eitaa logo
قصه های کودکانه
34.4هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
913 ویدیو
323 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ 🦆🐿🦆🐿🦆🐿🦆🐿 یکی بود یکی نبودغیر از خدا هیچ کس نبود، اردک سفید قصد سفر داشت ولی هر بار حیوان ها سوغاتی هایی می آوردند که چمدان اردک سفید پر شده بود تا این که تصمیم می گیرند فکری بکنند... حالا چه فکری؟ ادامه داستان را بخوانید... اردک سفید می خواست چمدانش را ببنه که یکی در زد: کیه؟ و در را باز کرد. سنجاب قهوره ای پشت در بود. او یک کیسه گردو در دست داشت. اردک سفید گفت: این چیه سنجاب خانوم؟ خانم سنجاب گفت: دخترم پشت تپه ای که نزدیک روخانه هست زندگی می کند. امروز شنیدم که می خواهی به آن جا سفر کنم. لطفا این گردوها را هم با خودت برای دخترم ببر. اردک سفید گفت: حتما این کار را می کنم. او کیسه را گرفت و توی چمدان گذاشت. خانم سنجاب خوش حال شد و رفت. اردک سفید می خواست چمدانش را ببندکه دوباره صدای در بلند شد. اردک گفت: کیه؟ و در را باز کرد. پشت در طوطی سبز بود. طوطی سبز یک پاکت تخمه توی دستش بود . اردک گفت: چی شده؟ خانم طوطی. خانم طوطی گفت: برادرم پشت تپه زندگی می کند. او خیلی تخمه دوست دارد. لطفا این پاکت تخمه را برای او ببر. اردک پاکت تخمه، را توی چمدان جای داد. طوطی خوش حال شد و رفت. اردک سفید می خواست چمدانش را ببنده که دوباره صدای در بلند شد. موش خاکستری پشت در بود او هم می خواست یک قالب پنیر برای پسرش بفرستد. می خواست چمدانش را ببنده که آقا خرگوشه با یک کیسه هویج، سر رسید. او هم می خواست هویج ها را برای پسر عمویش در آن طرف تپه بفرستد. چمدان پر پر شد. اردک سفید هر کاری می کرد نتوانست چمدان را ببند. اردک سفید همه را خبر کرد و گفت: من سوغاتی هایتان را می برم اما به یه شرط؟ همه گفتند: چه شرطی؟ اردک سفید گفت: به شرط این که چمدانم را ببندید. همه همسایه ها جمع شدند. طوطی روی چمدان بپر بپر کرد. خرگوش روی چمدان پا کوبید. سنجاب با دمش در چمدان را فشار داد اما نه... هر کاری کردند. چمدان بسته نشد. خانم سنجاب گفت: نه... نمی شود. من گردوهایم را بر می دارم. لطفا این دانه گردو را برای دخترم ببر و بگو خیلی دوسش دارم. طوطی سبز گفت: من پاکت تخمه ام را برمی دارم فقط یک دانه برای برادرم ببر و به او بگو خیلی دوسش دارم. موش خاکستری هم پنیر ش را برداشت و گفت: فقط یک ذره برای پسرم ببر و او را جای من ببوس. خرگوش گفت: من هویج هایم را بر می دارم لطفا فقط این یک دانه هویج را به پسر عمویم بده و به او بگو همیشه به یادش هستم. اردک سفید نفس راحتی کشید می خواست چمدان را ببن که یکی در زد. اردک گفت: کیه؟ و در را باز کرد. خانم فیله پشت در بود. توی دستش یک قایق و یک جفت پارو و یک جلیقه نجات بود. اردک گفت: این چیه خانم فیله؟ خانم فیله گفت: این قایق ها و پاروها را برای نوه ام ببر. نوه ام آن طرف تپه زندگی می کند. البته او هنوز به دنیا نیامده و توی شکم مادرش است. اما مطمئن هستم که وقتی به دنیا بیاید دلش می خواهد قایق سواری کند. بچه فیل ها قایق سواری دوست دارند این طور نیست؟ به این ترتیب اردک خانم دوباره حیوانات جنگل رو صدا زد و خوراکی های اونها رو توی قایق گذاشت و سوار قایق شد و به طرف تپه نزدیک رودخانه حرکت کرد. 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh