#شعر_کودکانه
🌻امام مهربون که
بخشنده بود هر کجا
🌻براش فرقی نمی کرد
تهیدست و اغنیا
🌻دل کسی رو نشکست
با اونا شد هم غذا
🌻اون دومین امامه
برا همه شیعه ها
🌻کی میدونه بچه ها
اسم این امام ما؟
🌻آهان درست حدس زدین
امام حسن مجتبی ع
"انسیه سپاهی"
#امام_حسن_مجتبی
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌻حکایتی درباره فروتنی امام حسن مجتبی علیه السلام 🌻
فروتنى حضرت امام حسن (عليه السلام) و تواضع آن انسان الهى چنان بود كه : روزى بر گروهى تهيدست مى گذشت و آنان پاره هاى نان را بر زمين نهاده ، روى زمين نشسته بودند و مى خوردند ، چون حضرت امام حسن (عليه السلام) را ديدند گفتند : اى پسر رسول خدا ! بيا و با ما هم غذا شو ! به شتاب از مركب به زير آمد و گفت : خدا متكبران را دوست ندارد و با آنان به خوردن غذا مشغول شد .سپس همه آنان را به ميهمانى خود دعوت فرمود ، هم به آنان غذا داد و هم لباس.
#قصه
🌺ویژه ی ولادت امام حسن علیه السلام
🍃 با زبان کودکانه برای بچه ها قصه ی زیر رو تعریف کنید...
🌸امام حسن علیه السلام بسیار خوش اخلاق بود.حتی اگر کسی به او دشنام می داد ، او مهربان و دوستانه با او حرف می زد. روزی مردی از اهل شام وارد مدینه شد و کینه عجیبی از امام در دلش داشت . چون در شام معاویه که انسان بسیار بدی بود بد گویی امام را انجام میداد و نمی گذاشت مردم حقیقت را در باره امام بدانند،مرد شامی وقتی امام حسن علیه السلام را در کوچه دید به آن حضرت دشنام داد.
امام اصلا عصبانی نشد. خیلی آرام به او فرمود:
✨گویا در این شهر ، غریبی؟ اگر گرسنه ای سیرت می کنیم ، اگر جا نداری به تو جا می دهیم و اگر لباس نداری به تو لباس می بخشیم.✨
مرد شامی از رفتار خوب امام حسن خیلی شرمنده شد و از حضرت عذر خواهی کرد و تازه فهمید امامان چه انسان های خوب و بزرگواری هستند و بعد از این او یکی از دوستان امام شد.
📚قصه برگرفته شده از کتاب من امام حسن (ع) رادوست دارم
┄┅─✵🍃🌺🍃✵─┅┄
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
دعوت كودكان
روزي گروهي از كودكان مشغول بازي بودند. تا چشم آنان به امامحسن مجتبي (علیه السلام) افتاد، آن حضرت را به مهماني خود دعوت نمودند. امام حسن(علیه السلام) نيز به جمع كودكان پيوست و با آنان غذا خورد. بعد هم آن بچه ها را به خانه خود دعوت كرد و به آنان غذا و لباس نو هديه داد.با اين همه محبت، امام (علیه السلام) فرمود:بخشش اين بچه ها بيشتر از من بود.آنان هرچه داشتند به من دادند، درحالي كه من بخشي از آنچه را داشتم، به آنان دادم.
منبع:مجموعه داستان دوستان(مهدي وحيدي صدر)
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#داستان_کوتاه
امام حسن مجتبی (علیه السلام) در مکانی نشسته بود و غذا می خورد. در این موقع، سگی جلو آمد و پیش روی حضرت ایستاد. در این هنگام امام حسن (علیه السلام) یک لقمه غذا می خورد و یک لقمه هم به سگ می داد. یکی از دوستان حضرت گفت: اجازه بدهید این سگ را از اینجا دور کنم. امام (علیه السلام) به او فرمود: نه! هرگز این کار را نکن! چون دوست ندارم در حالی که غذا می خورم جانداری به من نگاه کند و چیزی به او ندهم. بگذار باشد، وقتی که سیر شد خودش می رود.
