فلفلی و مرد ساحر.pdf
1.86M
#قصه_متنی_و_تصویر
#قصه_کودکانه
🌼پی دی اف
🌼عنوان: فلفلی و مرد ساحر
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
خانه ی ننه نقلی_صدای اصلی_87973-mc.mp3
12.53M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🏠 خانه نه نه نقلی
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌙⭐️لالایی⭐️🌙
لالايي كن بخواب
خوابت قشنگه
گل مهتاب شبا هزارتا رنگه
يه وقت بيدار نشي از خواب قصه
يه وقت پا نذاري تو شهر غصه
لالايي كن مامان چشمهاش بيداره
مثل هر شب لولو پشت ديواره
ديگه بادبادك تو نخ نداره
نمي رسه به ابر پاره پاره
لالايي كن لالايي كن
مامان تنهات نميزاره
دوست داره دوست داره
ميشينه پاي گهواره
همه چي يكي بودو يكي نبوده
به من چشمات ميگه
دريا حسوده
اگه سنگ بندازي
تو آب دريا
مياد شيطون با ما
به جنگ و دعوا
ديگه ابرا تو رو از من ميگيرن
گلهای باغچمون بي تو ميميرن
لالايي كن لالايي كن
مامان تنهات نميزاره
دوست داره دوست داره
ميشينه پاي گهواره
لالايي كن لالايي كن
مامان تنهات نميزاره
دوست داره دوست داره
ميشينه پاي گهواره
لالايي كن لالايي كن
مامان تنهات نميزاره
دوست داره دوست داره
ميشينه پاي گهواره
#لالایی
⭐️
💜⭐️
⭐️💜⭐️
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
ببعی کوچولوی چاق و چله🐑
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود . توی یک دهکده کوچک یک ببعی کوچولوی چاق و چله با چند تا گوسفند کوچولو با یک چوپان مهربان زندگی می کردند. بین آن گوسفندها ببعی کوچولو گوسفند شکمویی بود .
ببعی کوچولو عاشق غذا بود و تنها کاری که در دنیا دوست داشت غذا خوردن بود و آنقدر غذا خورده بود که حسابی چاق و چله شده بود که حتی راه رفتن هم برایش سخت شده بود.
یک روز چوپان از پنجره خانه اش به گوسفندهایش نگاه می کرد و دید ببعی نمی تواند به خوبی راه برود. فکر کرد موهای گوسفند بلند شده که نمی تواند راه برود، برای همین تصمیم گرفت پشم هایش را کوتاه کند.
فردای آن روز چوپان قیچی اش را برداشت و به سمت طویله رفت. ببعی با دیدن قیچی پا به فرار گذاشت. دوید و دوید تا رسید به چاه آب و رفت روی لبه چاه ایستاد، اما نتوانست خودش را کنترل کند و روی دهانه چاه افتاد و همانجا گیر کرد. چوپان که این صحنه را دید به سمت ببعی دوید. ببعی بیچاره بین زمین و هوا گیر افتاده بود.
چوپان مهربان نزدیک ببعی رفت و برخلاف انتظار گوسفند کوچولو او را نوازش کرد و گفت:آخه کوچولو چرا فرار کردی؟ و بعد ببعی را بغل کرد و به سمت طویله برد.
در میان گوسفندها یک گوسفند پیری بود که همه از او حرف شنوی داشتند. نزدیک ببعی آمد و گفت:پسرم تو با این کارت داشتی خودت را از بین می بردی. خوب نیست که تو اینقدر زود قضاوت می کنی و زود تصمیم می گیری. اگر یک اتفاقی می افتاد، همه ما ناراحت می شدیم.
گوسفندها باید همیشه پشمشان کوتاه باشد تا بدنشان نفس بکشد. چوپان مهربان هم به خاطر ما این کار را می کند. وقتی پشم هایمان کوتاه باشد راحت تر می توانیم بدویم و راه برویم و تابستان گرم را تحمل کنیم.
چند روز بعد چوپان دوباره به طویله آمد تا پشم گوسفندهایش را کوتاه کند. گوسفندها همه به ترتیب ایستادند تا پشم هایشان را کوتاه کنند. اما ببعی دوباره می ترسید و می لرزید. بالاخره نوبت به ببعی رسید. چوپان مهربان به آرامی او را گرفت و پشم هایش را کوتاه کرد.
بعد از این که کارش تمام شد، تمام پشم ها را بسته بندی کرد و گوشه ای گذاشت. ببعی که خیلی تعجب کرده بود از دوستانش پرسید:پشم ها را به کجا می برند؟
گوسفند پیر گفت:پشم های ما را می برند که برای مردم لباس تهیه کنند تا در زمستان بتوانند با آن ها خودشان را گرم نگه دارند.
بعد از این که پشم های ببعی کوتاه شدند باز هم گوسفند کوچولو نمی توانست به خوبی راه برود. چوپان به ببعی گفت که علت این مشکل او چاقی زیادش است.
بهتر است که غذایش را کمتر کند تا مانند گوسفندان دیگر بتواند به راحتی راه برود و از محیط اطراف خود همراه با گوسفندان دیگر لذت ببرد. و ببعی تصمیم گرفت که غذای کمتری بخورد تا مانند دیگر گوسفندان چابک و چالاک شود.
#قصه_متنی
💕
🐑💕
╲\╭┓
╭ 🐑💕
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#نکته_تربیتی
🟣به تن صدا و لحن کلامتان توجه کنید
با کودکی که غر میزند با همان لحن و با تندی صحبت نکنید. زمانی که کودک آرام شد با او حرف بزنید. بالا و پایین رفتن صدا باید متناسب با موقعیت باشد. پس اگر همیشه با داد و بیداد حرف میزنید باید این عادت را ترک کنید.
🟢نشان دهید در مورد چیزی که میگویید جدی هستید، ولی تهدیدی نکنید یا وعدهای ندهید که میدانید عملی نخواهید کرد.
💕
🟢💕
╲\╭┓
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#نقاشی
♧نقاشی های اثر انگشتی♧
نقاشی انگشتی یکی از بازی ها و سرگرمی های مهیج برای بچه هاست. با کمی رنگ و کاغذ و انگشت های کوچولوشون میتونید کلی نقاشی های بامزه بکشید و شناخت رنگ ها و اشکال هندسی مختلف را به آنها بیاموزید.
╲\╭┓
╭🐝⭐️
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼 شعر
🌸«دهه ی فجر اتحاد ملت»
🌷 آمده ماهِ شادی
🌱 ماهِ قشنگِ الله
🌷 پیروز شدیم چه زیبا
🌱 بیست و دویِ بهمن ماه
🌷 امام خمینیِ ما
🌱 بودن عزیزِ ملت
🌷 آمدن ازسفر تا
🌱 با خود بیارن عزت
🌷 روز دوازدهُم بود
🌱 آن روزِ شادی و شور
🌷ملت قهرمان بود
🌱 خوشحال و شاد و مسرور
🌷 ریختن به پایِ او گل
🌱 سوسن و یاس و سنبل
🌷 چه دلنشین می خوندن
🌱 قناری ها و بلبل
🌷 خوشحال بودن شهیدان
🌱 از اون همه محبت
🌷 از همدلی وگرمی
🌱 از اتحادِ ملت
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨
شاعر سلمان آتشی
#مناسبت_ملی
#دهه_فجر
#امام_آمد
#اشعار_کودکانه_سلمان_آتشی
🐀گربه و موش🐀
گربه و موش با هم ساختند، وای به حال بقال!
♧قسمت اول♧
* کاربرد مَثَل:
در مواردی كاربرد دارد كه دو دشمن بخواهند بر ضد یك دشمن با یكدیگر متحد شوند.
و اما داستان این ضرب المثل...
