#قصه_کودکانه
جیرجیرک و عاقبت تنبلی
در یک تابستان گرم، زیر آفتاب داغ، مورچه ای دانه ای رابغل کرده بود. او برای فصل زمستان که سرد بود غذا جمع می کرد.
کمی دورتر، جیر جیرک تنبلی در سایه ی برگی روی شاخه درخت بزرگی نشسته بود و استراحت می کرد. او وقتی مورچه را دید گفت: چرا کمی استراحت نمی کنی؟ تا فصل زمستان مدت زیادی باقی مانده بیا کنار من بنشین تا با هم آواز بخوانیم.
مورچه گفت: نه نمی توانم. چون هر روز باید کار همان روز را انجام بدهم و گرنه عقب می مانم.بهتر است تو هم برای زمستان غذا جمع کنی چون زمان خیلی زود می گذرد. کمی به فکر آینده باش.
حرف مورچه هنوز تمام نشده بود که جیرجیرک شروع کرد به آواز خواندن. او آخرین جمله های مورچه را که بسیار مهم بود را نشنید. مورچه در تمام فصل زمستان کار کرد اما جیرجیرک فقط آواز خواند و وقت گذراند.
زمستان خیلی زود از راه رسید. برگ های درختان زرد شدند و مدتی بعد به زمین ریختند. شاخه های درختان همه خشک شدند و درختان به خواب زمستانی رفتند . برف آمد و با خود سوز سرما آورد.
جیرجیرک گرسنه اش بود اما غذایی نداشت. سردش بود اما خانه اینداشت. او به در خانه مورچه رفت.
وقتی مورچه در را باز کرد، جیر جیرک التماس کنان گفت: دوست من کمی غذا به من بده دارم از گرسنگی می میرم.
مورچه گفت: یادت می آید تمام فصل زمستان آواز خواندی و به حرف های من گو ش نکردی؟
جیرجیرک با خجالت سرش را پایین گرفت و گفت: آن قدر گرسنه ام که چیزی به یاد نمی آورم. کمی غذا بده تا بخورم و جان بگیرم.
مورچه به خانه رفت و کمی غذا برای جیر جیرک آورد. جیرجیرک آن را گرفت و التماس کنان گفت: اجازه بده لحظه ای هم از گرمای خانه ات گرم شوم.
مورچه پاهای لرزان جیر جیرک را دید، او را به خانه اش راه داد. چون خونه مورچه خیلی کوچک بود جیر جیرک همان جا کنار در نشست. آن قدر گرسنه بود که غذاها را نجویده قورت داد.
کمی بعد مورچه گفت: حالا که دیگر سیر شده ای باید بروی. چون من هم باید بروم و به بچه هایم غذا بدهم که وقت خوابشان است.
جیر جیرک گفت: اما من جایی ندارم اگر از این جا بروم از سرما یخ می زنم. بگذار این زمستان را در خانه ات بمانم.
مورچه گفت: این جا برای خود من هم کوچک است. اما در پایین جاده لانه ای خالی است که برف ان را پر کرده است. اگر برف ها را بیرون بریزی می توانی درآن جا زندگی کنی. نزدیک لانه کمی دانه خشک شده زیر برف ها مانده است. می توانی آن را هم به لانه ات ببری و این زمستان را بگذرانی.
جیر جیرک گفت: کار خیلی سختی است.
مورچه در را باز کرد و گفت: هر چه زودتر شروع کنی زودتر آن را می سازی و غذایت را هم تهیه می کنی.
مورچه جیر جیرک را به بیرون خانه هدایت کرد. جیرجیرک که دیگر گرم شده بود و پاهایش توان راه رفتن داشت از خانه مورچه بیرون رفت.
مورچه صدای آواز جر جیرک را که کم کم دور و ضعیف می شد شنید. چند روز گذشت. یکی از آن روزهای سرد بود که مورچه دوباره صدای ضربه های در را شنید.
وقتی در را باز کرد جیرجیرک که از سرما به شدت می لرزید التماس کنان گفت: دوست عزیز بگذار بیایم داخل کمی گرم شوم و غذایی بخورم تا جان بگیرم.
جیر جیرک سرش را زیر گرفت و گفت: هوا خیلی سرد است. مورچه همان طور که در را به شدت می بست گفت: حالا هم برو و آواز بخوان تا گرم شوی.
جیر جیرک این بار با نا امیدی از در خانه خانه مورچه دور شد.
در تمام فصل زمستان مورچه از آن غذای خوشمزه ای که با زحمت جمع کرده بود خورد و بچه هایش را هم سیر کرد. آن ها از گرمای خانه در آن روزها و شب های سرد لذت بردند. اما جیرجیرک تا فصل بهار گرسنگی کشید و سرما راتحمل کرد.
🌹 نتیجه اخلاقی:
در روزهای راحتی باید به فکر سختی ها بود و با زحمت و تلاش بای روزهای سخت آماده شد.
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
#قصه_مهدوی
🍃عنوان قصه:
🐝دشت مقدس🐜
🐝 #قسمت_دوم
🐜قصه در مطلب بعدی می باشد👇
#فلسطین_آزاد_میشود_انشاءالله
🌸🐝🌸🐜🌸🐝🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
دشت مقدس (2).mp3
16.42M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
#قصه_مهدوی
🐜عنوان قصه:
🐝دشت مقدس🐝
🐝 #قسمت_دوم
🌸🐝🌸🐜🌸🐝🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
ماهیگیر_صدای اصلی_448623-mc.mp3
9.66M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🐟 ماهیگیر
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
💛سلام صبح بخیر💛
سلام به روی ماهتون به گرمی نگاهتون
به قلب پاک و صافتون به موهای سیاهتون
سلام سلام بچهها گلهای سرخ و زیبا
سلام سلام بچهها عزیزای مثل ماه
سلام به هر ستاره به ابر پاره پاره
به دانه ای که از خاک درآمده،دوباره
سلام چه خوب و زيباست
غنچه روي لبهاست
به هر كي مي رسيم ماكلام اول ماست
#شعر
💛
💛💛
💛💛💛
💛💛💛💛
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🌸ماجراهای کتابخانەی قاصدک
در شهر قاصدکها، کتابخانەی بزرگی وجود داشت. بە نام کتابخانەی قاصدک
در قفسەهای این کتابخانە کتابهایی زیبا و جالب کە با منظم در قفسەها چیدە شدە بودند. بیشتر این کتابها کتاب های مورد علاقەی کودکان بودند چون قصەهای زیبا و جالبی داشتند.
در داخل بعضی از قفسەها انواع مدادهای سیاە ومداد رنگی ها، دفترها، مدادپاکن و مدادتراش های رنگی با شکل های جالب قرار داشت. در ضمن جلد بعضی از کتابها به شکلی عجیب وغریب، زیبا و رنگی طراحی شدە بودند. اسم هایی جالب و متفاوتی داشتند، مثلا: کتاب دانا، کتاب سبز، کتاب سخنگو،تافی وحیوانات جنگل، نگهبان جنگل، دخترشجاع، تی تی ودوستان، دانشمند بی دانش ، دنیای شگفتیها و....
اما در میان قفسەها این کتابخانە کتابی وجود داشت با جلدی قرمز ،براق وتصویری بسیار زیبا. بە نام ؛ کتاب بازیگوش
کتاب بازیگوش داستانی جالب و تصاویری قشنگ داشت.
کتاب بازیگوش هیچ دوستی نداشت و همیشە تنها بود. چون خیلی بازی یگوش بود و شیطنت میکرد، حتی سر به سر سایر کتابها میگذاشت، هیچ کتابی با او دوست و همراە نمیشد.
مثلاً وقتی کتاب سبز و کتاب شگفت انگیز میخواستند مطالعه کنند، کتاب بازیگوش شلوغ میکرد. مدادش را برمیداشت و میگفت: حالا وقتشه تا روی برگەهای کتاب را خط خطی کنم .
کتاب سبز و کتاب شگفت انگیز هم از این کار کتاب بازیگوش عصبانی وناراحت میشدند.
کتابهای دیگر گاهی در مورد مطالب مورد علاقەشان با هم صحبت ومشورت می کردند. کتاب دانا همیشە آنها را تشویق میکرد. اما کتاب بازیگوش حوصلهاش سر میرفت شروع میکرد به سروصدا کردن. با صدای بلند آواز میخواند، یا برگهای کتابها را میکشید و آن را پاره میکرد ، بعد پا به فرار میگذاشت. سایر کتابها از این کار کتاب بازیگوش خیلی ناراحت میشدند و میرفتند پیش کتاب دانا و از او شکایت میکردند.
کتاب بازیگوش بە خاطر این کارهایش تنها شده بود،بقیە کتابها از او فاصله گرفتە بودند. هیچ کتابی حاضر نبود با او بازی کند. او هم از این تنهایی رنج میبرد و کلافه شدەبود. یک روز فکری بە ذهنش رسید رفت سراغ مدادپاکن وهمە طراحی و نوشتە های داستانش را پاک کرد.
مدادها با تعجب به یکدیگر نگاه میکردند.
اما کتاب بازیگوش بە این حرکات آنها هیچ اهمیتی نمیداد.
حالا دیگر نه داستانی داشت و نه نقاشی داشت.کتاب بازی گوش مانند قبلا زیبا نبود.
یک روز که از کنار قفسەی کتابها رد میشد، آینەای را دید. خودش را داخل آیینە تماشا کرد. ازدیدن خودش خجالت کشید.او دیگر یک کتاب زیبا نبود بە یک دفتر خالی و بی رنگ ورو تبدیل شدە بود.