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#داستان_کوتاه
یکی از شب های جمعه امام حسن (علیه السلام) بیدار شد و مادرش حضرت زهرا (علیهاالسلام) را دید که در حال نماز است و برای همه همسایه ها با ذکر نام دعا می کند. امام حسن (علیه السلام) از مادرش پرسید: مادرجان چرا برای خود دعا نمی کنید؟ حضرت زهرا (علیهاالسلام) فرمودند: اول همسایه بعد اهل خانه.(الجارثم الدار)
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔶شعر
🔸میلاد امام مجتبی هم
تبریک به شیعیانِ عالَم
#شعر_کودک
🌸 تولدِ مجتبی
💚 فرزندِ پاکِ زهرا
🌼 بادامبارک امروز
✨ برعاشقانِ مولا
🌸 نیمهیِ ماه خدا
💚 ما کودکانِ دنیا
🌼 همیشهجشنمیگیریم
✨ واسِ امام مجتبی
🌸 خوشیمکهیک عالَمه
💚 عیدی میگیریمهمه
🌼 توو روزِمیلادتون
✨ ازحضرتِ فاطمه
🌸 دنیا شده مُصَفا
💚 از گلِ رویِ شما
🌼 برایِ خیرِ مَقدَم
✨ چهجشنیگشتهبرپا
🌸 توو شهروهمتوو روستا
💚 شربتو نُقلههرجا
🌼 آوازمیخوننازشوق
✨ پرندگانِ زیبا
🌸 توو کوچهوتوو هرجا
💚 چراغونیه برپا
🌼 پخشمیشهازبلندگو
✨ مداحیایِ زیبا
🌸 میگن بابا و مامان
💚 به عشقِدینوقرآن
🌼 جشنمیگیریم برایِ
✨ امامِ دوم از جان
🌸 ما کودکانِ ایران
💚 دوسِت داریم فراوان
🌼 میخوایمکه توو بهشتم
✨ باشیم کنارت ایجان
🌸🌼🍃🌼🌸
شاعر سلمان آتشی
#میلاد_امام_مجتبی_مبارک
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
7.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞|اَسماءُ الحُسنی دهه نودی ها
🌀همخوانی بسیار زیبای تواشیح خاطره انگیز ماه مبارک رمضان
⭕️️جدیدترین اثر:
💠گروه تواشیح نوجوانان تسنیم💠
⚜به همراه تصاویر زیبا از اماکن تاریخی و مذهبی ایران و جهان اسلام
📺مشاهده و دریافت نسخه باکیفیت:
🌐 aparat.com/v/PGUCe
#ماه_رمضان
#رمضان
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فکر بینظیر عزیزجون_صدای اصلی_420615-mc.mp3
10.28M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 #قصه_شب 🌃
🍃 فکر بی نظیر عزیز جون
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#بازی
✔️ مناسب ۵ سال
تصویر را به کودک نشان دهید سپس👇
1- سمت چپ مربع چه شکلی قرار دارد؟
2- سمت راست دایره چه شکلی قرار دارد؟
3- بین دایره و مثلث چه شکلی قرار دارد؟
4- سمت راست مثلث چه شکلی قرار دارد؟
5- اولین شکل سمت چپ کدام است؟
6- آخرین شکل از سمت راست کدام است ؟
🐞🍃
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#نکته
در بسیاری از خانوادهها مشارکت میان پدر و مادر و کودک وجود دارد؛ اما در تماشای کارتون و فیلم و سریال و بازیهای رایانهای.
پدر و مادر در کنار فرزندشان نشسته و برنامههای مخصوص به کودکان را تماشا کرده یا به همراه کودک بازی رایانهای میکنند. کودک نیز همنشین والدین شده و فیلم و سریالهای مربوط به بزرگترها را میبیند.
چنین مشارکتی نه تنها آثار مثبت بازیهای مشارکتی را ندارد؛ بلکه فاصلۀ میان کودک و والدین را زیاد هم میکند.
🐞🍃
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍃🦔 خارپشت خوشبخت 🦔🍃
آن روز، روز قشنگی بود و میکو، خارپشت کوچولو حسابی سرحال بود.
توی باغش خودش دراز کشیده بود و ابرها را تماشا می کرد.شکل و قیافه ابرها طوری عوض می شد که میکو یاد بعضی از حیوانات یا گیاهان باغ می افتاد.
میکو باغش را خیلی دوست داشت او همه گل ها، بوته ها،و حتی همه علف های هرز را به اسم و نام خودش می شناخت.غیر از این که اسم همه رابلد بود می دانست که هر گیاهی می تواند کدام بیماری را خوب کند.
