eitaa logo
قصه های کودکانه
34.6هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
917 ویدیو
327 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
🎨 گام به گام این شماره: اسب این روزها که کوچولوهاتون تو خونه موندن و بیشتر حوصله شون سر میره میتونید با استفاده از این الگوها باهم نقاشی های ساده بکشید و بچه ها رنگش کنن و از لحظات شادی که براشون رقم میزنید لذت ببرن 💕 🎨💕 ╲\╭┓ ╭ 🎨💕 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ ⭕️رفتارهای شایع در کودکان و شیوه ی برخورد با آنها _ دست کردن در بینی _ انگشت مکیدن _ ناخن جویدن _ در دهان کردن اشیاء _ کندن پوست لب یا ناخن _ دست‌کاری کردن اعضای بدن _ تماس پوستی 👈بهترین عکس‌العمل چیست؟ ⚅ابتدا حواس کودک را پرت کنید. و به او پیشنهاد جایگزین دهید. ⚁دستهایش را مشغول کنید تا کم‌کم ترک کند. ⚃کودک را مشغول کارهایی مثل سفال، رنگ انگشتی،نقاشی،خمیر بازی، توپ بازی کنید. ⚁دائم به کودک تذکر ندهید؛زیرا حساسیت شما سبب اضطراب در کودک و تشدید آن می‌شود. ⚅ گاهی علت اصلی این رفتارها اضطراب است، پس اگر ادامه پیدا کرد به مشاور یا روانشناس مراجعه کنید. 💕 💕 💕 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ 🔮💈عمو زنجیرباف و دزد دریایی💈🔮 یک عمو زنجیرباف بود که لب ساحل برای کشتی ها زنجیر می بافت . لنگر می ساخت . روزی از روزها یک دزد دریایی با کشتی آمد . از توی دریا داد زد : آی عمو زنجیر باف برام یه زنجیر بباف از جنس فولاد بباف شب نخواب و روز نخواب هی بباف و هی بباف وقتی که شد خیلی دراز اونو به دریا بنداز عموزنجیرباف از دزد دریایی خیلی می ترسید . روز بافت . شب بافت . چند روز گذشت . دزد دریایی با کشتی اش برگشت .از توی دریا داد کشید : آی عمو زنجیرباف زنجیر منو بافتی ؟ تو دریا انداختی عمو زنجیرباف می دانست که دزد دریایی قایق ماهیگیرها را به کشتی اش زنجیر می کند و می دزد . برای همین دلش نمی خواست زنجیر را به دزد دریایی بدهد . با خودش گفت : چی کار کنم ؟ چی کار نکنم ؟ دزد دریایی باز داد زد : نکنه زنجیر منو نبافتی حرفمو زمین انداختی ؟ عمو زنجیر باف به زنجیر نگاه کرد . آهسته گفت : زنجیر رو بدم ؟ زنجیر رو ندم ؟ عمو زنجیرباف که جواب نداد دزد دریایی خیلی عصبانی شد . سوار قایق شد . پارو زد و پارو زد و به ساحل آمد . از قایق پیاده شد و به طرف عموزنجیرباف آمد. شمشیرش را کشید و گفت : یا زنجیر یا نصف میشی با شمشمیر یک دفعه فکری به کله ی عمو زنجیرباف رسید. گفت : زنجیرت رو بافتم تو دریا ننداختم می بینی که خیلی پیرم جون ندارم زنجیر رو دست بگیرم . دزد دریایی سر زنجیر را گرفت . آن را کشیدو به طرف دریا رفت . عمو زنجیرباف دوید . سر دیگر زنجیر را به یک لنگر سنگین وصل کرد . دزد دریایی سوار قایق شد و به کشتی رسید . زنجیر پشت سرش کشیده می شد . دزد دریایی زنجیر را به کشتی وصل کرد . کشتی راه افتاد . زنجیر را کشید . عمو زنجیر باف لب دریا ایستاده بود . لنگر توی دریا افتاد وبه ته آب رفت و به سنگ و صخره ها گیر کرد . کشتی سر جایش ماند و تکان نخورد . دزد دریایی هر کاری کرد کشتی راه نرفت. فریاد زد : زنجیر را پاره کنید و به آب بندازید . زنجیر را بریدند و دزد دریایی رفت که رفت . عمو زنجیر رفت زیر آب و لنگر را دید . زنجیر را کشید و برگشت به ساحل خوش حال و شاد . 💈 🔮💈 💈🔮💈 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸 🌱 اختلاف خانوادگی 🟣 اختلاف والدین، سرزنش و خرده گیری دائمی بین آن ها از ديگر عواملی است که باعث ارتکاب جرائم کودکان و نوجوانان می گردد. نفاق و ناسازگاری و مشاجره دائمی پدر و مادر و اطرافیان، آثار شومی در روان کودکان باقی می گذارد 🟢واضح و روشن است چنانچه کودک در خانه خویش رنگ آرامش، صفا و صمیمت را که بدان احتیاج مبرم دارند نبیند، نا چار از کار و تحصیل خود بی علاقه شده و دائماً مضطرب و پریشان خاطر است و همین امر گاهی سبب می شود که کودک از محیط خانواده فرار نماید و به وادی انحراف و فساد کشانده شود. 💕 🟢💕 ╲\╭┓ ╭ 🟢💕 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