ناراحت شد،گوشهای نشست.
در فروشگاه سروصدای به پا شده بود، همەی کتاب ها دور کتاب دانا جمع شدە بودند ودر مورد جشن باهم گفتگو و همکاری میکردند، روی میزها پر از هدیە وخوراکیهای خوشمزه بود .
جشن شروع شدە بود .
کتاب بازیگوش در گوشەای نشستە بودوخجالت می کشید درجشن شرکت کند.
بیشتر کتابها یکی یکی خودشان را معرفی کردند و داستانهایشان را خواندند. بعضی از آنها نقاشیهای زیبایی داشتند و هدیه میگرفتند.
کتاب دانا، کتاب بازیگوش را صدا زد وگفت:حالانوبت کتاب بازیگوش است کە باید خودش را معرفی کند.
کتاب بازیگوش با خجالت نزدیک کتاب دانا رفت. وگفت: من هیچ داستانی ندارم....
همه با تعجب به کتاب بازیگوش نگاه میکردند.
جلد کتاب بازیگوش دیگر قشنگ نبود.او از کارش پشیمان بودگریە می کرد.
کتاب دانا وقتی پشیمانی کتاب بازیگوش را دید گفت: حالا کە بە اشتبات خودت پی بردی،من با بقیه کتابها برایت داستانی جالب مینویسیم و برایت نقاشیهای زیبا میکشیم.
کتاب بازیگوش خوشحال شد، از همه تشکر کرد و قول داد تا دیگر کتابها را اذیت نکند.
🍃نویسنده فعال ادبیات کودک :
بهاره سلطانی
🌸🍂🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
#قصه_مهدوی
🍃عنوان قصه:
🐝دشت مقدس🐜
🐝 #قسمت_سوم
🐜قصه در مطلب بعدی می باشد👇
🌸🐝🌸🐜🌸🐝🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
دشت مقدس (3).mp3
18.53M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
#قصه_مهدوی
🐜عنوان قصه:
🐝دشت مقدس🐝
🐝 #قسمت_سوم
قسمت اول
قسمت دوم
#فلسطین
🌸🐝🌸🐜🌸🐝🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شعر
حرف الف اوله
اما یه کم تنبله
باید که کشداربگیم
اول توی جدوله
آ دومم بعدشه
نداره کلاه سردشه
مراقبش آ بزرگ
توغصه همدردشه
#لیلامرادپور(باران)
#آموزشی
🌸🍂🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
خرس کوچولوی زرنگ_صدای اصلی_449232-mc.mp3
9.61M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🐻 خرس کوچولوی زرنگ
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه
💕🌻حكایت طوطی و بازرگان🌻💕
بازرگانی یك طوطی زیبا و شیرین سخن در قفس داشت. روزی كه آماده سفرِ به هندوستان بود. از هر یك از خدمتكاران و كنیزان خود پرسید كه چه ارمغانی برایتان بیاورم، هر كدام از آنها چیزی سفارش دادند. بازرگان از طوطی پرسید: چه سوغاتی از هند برایت بیاورم؟
طوطی گفت: اگر در هند به طوطیان رسیدی حال و روز مرا برای آنها بگو. بگو كه من مشتاق دیدار شما هستم. ولی از بخت بد در قفس گرفتارم.
بگو به شما سلام می رساند و از شما كمك و راهنمایی می خواهد. بگو آیا شایسته است من در این قفس تنگ از درد جدایی و تنهایی بمیرم؟ وفای دوستان كجاست؟ آیا رواست كه من در قفس باشم و شما در باغ و سبزه زار. ای یاران از این مرغ دردمند و زار یاد كنید. یاد یاران برای یاران خوب و زیباست.
مرد بازرگان، پیام طوطی را شنید و قول داد كه آن را به طوطیان هند برساند. وقتی به هند رسید. چند طوطی را بر درختان جنگل دید. اسب را نگه داشت و به طوطی ها سلام كرد و پیام طوطی خود را گفت. ناگهان یكی از طوطیان لرزید و از درخت افتاد و در دم جان داد. بازرگان از گفتن پیام، پشیمان شد و گفت من باعث مرگ این طوطی شدم، حتماً این طوطی با طوطی من قوم و خویش بود. یا اینكه این دو یك روحاند در دو بدن. چرا گفتم و این بیچاره را كشتم. زبان در دهان مثل سنگ و آهن است. سنگ و آهن را بیهوده بر هم مزن كه از دهان آتش بیرون می پرد. جهان تاریك است مثل پنبه زار، چرا در پنبه زار آتش می اندازی. كسانی كه چشم می بندند و جهانی را با سخنان خود آتش می كشند ظالمند.