روزی، چند موش كه دنبال لانه جدیدی میگشتند، سر از یك دكان بقالی درآوردند. موشها فكر میكردند كه گنج پیدا كردهاند. چون هرچه میخواستند می توانستند پیدا كنند و بخورند. آنها یك روز به سراغ گونی گندم میرفتند و روز دیگر گونی گردوها را سوراخ میكردند و فردایش گونی نخود و لوبیا را میجویدند. بقال در روزهای اول فكر میكرد با گذاشتن تله و ریختن سم میتواند از شر موشها خلاص شود. ولی مدتی كه گذشت فهمید این كارها برای نجات از دست میهمانان تازه واردش هیچ فایدهای ندارد.
مرد بقال به توصیهی همسایههایش یك گربه جوان و تند و فرز پیدا كرد و به مغازهاش آورد. به امید اینكه از دعوای همیشگی موش و گربه استفاده كند و بتواند از دست موشها راحت شود.
گربه روزها تكهای گوشت و مقداری شیر میخورد و در دكّان میچرخید و چرت میزد. تا شب كه دكّان بسته است و موشها سروكلهشان پیدا میشود به آنها حمله میكند و در یك چشم برهم زدن آنها را بخورد. بعد از مدتی با وجود این گربه تیز و فرز هیچ موشی جرأت نمیكرد كه آنجا پیدا شود.
این معامله بسیار خوب بود و هم بقّال از گربه راضی بود و از دست موشها راحت شده بود. هم گربه راضی بود كه صبح تا شب میچرخید، میخورد و چرت میزد تا شب شود و از اموال بقال محافظت كند و چند موشی هم بخورد.
بعد از مدتی كم كم سروكلهی دو موش موذی جدید پیدا شد كه شبها دور از چشم گربه خود را به كیسهها میرساندند و كمی از آنها را میخوردند. مرد بقال اول توجهی به این كار موشها نكرد ولی چون چند هفتهای ادامه پیدا كرد ترسید، گربه تنبلی كند و اوضاع به قبل برگردد.
مرد بقال برای اینكه از تنبلی گربه جلوگیری كرده باشد تصمیم گرفت تا در روز غذای كمتری به گربه بدهد تا گرسنه بماند و مجبور شود شبها بیشتر مواظب باشد تا بتواند موشها را بگیرد. اتفاقاً نقشهی بقال كارگر افتاد. گربه حواسش را جمع كرد و آن دو موش را هم گرفت و خورد ولی به دلیل كم شدن غذای روزانه گربه كمی لاغر شد.
گربه تنبل كه قبلاً با زحمت كمتر غذای بیشتر و لذیذتری میخورد از این وضعیت ناراضی بود. او میدید كه روز به روز لاغرتر میشود ولی صاحب مغازه اصلاً به فكر او نیست.
از طرفی موشها نمیتوانستند با وجود همهی ترس و وحشتی كه گربه ایجاد میكرد از گنج بزرگی مثل انبار بقالی بگذرند روزی با گروهی از موشها نشستند تا نقشهای طرح ریزی كنند. وقتی موشها حرفهایشان تمام شد یكی از موشها كه خیلی زرنگ و باهوش بود قبول كرد تا برود و با گربه صحبت كند.
ادامه دارد...
#ضرب_المثل
🐀
🐭🐈
╲\╭┓
╭ 🐭🐀
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
🤩یک بازی هیجانی و ورزشی
👀دقت توجه و تمرکز
تقویت عضلات ظریف
تقویت عضلات درشت
💕
🐝💕
╲\╭┓
╭ 🐞
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐀گربه و موش🐀
گربه و موش با هم ساختند، وای به حال بقال!
ادامه داستان..
