eitaa logo
قصه های کودکانه
34.7هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
917 ویدیو
328 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
قصه کودکانه و زیبای ملخ طلایی روزی روزگاری در سرزمین ما،مرد باایمان و خوش اخلاقی زندگی می کرد که خیلی دوست داشت به دیگران کمک کند. او همیشه مواظب آدم های فقیر و بیچاره و معلول بود و برای کمک به آنها بسیار تلاش می کرد.مردم به خاطر خیرخواهی این مرد،به او عموخیرخواه می گفتند.او کشاورز بود و هر روز روی زمین کار می کرد و زحمت می کشید و موقعی که کارش تمام می شد، به یاری مستمندان می شتافت. یک روز عصر،وقتی تمام پول هایش را برای کمک به مردم فقیر خرج کرده بود و داشت به خانه برمی گشت،حیدر را دید.حیدر کارگربود وروی زمین های مردم کار می کرد و دستمزد ناچیزی می گرفت. او مرد فقیری بود و چندین بچه ی قد و نیم قد داشت و به زحمت شکم آنها را سیر می کرد.عمو خیرخواه به حیدر سلام کرد و حالش را پرسید.حیدر با ناراحتی گفت:«عموخیرخواه،چند روزی است که نتوانسته ام کارکنم و دستمزد بگیرم.بچه هایم گرسنه اند.پولی به من قرض بده تا بتوانم نانی بخرم و شکم آنها را سیر کنم.» عموخیرخواه جیب هایش را گشت اما هیچ پولی توی جیب هایش باقی نمانده بود.خجالت می کشید به حیدر بگوید که پول ندارد.ناگهان ملخ درشتی روی دستش نشست.عموخیرخواه ملخ را کف دستش گذاشت و به آن نگاه کرد.بدن ملخ زردرنگ بود و در غروب آفتاب، مثل طلا می درخشید.هیکلش هم از ملخ های معمولی خیلی بزرگ تر بود.عموخیرخواه با خودش گفت:«ای کاش این ملخ از جنس طلا بود تا آن را به حیدر می دادم.با پولش می توانست به راحتی زندگی کند.» توی همین فکرها بود که حیدر پرسید:«عموخیرخواه،چی توی دستت داری؟»عموخیرخواه ملخ را کف دست حیدر گذاشت.حیدر به ملخ نگاه کرد.ناگهان ملخ تبدیل به مجسمه ای از طلا شد.عموخیرخواه و حیدر با تعجب به آن خیره شدند. حیدر چندبار ملخ را لمس کرد و با شادی فریاد زد:«معجزه شده عموخیرخواه!ملخ تبدیل به طلا شده است!»عموخیرخواه فهمید که خدا آرزویش را برآورده ساخته است.دستی به شانه ی حیدر زد و گفت:«از این ماجرا به کسی چیزی مگو.ملخ را به بازار ببر و بفروش و سرمایه ی کارکن.»بعد هم خداحافظی کرد و رفت. حیدر ملخ طلایی را به شهر برد و به یک جواهرفروش فروخت و پول زیادی گرفت. با آن پول توانست زمین و گاو و گوسفند بخرد و ثروتمند شود. سال ها گذشت. حیدر به فکر افتاد تا ملخ طلایی را بخرد و به عموخیرخواه بدهد.او پول زیادی داد و ملخ را خرید و پیش عموخیرخواه برد و آن را در دست عموخیرخواه که حالا پیرشده بود گذاشت. عموخیرخواه با لبخند به ملخ نگاه می کرد.ناگهان ملخ جان گرفت و به شکل اولش درآمد و جست و خیزکنان از آنها دور شد و رفت.حیدر با تعجب به ملخ نگاه می کرد و نمی دانست چه بگوید.اما عموخیرخواه با لبخند گفت:« حیدرجان،آن روز که تنگدست بودی خدا این ملخ را تبدیل به طلا کرد تا تو بتوانی سرمایه ای به دست بیاوری و کاری بکنی و امروز که به لطف خدا ثروتمند و بی نیاز هستی،ملخ هم به آغوش طبیعت بازمی گردد تا به زندگیش ادامه دهد.» اشک از چشمان حیدر سرازیر شد،به خاک افتاد و سجده ی شکر به جای آورد. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @Ghesehayekoodakane
شناخت حیوانات و غذای آنها #چهار_سالگی @ghesehaye_koodakaneh