برف در بهار_صدای اصلی_69155-mc.mp3
12.16M
🌃 قصه شب 🌃 🌼 برف در بهار 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ ⭐️💜 لالایی 💜⭐️ لالا لالا گل کاشی یه خونه توی نقاشی لالا لالا گل پسته پدر بار سفر بسته لالا لالا گل سوسن نخای رنگی و سوزن لالا لالا گل مهتاب بدوزم نقش تو در خواب لالا لالا گل نازم سپند آویز می سازم لالا لالا گل نرگس که بد بر تو نیاد هرگز لالا لالا گل زیره نشه روزت شب تیره لالا لالا گل ریزم به گوشت طوق میاویزم لالا لالا گل ارزن الهی پیر بشی فرزند لالا لالا گل زردم پناه پیری و دردم لالا لالا گل لادن نگهدارت خدای من لالا لالا گل چینی بخوابی خواب خوش بینی ⭐️ 💜⭐️ ⭐️💜⭐️ کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
11.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 🔹تصاویر دیده‌نشده‌ای از رهبر انقلاب پیش از ورود به حسینیه امام خمینی در شب جشن تکلیف دختران 🔺بخشی از نماهنگ 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازی های جالبی که باعث شادی و تحرک کل اعضای خانواده میشن!حتماً ببینید و ذخیره کنید که سر فرصت انجام بدید. برای بابای بچه ها هم بفرستید که خیلی باباها میتونن این روزها در سرحالی بچه ها نقش داشته باشن❤️ 💕 🟢💕 ╲\╭┓ ╭ ⭐️💕🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
⁠🔵⁣افزايش حرمت نفس كودكان: 🟡هرگز فرزندتان را مخصوصا در مقابل ديگران مسخره نكنيد. در جمع به او نخنديد مگر زماني كه او چنين انتظاري از شما دارد. 🟣فرزندان بايد بدانند پدر و مادرشان انها را بي قيد و شرط و در هر شرايطي دوست دارند. 🟢اگر به كسي اسيب زدند يا به حقوق كسي تجاوز كردند متوقفشان كنيد، و به ديگران هم اجازه ندهيد به حريم فرزندتان تجاوز كنند. شما هم حريم و مالكيت فرزندتان را محترم بدانيد. 💕 🟢💕 ╲\╭┓ ╭ 🟡💕 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🦆🍃اردک چطوری ساعت درست کرد؟🍃🦆 اُردک کوچولو هر روز صبح که از خواب بیدار می شد، غذایش کنار استخر باغ حاضر بود. اما هیچ وقت ندیده بود که این غذای خوشمزه را چه کسی برای او می آورد. او دلش می خواست کسی که از او نگهداری می کند را ببیند و از او تشکر کند. اما چون همیشه دیر از خواب بیدار می شد نمی توانست او را ببیند. کلاغ به اردک گفته بود هر روز ساعت شش صبح پسرکی مهربان به باغ می آید و برای پرندگان باغ غذا می گذارد و بعد از آن به مدرسه می رود. اردک تصمیم گرفته بود از این به بعد ساعت شش صبح از خواب بیدار شود و آن پسر بچه ی مهربان را ببیند. گوشه ی باغ، یک انباری بود که وسایل کهنه ای در آن قرار داشت. اُردک قبلا ساعت شکسته ای را در آن انباری دیده بود. حالا با خودش فکر کرد شاید بتواند از آن ساعت استفاده کند و صبح زود از خواب بیدار شود. او مدتی در انباری گشت تا بالاخره آن ساعت را پیدا کرد. ساعت، شکسته و بسیار کثیف بود. اردک تمام روز تلاش کرد تا آن ساعت را تعمیر کند اما تلاش او نتیجه ای نداشت. آن ساعت قابل استفاده نبود. اردک خسته و ناراحت به لانه اش بازگشت و تصمیم گرفت تمام شب بیدار بماند. اردک مدتی از شب را داخل استخر به شنا کردن و زیر آبی رفتن گذراند. مدتی هم داخل باغ قدم زد اما برای چند لحظه چشمانش را بست تا کمی خستگی بیندازد وقتی چشمانش را باز کرد، نزدیک ظهر بود و او بیشتر از همیشه خوابیده بود.