موش شجاع لابه لای كیسههای برنج، گندم و نخود و لوبیا پنهان شد، در حالی كه او گربه را میدید ولی گربه او را نمیدید. موش فریاد زد: گربه خوب گوش كن میخواهم چند كلمه با تو صحبت كنم. اول بدان كه هرگز دستت به من نمیرسد همینطور كه تا حالا نرسیده ولی حرفی دارم كه اگر بشنوی برایت سودمند خواهد بود. گربهی تنبل كه خیلی خسته بود گفت: حرفت را بگو كه من خوابم میآید خیلی خستهام.
موش گفت: ببین گربه جان، از وقتی كه تو آمدهای اینجا اوضاع ما خیلی خراب شده. كم مانده ما از گرسنگی بمیریم. گربه از این حرف موش خوشش آمد و گفت: این نهایت توان من است. مگر غیر از این انتظار داشتی. موش گفت: خوب آره حرف تو درست، ولی از این كار چه كسی نفع میبرد؟ و چه كسی ضرر میكند؟ این بقال تو این چند هفته آنقدر به تو غذا نمیدهد كه تو سیر بشوی؟ بعد تو شبانه روز برای او كار میكنی تا رضایتش را جلب كنی؟
گربه لبخندی زد و گفت: بگو، بقیهی حرفهایت را میشنوم.
موش گفت: گربه جان ببین ما دو تا به یكدیگر نیازمندیم تا وقتی كه ما اینجا باشیم. بقال به تو نیاز دارد. به تو غذا میدهد و از تو نگهداری میكند تا خرابكاریهای ما را كمتر كنی. بیا یك معامله كنیم. ما هر روز به اندازهی نیاز خودمان و تو از كیسههای گندم و برنج و گردو ... غذا برمیداریم و غذای تو را برایت جایی پنهان میكنیم تا بعداً بخوری بعد غذای خودمان را میخوریم. اینطوری نه ضرر زیادی به بقال میرسد نه تو گرسنه میمانی.
گربه سكوت كرد و بعد از كمی فكر گفت: من خستهام میخواهم بخوابم. فقط خیلی سروصدا نكنید. موش كه موافقت گربه را گرفته بود، دوستانش را خبر كرد. موشها با احتیاط به اندازه نیازشان از كیسهها غذا برداشتند و مقداری هم غذا برای گربه باقی گذاشتند و به لانهشان رفتند.
از اجرای این نقشه هم گربه راضی بود و هم موشها گرسنه نمیماندند. فقط این وسط بقال بیچاره و بیخبر از همه جا سرش كلاه میرفت و نمیدانست این كلاه در اثر نقشه خودش سرش رفته.
پایان...
#ضرب_المثل
🐀
🐭🐈
╲\╭┓
╭ 🐭🐀
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
بازی جوجه ها_صدای اصلی_414570-mc-mc.mp3
9.63M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🌼بازی جوجه ها 🐔
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🏀قصه ی توپ قرمز⚽️
مشکی یک مورچه ی سیاه مهربان بود.او با مورچه ی قرمزی به نام سرخک دوست بود. مشکی می خواست به جشن تولد سرخک برود اما نمی دانست چه هدیه ای برای او ببرد. پیش مادرش رفت و به او گفت:« مامان من برای سرخک چی هدیه ببرم؟»
مادرش فکری کرد و گفت:«فکر می کنم اگر یک اسباب بازی برایش ببری خیلی خوشحال شود.»
مشکی نمی دانست چه جور اسباب بازی ای برای سرخک ببرد. تا این که فکری به نظرش رسید. او به باغ رفت و یک دانه ی گُیاهِ گِرد پیدا کرد.دانه را برداشت و آن را شست و تمیز کرد. بعد با گلبرگ های گل سرخ آن را رنگ کرد.حالا او یک توپ کوچولوی قرمز رنگ داشت.مشکی توپ قرمز را به سرخک هدیه داد.سرخک از توپ قرمز خیلی خوشش آمد و از مشکی تشکر کرد. از آن روز به بعد مشکی و سرخک هر روز با هم توپ بازی می کردند و از این بازی لذّت می بردند.
⚾️
🐜🏀
╲\╭┓
╭ 🐜⚾️
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4