروع به قار و قور كرد. با خودش فكر كرد: «چقدر بادام با پنیر برای صبحانه می چسبه!» رو كرد به كلاغ و گفت: «خوب این‌كه كاری نداره! الان یادت می‌دم، بادوم رو بین نوكت بگذار و فشارش بده». كلاغ همین كار را كرد، اما به جای این‌كه بادام بشكند، صدای فریاد خانم كلاغ بلند شد: «آخ نوكم! وای نوكم!» دانه بادام از نوك كلاغ بیرون آمد و صاف جلوی در خانه آقا موش افتاد. آقا موش بادام را كه دید، آب از دهانش راه افتاد. با خودش گفت: «بهتره تا خانم كلاغ بادام را ندیده، آن را بردارم.» در خانه‌اش را آرام باز كرد و پاورچین به سمت بادام به راه افتاد. هنوز به دانه بادام نرسیده بود كه چیز عجیبی درست مثل یك توپ گرد از جلویش گذشت. آقا موش ترسید و به عقب رفت. توپ گرد ایستاد. جوجه تیغی بود! بادام هم در دستش بود. آقا موش گفت: «زود باش بادوم منو بده!» خانم كلاغ گفت: «نه! این صبحانه خوشمزه منه!» جوجه تیغی گفت: «من خودم این دانه بادام را پیدا كردم، برای همین هم مال منه. به شما هم آن را نمی‌دم!» جوجه تیغی دانه بادام را سفت توی دستش گرفت و به سمت رودخانه راه افتاد. لب رودخانه، یك سنگ صاف بود. جوجه تیغی، بادام را روی سنگ گذاشت. سنگ كوچك دیگری هم پیدا كرد. خانم كلاغ و آقا موش از ترس تیغ‌های جوجه تیغی جرأت نداشتند تا نزدیكش بروند. جوجه تیغی، سنگ كوچك را محكم روی بادام زد، اما بادام به جای این‌كه بشكند، قل خورد و تالاپی توی آب افتاد. جوجه تیغی از آب می‌ترسید. خانم كلاغ، آقا موش و جوجه تیغی، نزدیك رودخانه ایستادند و دور شدن صبحانه خوشمزه‌شان را تماشا كردند. دانه بادام توی آب حركت می‌كرد و همراه با آب جلو می‌رفت. آن‌قدر رفت و رفت، تا به جایی رسید كه جریان آب آن‌جا كم بود. دانه بادام بین علف‌های دور رودخانه گیر كرد. كمی بعد آب وارد پوسته سفت بادام شد. دانه بادام كم كم خیس خورد و سنگین شد. خاك دور رودخانه، گِل بود. دانه بادام توی گل‌ها فرو رفت و همان‌جا، جا خوش كرد.از این ماجرا، مدت‌ها گذشت و خانم كلاغ و آقا موش و جوجه تیغی ماجرای آن روز را كاملاً فراموش كردند. یك روز خانم كلاغ مشغول پرواز اطراف خانه بود. چشمش به یك نهال، درست لب رودخانه افتاد. تعجب كرد. نهال را قبلاً آن‌جا ندیده بود. پایین رفت. نهال سرسبزی بود با برگ‌های قشنگ كوچك. كلاغ به طرف لانه‌اش راه افتاد تا آقا موش و جوجه تیغی را خبر كند و نهال كوچك را نشان‌شان بدهد.آقا موش تا چشمش به نهال افتاد، گفت: «وای! یك درخت بادام!» جوجه تیغی جیرجیر جیغ كشید. كلاغ قارقار كرد و گفت: «یك درخت بادام! اما از كجا آمده؟» سه تایی به هم نگاه كردند و چیزی یادشان آمد. آقا موش، سرش را پایین انداخت، جوجه تیغی هم از خجالت رنگ صورتش قرمز قرمز شد. بالاخره آقا موش گفت: «من فكر می‌كنم این همان صبحانه خانم كلاغ است!» جوجه تیغی گفت: «خانم كلاغ، ما از تو معذرت می‌خواهیم كه بادام تو را برداشتیم!» خانم كلاغ با مهربانی هر دوی آن‌ها را نگاه كرد، بعد گفت: «خوشحالم كه آن بادام كوچك را نخوردم!» آقا موش و جوجه تیغی با تعجب خانم كلاغ را نگاه كردند. خانم كلاغ باز گفت: «چون اگر آن را خورده بودم، الان یك درخت بادام نداشتیم! از سال بعد یك عالمه بادام داریم و همه با هم می‌توانیم آن‌ها را بخوریم!» آقا موش و جوجه تیغی از خوشحالی بالا پریدند. خانم كلاغ هم رفت تا به همه خبر تولّد درخت بادام را بدهد. 🌼🍃🌸🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال و دعوت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
خوشحال و شاد و خندانیم.mp3
2.98M
🍃خوشحال و شاد و خندانم👆👆 💜 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چگونه با کودکان صحبت کنیم با استرس هنگام شیوع ویروس کرونا مقابله کنند!!! 🌼🍃🌸🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال و دعوت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
؟؟ لاک پشت کوچولو عاشق دویدن بود لاک پشت کوچولو دوست داشت اولین کسی باشه که به مدسه میرسه و از همه زودتر سرکلاس حاضر باشه حتی از خرگوش! اونها همیشه موقع رفتن به مدرسه مسابقه دو میدادن و او همیشه دوم بود! یه روز بعد شکست دوباره تصمیم گرفت دیگه مسابقه نده ناراحت و خسته گوشه ای نشست و به فکر فرو رفت‌. همون موقع بود که یکهو یه سنگ گرد وقلمبه رو دید که از بالای کوه قل میخورد و به سرعت به پایین میرفت. با خودش فکر کرد اگه منم یه وسیله داشتم که میتونست این طوری با سرعت قل بخوره و حرکت کنه حتما اول میشدم بعدم خوب فکر کرد و فکر کرد و فکر کرد، و یه نقشه کشید بنظرت چه نقشه ای کشید؟🤔 🍃نویسنده: 🍃ارسال پاسخ👇 @admin1000 🌼🍃🌸🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃لینک کانال جهت ارسال و دعوت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه های کودکانه
#چی_میتونه_باشه؟؟ #قصه_کودکانه #مسابقه_دو لاک پشت کوچولو عاشق دویدن بود لاک پشت کوچولو دوست داشت
ممنون از پاسخهای شما. هدف ما این بود ذهن کوچولوهای عزیز را درگیر و وادار به تفکر کنیم که بهترین پاسخ را بدهند. پاسخ همه شما عزیزان درست بود. از جمله:دوچرخه یا تک چرخه و یا اینکه لاکپشت بره تو لاک خودش و قل بخوره تا مدرسه.
44.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
: 🍃فرزندان خود را با داستان های مثنوی آشنا نماییم. 🌼🍃🌸🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال و دعوت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4