اردک ناامید و غمگین روی دیوار استخر نشست. اما دیوار استخر به وسیله آفتاب خیلی داغ شده بود و اردک متوجه شد که الان ساعت دوازده ظهر است. زیرا گرمای خورشید ساعت دوازده خیلی زیاد می شد. با این اتفاق، یک دفعه فکری به سر اردک زد. اردک فهمید می تواند از نور خورشید به عنوان یک ساعت استفاده کند. اردک فکر کرد، نور خورشید هر روز صبح، انقدر به دیوار استخر می تابد تا سر ساعت دوازده که می شود آن را کاملا گرم و داغ می کند اما از ساعت دوازده به بعد، نور آن کم می شود و به جای آن کم کم سایه روی دیوار استخر می افتد و ساعت هشت شب هم که می شود، خورشید غروب می کند و همه جا تاریک می شود. اما با این حساب، ساعت شش صبح را چطور می شد از روی خورشید فهمید؟ اُردک از کلاغ کمک خواست . کلاغ به او گفت خورشید هر روز صبح زود، طلوع می کند و تا ساعت شش صبح، همه ی باغ را کاملا روشن و نورانی می کند. اما چون تو داخل لانه ات می خوابی، نور خورشید، نمی تواند تو را بیدار کند. اُردک با شنیدن این حرف، فکری کرد و شروع به ساختن یک پنجره برای لانه اش نمود. با وجود یک پنجره، ساعت شش صبح، نور خورشید می توانست لانه ی اردک را هم مثل باغ، کاملا روشن کند. نزدیک غروب، ساختن پنجره تمام شد. با تاریک شدن هوا، اردک کنار پنجره به خواب رفت . صبح که شد نور خورشید از پنجره به داخل لانه ی اردک تابید و او را بیدار کرد. اُردک با خوشحالی از خواب پرید و سرش را از پنجره بیرون کرد. او ناگهان  روبروی خودش پسر بچه ی مهربانی دید که ظرف غذا در دستش بود و با تعجب به پنجره ی خانه ی اردک نگاه می کرد. اردک به او لبخندی زد و از خوشحالی فریادی کشید. پسرک به اردک نگاه کرد و گفت صبح به خیر. بفرمایید این هم غذای شما. 🦆 🍃🦆 🦆🍃🦆 🍃🦆🍃🦆 🦆🍃🦆🍃🦆 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
یکی بود یکی نبود زمستون رفته رفته داشت تموم میشد و ننه سرما دیگه داشت روزهای آخرشو میگذروند .نفساش دیگه سوز و سرمایی نداشت. ننه سرما مثل همه سالهای گذشته داشت کم کم آماده میشد تا بره زیر لحافشو تا سال بعد حسابی بخوابه.لحاف ننه سرما رو که یادتون هست بچه ها؟ اون میدونست تا چند روز دیگه عمو نوروز با یه بقچه پر از گل و سبزه و شادی و نور میرسه پشت کوه و منتظر میمونه تا ننه سرما بخوابه و بعد بیاد تو آبادی.همه مردم آبادی منتظر اومدن عمو نوروز بودن تا بهارو با خودش بیاره.وقتی او از راه میرسید و بقچشو باز میکرد تمام درختا و گیاها از خواب زمستونی بیدار میشدن، همه جا پراز گلهای رنگ و وارنگ میشد، سبزه ها دوباره قد میکشیدن و برگا دوباره رو شاخه درختا جوونه میزدن. خورشید خانم خمیازه ای میکشید وگرم تر و پرنورتر میتابید. خلاصه همه جا پر از جنب و جوش و شادی میشد و دیگه از اون سوز و سرما و خشکی زمستون خبری نبود. اما بچه ها امسال ننه سرما یه فکرای دیگه ای داشت. اون هیچوقت بهارو ندیده بود ، هر موقع عمو نوروز میومد اون باید میخوابید به خاطر همین خیلی دوست داشت اونارو ببینه.