eitaa logo
قصه های کودکانه
36.4هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
934 ویدیو
364 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
🐎 تو یک مزرعه بسیار زیبا تعدادی اسب زندگی می کردند. یکی از این اسب ها کوچولو بود و همراه مامانش زندگی می کرد . اسب کوچولو که کره ،بهش می گفتند همیشه با مامانش بیرون طویله؛ در مزرعه با هم به چرا می رفتند . بچه اسب یک روز تو مزرعه که با مامانش راه می رفت دیدکه یک اسب سیاه در بیرون مزرعه داره راه میره ، مامانش به کره اسب خود گفت هیچگاه با اون اسب سیاه صحبت نکنی اون اسب خوبی نیست و ممکنه اذیتت کنه. یک روز که کره اسب تنهایی راه می رفت ؛ اسب سیاه اونو صدا کرد ، عمو بیا اینجا. کره اسب میخواست بدونه اون کیه، قایمکی رفت پیش اون و به حرف مامانش گوش نداد ، اسب سیاه وقتی کره رو دید، گفت من عمو هستم و از این به بعد به من عمو بگو ، من با بابات دوست قدیمی هستیم و باهم توی همین مزرعه زندگی می کردیم . من حوصله نداشتم اینجا بمونم و از صاحب مزرعه خوشم نمی اومد ، بیرون اومدم ، بیرون خیلی خوبه. خیلی راحت می تونی همه جا بری و چیزهای خوشمزه بخوری. کره اسب کوچولو گفت آخه اینجا خونه ماست ، نباید از خونه خودمون بیرون بریم ، وقتی خواستیم بیرون بریم با مامان و بابا بیرون بریم و تنهایی خوب نیست و خطرناکه . اسب سیاه مقداری بیسکویت و آبنبات به کره اسب کوچک داد و گفت بخور ببین چقدر خوشمزه است . اگر هر روز پیش من بیای داستان های مختلفی از شهر ها برات تعریف می کنم و دوباره برات آبنبات میارم. اسب کوچولو آبنبات را که خورد گفت به به چقد خوشمزه است چرا مامانم بهم از اینها نمی ده اسب سیاه گفت اینها رو فقط من دارم و پیش من بیا و هر روز بهت میدم . اسب کوچولو قبول کرد و هر روز قایمکی پیش اسب سیاه می رفت. یک روز اسب سیاه گفت حالا یک کم بیا بیرون مزرعه تا آبنبات های زیادی بهت بدم ، اینجا نمی تونم آبنبات بیارم . اسب کوچولو هم به خاطر آبنبات بیشتر بیرون رفت و شروع به خوردن آبنبات کرد ؛به محض اینکه یک دونه آبنبات خورد بی هوش شد. یک دفعه یکی از اسب های مزرعه متوجه شد و فریاد زد اسب کوچولو بیهوش شد،فوری نگهبان مزرعه اومد و اسب سیاه هم تا دید نگهبان داره میاد پا به فرار گذاشت و نگهبان کره اسب کوچولو رو نجات داد. کره اسب کوچولو بیهوش شده بود اونو آوردن داخل . پس از مدتی به هوش اومد و همگی خوشحال شدن. اسب کوچولو رفت پیش مامانش . مامانش با مهربانی گفت نباید هر کس رو که دیدی چیزی ازش قبول کنی ، کره اسب گفت اون عمو بود قبلا دوست بابا بوده. مامانش گفت هر کسی که قبلا دوست بابا بوده که نباید حرفش رو گوش بدی فقط پدر و مادر دوست تو هستند و هیچ کس تو خیابون عمو و خاله شما نیستند حتی اگر گفتند دوست بابا یا مامان هستند، ممکنه بخوان شما رو بدزدند و به جای دیگه ببرن و بفروشند. پس ما بچه ها نباید بدون اجازه به هیچ کس تو خیابون اعتماد کنیم و پیش اونها بریم و چیزی از اونها قبول کنیم حتی اگر گفتند دوست بابا و مامان هستیم. تو خیابون کسی عمو و خاله ما نیست . نویسنده : الیاس احمدی -بندرعباس 🍂🍃🌼🌸🍂🍃 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh