eitaa logo
قصه های کودکانه
34.7هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
917 ویدیو
324 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی بود یکی نبود زمستون رفته رفته داشت تموم میشد و ننه سرما دیگه داشت روزهای آخرشو میگذروند .نفساش دیگه سوز و سرمایی نداشت. ننه سرما مثل همه سالهای گذشته داشت کم کم آماده میشد تا بره زیر لحافشو تا سال بعد حسابی بخوابه.لحاف ننه سرما رو که یادتون هست بچه ها؟ اون میدونست تا چند روز دیگه عمو نوروز با یه بقچه پر از گل و سبزه و شادی و نور میرسه پشت کوه و منتظر میمونه تا ننه سرما بخوابه و بعد بیاد تو آبادی.همه مردم آبادی منتظر اومدن عمو نوروز بودن تا بهارو با خودش بیاره.وقتی او از راه میرسید و بقچشو باز میکرد تمام درختا و گیاها از خواب زمستونی بیدار میشدن، همه جا پراز گلهای رنگ و وارنگ میشد، سبزه ها دوباره قد میکشیدن و برگا دوباره رو شاخه درختا جوونه میزدن. خورشید خانم خمیازه ای میکشید وگرم تر و پرنورتر میتابید. خلاصه همه جا پر از جنب و جوش و شادی میشد و دیگه از اون سوز و سرما و خشکی زمستون خبری نبود. اما بچه ها امسال ننه سرما یه فکرای دیگه ای داشت. اون هیچوقت بهارو ندیده بود ، هر موقع عمو نوروز میومد اون باید میخوابید به خاطر همین خیلی دوست داشت اونارو ببینه.با خودش فکری کرد ، اون تصمیم گرفت که امسال هر جور شده بیدار بمونه و نخوابه تا عمونوروز و اومدن بهارو ببینه. به خاطر همین سریع پاشد و خونشو حسابی آب و جارو کرد ، آدم برفیای کوچولوشو مرتب کرد ، دستی به ابرای توی خونش کشید ، یه سر به حوض آب تو حیاطش زد که یه موقع یخش نشکسته باشه ، خلاصه یه چایی هم دم کرد و منتظر اومدن عمو نوروز نشست تا بیاد. بله بچه ها جونم براتون بگه ننه سرما یه چند روزی منتظر اومدن اون موند تو این مدت هی خوابش میگرفت و چرت میزد ولی هر دفعه به شوق دیدن عمو نوروز و بهارش یه آبی به صورتش میزد تا خواب از چشماش بپره و بره و خوابش نبره. بالاخره عمو نوروز از پشت کوه بیرون اومد و شاد و خندون با بقچه ای پر از بهار و گل به آبادی رسید. وقتی رسید به آبادی همه جارو پر از گل و سبزه کرد ، روی همه درختا شکوفه گذاشت ، چوبشو به رودخونه یخ زده زد ،یخ رودخونه آب شد و دوباره مثل قبل آب زلالی توش به راه افتاد پرنده ها و همه حیوونا رو ازخواب زمستونی بیدار کرد خلاصه با خودش کلی شادی وجنب و جوش به آبای اورد. عمو نوروز مثل هر سال یکی یکی به خونه اهالی آبادی میرفت و به اونا گل و سبزه و شادی هدیه میداد .رفت و رفت تا به خونه ننه سرما رسید .اون تا اومد یه شاخه گل از تو بقچش در بیاره یهو دید ننه سرما در خونه رو باز کرد و با صدای بلند و لبخند بزرگ بهش سلام کرد و گفت :” سلام عمو نوروز حالت چطوره؟ من چند روزه که منتظرتم بیا تو تا یه چایی بخوری و خستگی راه از تن در کنی” عمونوروز از اینکه ننه سرمارو بیدار دیده بود هم کلی غافلگیر شده بود بچه ها هم کلی خوشحال ، اون جواب داد :” سلام ننه سرما ، من خوبم تو حالت چطوره؟ آره من خیلی خستم بریم تو تا یه چایی با هم بخوریم” . بعد با هم به داخل خونه رفتن اما عمو نوروز همینکه وارد خونه شد احساس سرما و لرز کرد، دید همه جا پر از برف و یخه انگاری اصلا نمیتونست اون سرما رو تحمل کنه . از اون طرف هم ننه سرما با اومدن بهار احساس گرما و نفس تنگی میکرد اون میدید که خورشید تو آسمون از همیشه گرم تر میتابه. 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه های کودکانه
#قصه_کودکانه #عمو_نوروز_و_نه_نه_سرما #قسمت_اول یکی بود یکی نبود زمستون رفته رفته داشت تموم میشد
ولی هیچکدومشون حرفی نزدن تا اینکه ننه سرما بعد از خوردن چایی برای خریدن کلوچه از خونه رفت بیرون. عمو نوروز که از سرما دیگه حسابی کلافه شده بود بلند شد و پنجره هارو باز کرد تا هوای بهاری که گرم تر بود به داخل خونه بیاد بعد تمام ابرا رو فوت کرد تا برن تو آسمون، آدم برفی کوچولوها رو گذاشت زیر نور خورشید تا کم کم آب بشن، تو حیاط سبزه و گل و گلدون گذاشت و چوبشو به یخ حوض زد تا یخش آب بشه و آب حوض گرم.خلاصه کم کم داشت حالش رو به راه میشد که ننه سرما از راه رسید. اونکه از گرم شدن هوا حسابی کلافه شده بود وقتی خونشو اون شکلی دید حسابی ناراحت شد و با عمونوروز دعوا کرد اون هم بقچشو برداشت و رفت تا به خونه ها دیگه آبادی سر بزنه. بله بچه ها جونم، براتون بگم که ننه سرما بعد از اینکه خونشو دوباره مثل قبل مرتب کرد و ابرا و آدم برفیاشو برگردوند سر جاش ، ابراشو از تو آسمون صدا زد که برگردن و آب حوضشو انقدر فوت کرد تا سرد شد و یخ زد ، خسته شد و یه گوشه ای نشست ، با خودش فکر کرد واسه همینه که هیچ وقت تا حالا نشده که فصل زمستون و بهار با هم تو یه روز بیان و فهمید که نه اون اصلا میتونه هوای بهاری رو تحمل کنه نه عمو نوروز میتونه تو سرمای زمستون راحت و خوشحال باشه. بعد از کاری که کرده بود پشیمون شد و یه نامه براش نوشت و ازش معذرت خواهی کرد بعد هم یه ابر کوچولو رو گذاشت زیر سرشو لحافشو کشید روشوخوابید تا زمستون سال دیگه.عمو نوروز هم برای اینکه ننه سرما ازش دلخور نباشه یه گلدون کوچولو تو خونه اون گذاشت تا زمستون سال بعد که بیدار شد اونو ببینه. 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4