#قصه_کودکانه
#بنفشۀ_غمگین
در شهر بزرگی پارکی وجود داشت پر از درختان و گلهای زیبا مانند گل رز سفید، رز صورتی، بنفشه ، لاله عباسی و...
در میان این گلها ، کنار گل بنفشه به تازگی گل آفتابگردانی با ساقۀ بلند و گلبرگ های زرد ، رو به خورشید قد کشیده بود و در میان گلها خودنمایی می کرد
گل بنفشه از آن روزی که گل آفتابگردان را دید ، غمگین شد و دیگر با کسی حرف نمی زد و حتی آب هم نمی خورد . طوری که روز به روز پژمرده تر میشد
گلها ی دیگر همه شاد بودند و در نسیم برگ های خود را تکان می دادند
گل رز صورتی که دوست صمیمی گل بنفشه بود ، وقتی حال او را دید ، ناراحت شد . از بنفشه پرسید:
چرا ناراحتی، چرا صحبت نمی کنی و دیگه مثل قبل نمی خندی؟
بنفشه با ناراحتی گفت:
دوست ندارم ... و ساکت شد و سرش را به زیر انداخت
رز صورتی با تعجب گفت:
نکنه از دست ما ناراحتی؟
بنفشه با ناراحتی گفت:
نه ، من از دست خودم ناراحتم
چرا؟
چون دوست دارم گل آ فتابگردون باشم... و بعد از مکثی شروع به گریه کرد
گل رز از دیدن اشک های بنفشه ناراحت شد و گفت:
تو به این زیبایی ، عطرت همه جا پیچیده ، چرا ناشکری و حسرت یک گل دیگه رو می خوری ؟
آفتابگردان با گلبرگ های زرد ، با برگ های پهن قلبی شکلش ، با اون ساقۀ بلند ، خیلی از من قشنگ تره . من چی؟ کسی منو این پایین نمی بینه
رز صورتی با مهربانی گفت:
ناشکر نباش ! درسته که گل آفتابگردان قدبلنده و گلبرگ های زیبا ی زرد رنگ داره و همه اونو به خوبی می بینن اما گل آفتابگردان چون درونش پر از دانه های خوراکیه ، گنجشک ها میان سراغش و دانه هاشو می برن و آدم ها هم چند روز دیگه میان و گل رو از ساقه ا ش جدا می کنن و می برن
خدا رو شکر کن که گل آفتابگردان نیستی . تو هم زیبایی، هم عطر خوبی داری
بنفشه از شنیدن حرف های گل رز ناراحت شد و دلش برای آ فتاب گردا ن سوخت او مدام به حرف های گل رز فکر می کرد
پس از چند روز پسرکی آمد و گل آ فتابگردان را چید
بنفشه خدا را شکر کرد که گل آفتابگردان نیست . به خودش قول داد که دیگر ناشکری نکند.
🍃با تشکر از:
نویسندە: بهاره سلطانی
ویراستار: رنگین دهقان (ژنینی)(نویسنده برنامه های کودک شبکه استانی کردستان)
🌸🌼🌸🌼🌸🌼
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🌼آدرس کانال قصه های تربیتی کودکانه جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4