خارپشت کوچولو حتی همه حیواناتی را که رد آن جا زندگی می کردندمی شناخت.با حیواناتی که روی زمین می خزیدند آشنا بود حیواناتی که پستان دار بودند و به بچه هایشان شیر می دادند با همه حتی حشره ها آشنا بود.
تازه این که چیزی نبود، میکو پرنده ها را هم با نگاهش دنبال می کرد و آن ها را از روی صدای آوازشان می شناخت.خلاصه، میکو آن روز برای خودش دراز کشیده بود و فکر می کرد، یک دفعه صدایی بلند شد و فکرهای او را به هم ریخت:
عجب زمانه ای شده ها، آخه یک نگاهی به خودت بکن. تو باغت دراز کشیده ای و لم داده ای و تمام روز را با خودت خیال می بافی که چی؟ تنبل بی مصرف.
این صدای بابا بزرگ بود که بیرون آمده بود تا مثل هر روز قدم بزند. پیرمردگفت: عجب دوره و زمانه ای شده است بچه های این دوره اصلا به درد نمی خورند.
یادم هست بچه که بودم یک بار نشد تمام روز را لم بدهم یا ول بگردم و برای خودم تو هوا سیر کنم آخه پسر جان تو باید کاری کنی!
میکو جواب داد ولی پدر بزرگ من که بیکار نیستم. دارم به ابرها نگاه می کنم توی گل و گیاهان چشم می گردانم و...
په! مثلا که چی؟ نه آقا جان. نه آقا جان. این حرف ها پوچ است. وسط علف ها ولو شده ای. و گل ها را الکی بو می کنی؟ و وقتت راتلف می کنی؟ تو باید از جوانی ات استفاده کنی و کار مهمی انجام بدهی و عاقبت به خیر شوی.
میکو جواب داد: آخه من همین جا و همین جوری هم خوشبختم.
پدربزرگ گفت: حرفش را هم نزن .برو یک نگاهی بینداز ببین بقیه چه طوری زندگی شان را جمع و جور می کنند.
پدر بزرگ این را گفت سرش را تکان داد و لنگان لنگان رفت.
میکو گیج شده بود. به نظر او انگار که بابا بزرگ از او شاکی شده و ناراضی بود. مثلا بقیه چی کار می کنند که کارشان از او بهتر است؟
خارپشت کو چولو هر چه فکر کرد عقلش به جای نرسید.انگار باید خودم راه بیفتم ببینم جاهای دیگر چه خبر است؟ شاید از بقیه چیزهایی یاد گرفتم.
این شد که کوله پشتی اش را بست و راهی شد.
یک دفعه لاک پشت مثل برق از کنار میکو رد شد میکو داد زد: هی خانم لاک پشته صبر کن ببینم. واسه چی می دوی؟
لاک پشت به سرعت نفس نفس زنان گفت: دارم... دارم... آموزش می بینم و تمرین می کنم.
خار پشت کوچولو پرسید: تمرین واسه چی؟
واسه این که ... واسه این که بتوانم از همه لاک پشت های دنیا ...تندتر بدوم.
میکو پیشانی اش را خاراند و گفت: با این لاک سنگینی که روی کولت داری یک کم سخت نیست که بدوی؟
لاک پشت گفت: معلومه که سخته!پس خیال می کنی برای چه موقع دویدن لاکم را روی کولم می کشم؟
عوضش... می دانی، اگر... اگر من تندترین لاک پشت دونده دنیا بشوم آن وقت دیگر همه من را می شناسند ... و من خوشبخت می شوم.
میکو با خودش گفت: خانم لاک پشته درست می گوید.ها!
هی بگذار تا من هم با تو بدوم.
و هر دو تا از جا کنده شدند و دویدند. ولی چیزی نگذشت که خارپشت از پا افتاد و کنار کشید.حسابی از نفس افتاده بود.اما خانم لاک پشته همان طور دوید و دوید و رفت.
حتی برنگشت تا پشت سرش را نگاه کند.میکو با خودش گفت: ول کن بابا ما نیستیم.دویدن تفریح خوبی است ولی نه این جوری!
چند لحظه ای استراحت کرد و بعد با قدم هایی آهسته تر به راهش ادامه داد.
#قصه
🦔🍃
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4