عاَلمی را یك سخن ویران كند
روبهان مرده را شیران كند
بازرگان تجارت خود را با دردمندی تمام كرد و به شهر خود بازگشت، و برای هر یك از دوستان و خدمتكاران خود یك سوغات آورد. طوطی گفت: ارمغان من كو؟ آیا پیام مرا رساندی؟ طوطیان چه گفتند؟
بازرگان گفت: من از آن پیام رساندن پشیمانم. دیگر چیزی نخواهم گفت. چرا من نادان چنان كاری كردم دیگر ندانسته سخن نخواهم گفت.
طوطی گفت: چرا پیشمان شدی؟ چه اتفاقی افتاد؟ چرا ناراحتی؟
بازرگان چیزی نمی گفت. طوطی اصرار كرد.
بازرگان گفت: وقتی پیام تو را به طوطیان گفتم، یكی از آنها از درد تو آگاه بود لرزید و از درخت افتاد و مرد. من پشیمان شدم كه چرا گفتم؟ اما پشیمانی سودی نداشت سخنی كه از زبان بیرون جست مثل تیری است كه از كمان رها شده و بر نمی گردد.
طوطی چون سخن بازرگان را شنید، لرزید و افتاد و مرد. بازرگان فریاد زد و كلاهش را بر زمین كوبید، از ناراحتی لباس خود را پاره كرد، گفت: ای مرغ شیرین زبان، من چرا چنین شدی؟ ای دریغا مرغ خوش سخن من مرد.
ای زبان هم آتشی هم خرمنی
چند این آتش در این خرمن زنی؟
ای زبان هم گنج بی پایان تویی
ای زبان هم رنج بی درمان تویی
بازرگان در غم طوطی ناله كرد، طوطی را از قفس در آورد و بیرون انداخت، ناگهان طوطی به پرواز در آمد و بر شاخ درخت بلندی نشست. بازرگان حیران ماند و گفت: ای مرغ زیبا، مرا از رمز این كار آگاه كن. آن طوطیِ هند به تو چه آموخت، كه چنین مرا بیچاره كرد. طوطی گفت: او به من با عمل خود پند داد و گفت ترا به خاطر شیرین زبانیت در قفس كرده اند، برای رهایی باید ترك صفات كنی. باید فنا شوی.
باید هیچ شوی تا رها شوی. اگر دانه باشی مرغ ها ترا می خورند. اگر غنچه باشی كودكان ترا می چینند. هر كس زیبایی و هنر خود را نمایش دهد، صد حادثه بد در انتظار اوست.
دوست و دشمن او را نظر می زنند. دشمنان حسد و حیله می ورزند.
طوطی از بالای درخت به بازرگان پند و اندرز داد و خداحافظی كرد.
بازرگان گفت: برو! خدا نگه دار تو باشد. تو راه حقیقت را به من نشان دادی من هم به راه تو می روم. جان من از طوطی كمتر نیست. برای رهایی جان باید همه چیز را ترك كرد.
#قصه
🍃
🌻🍃
🍃🌻🍃
🌻🍃🌻🍃
🍃🌻🍃🌻🍃
⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✅ اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#زنگ_قران
🍃دسترسی سریع
😍آموزش روخوانی قرآن برای اولین بار در قالب قصهی صوتی.
🌼ما در کانال قصه های کودکانه آموزشهای «روخوانی قرآن در قالب قصه» که تا کنون در کانال گذاشتیم رو برای دسترسی راحت در پایین برای شما بچه های عزیز آوردیم👇
درس اول_علامت فتحه
درس دوم _علامت کسره
درس سوم_نشانهی ضمه
درس چهارم_جمع بندی نشانهی فتحه،کسره و ضمه
درس پنجم_علامت ساکن
درس ششم_علامت واو ساکن
درس هفتم_نشانهی تشدید
درس هشتم_قاعدهی تبدیل نون ساکن یا تنوین به حرف میم
درس نهم_نشانه الف مدی
درس دهم_صداهای کشیده (الف مقصوره)
درس یازدهم-علامت صداهای کشیده واو مدّی
درس دوازدهم -علامت واو مدّی و حروف ناخوانا (الف) در آخر کلمه
درس سیزدهم-نشانه «یاء مدّی»
درس چهاردهم-نشانه «تنوین نصب»
درس پانزدهم-نشانه «تنوین کسره یا جر»
درس شانزدهم-نشانه « تنوین ضمه یا رفع
درس هفدهم-آشنایی با حروف یرملون
درس هجدهم _مرورحروف یرملون
درس نوزدهم_حروف مقطعه
درس بیستم-حروف ناخوانا- پایهی الف مقصوره
درس بیست و یکم-آشنایی با حروف ناخوانا با پایه همزه
درس ۲۲-آشنایی با حرف واو ناخوانا در انتهای برخی
کلمات»
🌸🍃🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4