با خودش فکری کرد ، اون تصمیم گرفت که امسال هر جور شده بیدار بمونه و نخوابه تا عمونوروز و اومدن بهارو ببینه. به خاطر همین سریع پاشد و خونشو حسابی آب و جارو کرد ، آدم برفیای کوچولوشو مرتب کرد ، دستی به ابرای توی خونش کشید ، یه سر به حوض آب تو حیاطش زد که یه موقع یخش نشکسته باشه ، خلاصه یه چایی هم دم کرد و منتظر اومدن عمو نوروز نشست تا بیاد. بله بچه ها جونم براتون بگه ننه سرما یه چند روزی منتظر اومدن اون موند تو این مدت هی خوابش میگرفت و چرت میزد ولی هر دفعه به شوق دیدن عمو نوروز و بهارش یه آبی به صورتش میزد تا خواب از چشماش بپره و بره و خوابش نبره. بالاخره عمو نوروز از پشت کوه بیرون اومد و شاد و خندون با بقچه ای پر از بهار و گل به آبادی رسید. وقتی رسید به آبادی همه جارو پر از گل و سبزه کرد ، روی همه درختا شکوفه گذاشت ، چوبشو به رودخونه یخ زده زد ،یخ رودخونه آب شد و دوباره مثل قبل آب زلالی توش به راه افتاد پرنده ها و همه حیوونا رو ازخواب زمستونی بیدار کرد خلاصه با خودش کلی شادی وجنب و جوش به آبای اورد. عمو نوروز مثل هر سال یکی یکی به خونه اهالی آبادی میرفت و به اونا گل و سبزه و شادی هدیه میداد .رفت و رفت تا به خونه ننه سرما رسید .اون تا اومد یه شاخه گل از تو بقچش در بیاره یهو دید ننه سرما در خونه رو باز کرد و با صدای بلند و لبخند بزرگ بهش سلام کرد و گفت :” سلام عمو نوروز حالت چطوره؟ من چند روزه که منتظرتم بیا تو تا یه چایی بخوری و خستگی راه از تن در کنی” عمونوروز از اینکه ننه سرمارو بیدار دیده بود هم کلی غافلگیر شده بود بچه ها هم کلی خوشحال ، اون جواب داد :” سلام ننه سرما ، من خوبم تو حالت چطوره؟ آره من خیلی خستم بریم تو تا یه چایی با هم بخوریم” . بعد با هم به داخل خونه رفتن اما عمو نوروز همینکه وارد خونه شد احساس سرما و لرز کرد، دید همه جا پر از برف و یخه انگاری اصلا نمیتونست اون سرما رو تحمل کنه . از اون طرف هم ننه سرما با اومدن بهار احساس گرما و نفس تنگی میکرد اون میدید که خورشید تو آسمون از همیشه گرم تر میتابه. 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه های کودکانه
#قصه_کودکانه #عمو_نوروز_و_نه_نه_سرما #قسمت_اول یکی بود یکی نبود زمستون رفته رفته داشت تموم میشد
ولی هیچکدومشون حرفی نزدن تا اینکه ننه سرما بعد از خوردن چایی برای خریدن کلوچه از خونه رفت بیرون. عمو نوروز که از سرما دیگه حسابی کلافه شده بود بلند شد و پنجره هارو باز کرد تا هوای بهاری که گرم تر بود به داخل خونه بیاد بعد تمام ابرا رو فوت کرد تا برن تو آسمون، آدم برفی کوچولوها رو گذاشت زیر نور خورشید تا کم کم آب بشن، تو حیاط سبزه و گل و گلدون گذاشت و چوبشو به یخ حوض زد تا یخش آب بشه و آب حوض گرم.خلاصه کم کم داشت حالش رو به راه میشد که ننه سرما از راه رسید. اونکه از گرم شدن هوا حسابی کلافه شده بود وقتی خونشو اون شکلی دید حسابی ناراحت شد و با عمونوروز دعوا کرد اون هم بقچشو برداشت و رفت تا به خونه ها دیگه آبادی سر بزنه. بله بچه ها جونم، براتون بگم که ننه سرما بعد از اینکه خونشو دوباره مثل قبل مرتب کرد و ابرا و آدم برفیاشو برگردوند سر جاش ، ابراشو از تو آسمون صدا زد که برگردن و آب حوضشو انقدر فوت کرد تا سرد شد و یخ زد ، خسته شد و یه گوشه ای نشست ، با خودش فکر کرد واسه همینه که هیچ وقت تا حالا نشده که فصل زمستون و بهار با هم تو یه روز بیان و فهمید که نه اون اصلا میتونه هوای بهاری رو تحمل کنه نه عمو نوروز میتونه تو سرمای زمستون راحت و خوشحال باشه. بعد از کاری که کرده بود پشیمون شد و یه نامه براش نوشت و ازش معذرت خواهی کرد بعد هم یه ابر کوچولو رو گذاشت زیر سرشو لحافشو کشید روشوخوابید تا زمستون سال دیگه.عمو نوروز هم برای اینکه ننه سرما ازش دلخور نباشه یه گلدون کوچولو تو خونه اون گذاشت تا زمستون سال بعد که بیدار شد اونو ببینه. 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4