5.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجراهای « پنج انگشت » 🖐 این داستان : « سوسکی خانم » 🐞 ...................................... ✨Channel: @ghesehayekoodakane
🎶 شعر کودکانه بهداشت 🎵 اي بچه بي دندون😶 نرو سراغ قندون🍬 كمتر بخور شيريني🍭 شب خواب بد مي بيني👻 خواب يه كرم گنده🐛 كه دندوناتو خورده ( ۲ )😱 زود باش برو مسواك كن😬 تا همه شو نخورده 😮 بچه ی خوب هميشه 😊 دندوناشم تميزه 👧👦 🚫ارسال و کپی بدون ذکر نام کانال ممنوع 🌸🍃🍂🌸🍃🍂🌸🍃🍂 @Ghesehayekoodakane
4_900377225738584168.mp3
4.21M
📣 دعا آهنگ شب که می شه ستاره‌ها راهی آسمون می‌شن دور و بر ماه می‌شینن هم دل و هم زبون می‌شن شب‌ها بیایید کنار هم به آسمون نگاه کنیم ستاره‌ها رو ببینیم با همدیگه دعا کنیم به یاد بیاریم که خدا ما آدما رو آفرید ماه قشنگ نقره‌ای ستاره‌ها رو آفرید بیایم با هم بگیم خدا خدای خوب و مهربون هر کسی که به یادته به آرزوهاش برسون. | | | 📣🔽 @ghesehayekoodakane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عروسك هاى دستى با جوراب ، کانال قصه های کودکانه را با فروارد همراهى کنید @ghesehayekoodakane
📚 🎈 از سری کتاب های ✨✨✨✨سوره حمد ✨✨✨✨ 🎈🎈دو، سه روز بود كه چند تا پشتي نو و تازه براي مسجد محله آورده بودند و مردم كه وارد مسجد مي شدند به سمت آنها مي رفتند و به آنها تكيه مي دادند. 🎈🎈يكي از پشتي ها كه از همه جوانتر بود، هر وقت كسي به آن تكيه مي داد، غر مي زد و مي گفت: اصلا چرا من بايد پشتي باشم، كاشكي يك تابلو فرش بودم و روي ديوار زندگي مي كردم. 🎈🎈همان موقع كه پشتي داشت غر مي زد يك صدايي به گوشش رسيد، خوب كه دقت كرد صدا از پايين پايش مي آيد. 🌛🌛🌛🌛🌛🌛🌛🌛🌛🌛🌛🌛🌛 نگاه كردو ديد يك يك فرش كهنه و پير زير لب يك حرفهايي مي زند. رو كرد به فرش پير و گفت: پير مرد ، چي داري ميگي؟ 🎈🎈فرش پير كه گوشهايش درست نمي شنيد گفت: چي گفتي پسرم؟ پشتي دوباره سوال خودش را با صداي بلندتر پرسيد. فرش پير هم گفت: ميگم الحمدلله رب العالمين يعني خدايا شكرت. 🎈🎈پشتي كه از اين حرف فرش پير خنده اش گرفته بود گفت: چرا از خدا تشكر مي كني؟ تو كه وضعت از ما هم بدتره. هر روز آدمهاي مختلف تو را له مي كنند، تازه بعضي ها هم پاهاشون بوي بدي ميده. 🎈🎈فرش پير لبخند زد و گفت: خدا را شكر مي كنم كه مي توانم براي بنده هاي خدا كاري بكنم تا پاهاشون روي زمين سفت درد نگيره. حالا به نظرت نبايد خدا يي كه صاحب همه عالم است را شكر كنم. 🎈🎈پشتي كه با حرفهاي فرش پير اشك توي چشمهاش جمع شده بود، سرش را به سمت آسمان بلند كرد و گفت: الحمد لله رب العالمين خدايا شكرت كه به من اجازه دادي تكيه گاه بنده هاي خوبت باشم. از تو كمك مي خواهم تا بتوانم تا وقت پيري به همه كمك كنم.😍 . ☀️ ☀️ نویسنده استاد 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 @ghesehayekoodakane
4_179945677864829071.mp3
505.4K
سوره مبارکه حمد (الفاتحه) 👦🏻👧🏻 👇👇👇 @ghesehayekoodakane
ترجمه سوره حمد با شعر کودکانه:👇 💫 بسم الله الرحمن الرحيم💫 سپاس براي خداست 🤗 خدايي که بي همتاست 😇 بخشنده و مهربان 😍 خالق هر دو جهان 🌌 ما او را مي پرستيم 🙏 از او ياري مي گيريم 💪 به ما عنايت نما 😍 ما را هدايت فرما ✌️ راهي که راه خوبهاست 😊 نه بد راه گمراهان 🙃 ما بنده ي او هستيم 😌 وقتي تو غم اسيريم 😣 نشون بده راه راست 😇 نه راه زشت شيطان👹 👦🏻👧🏻 👇👇👇 @ghesehayekoodakane
4_6003480835099984657.m4a
2.61M
⛅️⛅️⛅️ « دو درخت همسایه »🌳🌴 : عالیه حائری کننده : فردین احمدی 🎧 🍃🍃🍃🍃 👇👇 @ghesehayekoodakane