حنانه.mp3
980.4K
سلام بر ابا عبدالله
شعر خوانی
حنانه گودرزی ۶ ساله از تهران
🌼🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe43
#حدیث
🍃لَئن شَکَرتُم لَأزیدَنکُم
🦋اگر شکر کنید خدا به شما بیشتر نعمت می دهد.
خداجونم به ما داد
نعمت های زیادی
فصل های خیلی زیبا
کوه و دشت و آبادی
مامان،بابای خوبُ
خواهر جونُ داداشی
باید با این نعمت ها
همیشه شاکر باشی
وقتی تشکر کنی
بیشتر میشن نعمت ها
پس همیشه تو بگو
شکر خدای دانا
#باران
🌼🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe43
جا داره از نویسنده خوب و محبوب کشورمون خانم مهدیه حاجی زاده متخلص به #باران که با نوشتن شعرها و قصه های خوبشون ما را در این کانال حمایت می کنند تشکر کنیم.
اجرشون با امام زمان(عج)
#حدیث
إنّی اُحِبُ الصَلاة
وقتی وضو میگیرم
میرم نماز میخونم
رو به قبله میشینم
انگار تو آسمونم
حالا که خوندم نماز
شدم مثل فرشته
دوسم داره خدا جون
تو قرآنش نوشته
#باران
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe43
#شعر_کودکانه 😍
#زرافه 🦒🦒
زرافه ام زرافه
قدم خیلی درازه
پوست تنم خال خالی
خیلی قشنگ و نازه
غذای من گیاهه
بچه های مهربون
گاهی نگاه می کنم
به خورشید و آسمون
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe43
مامان خوبم میگه
جمعه ها روز عیده
هفته دیگه تمومه
به آخرش رسیده
روزهای جمعه یاد کن
امام زمان رو زیاد
با رفتار و کار خوب
دل ایشون روکن شاد
می رسه آخر یه روز
حضرت مهدی از راه
باید آماده کنیم
برای ایشون سپاه
وقتی بشن متحد
باهم تمام خوبا
میان امام زمان
دنیا میشه چه زیبا
بهت یه ذکر میدم یاد
به خنده وا شه لبهات
زیاد تو امروز بگو
ذکر خوب صلوات
#باران
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe43
کلوچه آی کلوچه
برفک وقتی کارش توی مزرعه هویج تمام شد راه افتاد تا به خانه اش برود توی راه با خودش گفت :«کاش می شد وقتی رسیدم چندتا کلوچه خوشمزه بپزم» اما یادش افتاد آرد و شیر و شکر ندارد،
کمی که رفت سنجابک را دید، سنجابک جلو رفت و گفت:«سلام برفک جان چرا ناراحتی؟» برفک سرش را بالا گرفت و گفت:«میخواستم وقتی به خانه رسیدم کلوچه بپزم اما آرد و شیر و شکر ندارم»
سنجابک پرید روی درخت و گفت:«چه حیف» و رفت.
برفک گوش درازش را تکان داد و راه افتاد، یک دفعه از پشت درخت ها صدایی شنید کمی عقب رفت، خرس مهربان برگ ها را کنار زد و گفت:«سلام برفک عزیز خوبی؟ چرا ناراحتی؟»
برفک سرش را بالا گرفت و گفت:«سلام می خواستم وقتی به خانه رسیدم کلوچه بپزم اما ارد و شیر و شکر ندارم»
خرس مهربان لب و لوچه اش را در هم کرد و گفت:«چه حیف» و رفت.
برفک به خانه اش نزدیک شده بود که میمونک از روی شاخه درخت آویزان شد و گفت:«سلام برفک عزیزم چرا ناراحتی؟»
برفک سرش را بالا گرفت و گفت:«سلام می خواستم وقتی به خانه رسیدم کلوچه بپزم اما شیر و شکر و آرد ندارم»
میمونک گفت:«چه حیف» و رفت.
برفک به خانه رسید، دست و صورتش را شست. گوشه ای نشست و با خودش فکر کرد:«کاش آرد و شیر و شکر داشتم»
تق تق تق صدای در توی خانه پیچید، برفک در را باز کرد سنجابک با یک ظرف آرد جلوی در بود گفت:«بفرما همسایه کمی ذرت در خانه داشتم رفتم و آردش کردم»
چشمان برفک از خوشحالی برقی زد و گفت:«ممنون همسایه»
سنجابک تازه رفته بود که تق تق تق صدای در توی خانه پیچید، برفک در را باز کرد خرس مهربان بود ظرف عسل را به برفک داد و گفت:«بفرما همسایه شکر نداشتم به جایش برایت عسل آوردم»
برفک از خوشحالی گوش هایش را تکان داد و گفت:«ممنون همسایه»
خرس مهربان تازه رفته بود که تق تق تق صدای در توی خانه پیچید، برفک در را باز کرد میمونک بود ظرف شیر را جلو آورد و گفت:«بفرما همسایه شیر نداشتم برایت شیرنارگیل آوردم»
برفک از خوشحالی جستی زد و گفت:«ممنون همسایه»
میمونک که رفت برفک دست به کار شد، حالا هم شیر داشت هم عسل داشت هم آرد، کمی که گذشت بوی خوب کلوچه توی جنگل پیچید.
با اینکه مثل طعم کلوچه های قبلی برفک نبود اما مزه خاصی داشت که تا حالا هیچ وقت نخورده بود.
برفک با خوشحالی داد زد:«کلوچه آی کلوچه، همسایه ها جمع شوید»
میمونک و خرس مهربان و سنجابک با خوشحالی دور میز برفک جمع شده بودند این بهترین عصرانه ای بود که توی همه یعمرشان خورده بودند.
#باران
#قصه
🌼🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe43