#قصه_کودکانه
#قصه_های _کلیله_و_دمنه
🌼گرگ و مرد شکارچی
در روزگاران قدیم شکارچی زبردستی بود که به راحتی هر حیوانی را می خواست شکار می کرد او برای شکار به جنگل می رفت و به میزانی که لازم داشت شکار می کرد و به شهر برده می فروخت و خرج خانواده را تامین می کرد.
یک روز صبح زود بلندشد و برای رفتن به جنگل آماده شد اتفاقا هوا خیلی صاف بود و او وسایل خود را برداشت و به راه افتاد رفت و رفت تا به جنگل رسید از دور آهوی زیبایی را دید و به سرعت به طرف او رفت و آن را شکار کرد و برروی دوش خود گذاشت و حرکت کرد.
کمی آن طرف تر گوزنی را دید بدون معطلی تیری به طرف گوزن رهاکرد ولی تیرش خطا رفت و گوزن زخمی شد و عصبانی به طرف شکارچی حمله کرد و او را زخمی کرد.
هرسه بر زمین افتادند و خون زیادی از زخم شکارچی روی زمین ریخته بود که ناگهان گرگ گرسنه ای از دور پیدا شد و چشمش به آهو و گوزن و مرد شکارچی افتاد فکر کرد هرسه مرده اند با خود گفت: خدا را شکر برای چند روز از شکار کردن راحت هستم.
بدون معطلی به طرف آنها آمد اتفاقا مرد شکارچی که گرگ را دیده بود و منتظر فرصتی بود تا اورا شکار کند وقتی گرگ نزدیک او رسید تیری در کمان خود گذاشت و به طرف او پرتاب کرد و اورا از پادر آورد.
بدین ترتیب مرد شکارچی که زخمی بود توانست گرگ را شکارکند و به کمک شکارچی دیگری که برای شکار به جنگل آمده بود نجات پیدا کند و از فروش شکارها پول و سرمایه خوبی بدست بیاورد.
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4