eitaa logo
قصه های کودکانه
34.1هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
913 ویدیو
323 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶شعر روباه و زاغ از حبیب یغمایی 🌸زاغکي قالبِ پنيري ديد 🌱به دهان برگرفت و زود پريد 🌸بر درختي نشست در راهي 🌱که از آن مي‌گذشت روباهي 🌸روبه پرفريب و حيلت‌ساز 🌱رفت پاي درخت و کرد آواز 🌸گفت به به چقدر زيبايي 🌱چه‌سري چه‌دُمي عجب پايي 🌸پر و بالت سياه‌رنگ و قشنگ 🌱نيست بالاتر از سياهي رنگ 🌸گرخوش‌آواز بودي و خوش‌خوان 🌱نبودي بهتر از تو در مرغان 🌸زاغ مي‌خواست قار قار کند 🌱تا که آوازش آشکار کند 🌸طعمه افتاد چون دهان بگشود 🌱روبهک جست و طعمه را بِرُبود قصه روباه و كلاغ یكي بود يكي نبود . در يك روز آفتابي آقا كلاغه يك قالب پنير ديد ، زود آمد و آن را با نوكش برداشت و پرواز كرد و روي درختي نشست تا آسوده ، پنيرش را بخورد. روباه كه مواظب كلاغ بود ، پيش خودش فكر كرد كاري كند تا قالب پنيررا بدست بياورد . روباه نزديك درختي كه آقاكلاغه نشسته بود ، رفت و شروع به تعريف از آقا كلاغه كرد:به به چه بال و پر زيبا و خوش رنگي داري،پر و بال سياه رنگ تو در دنيا بي نظير است . عجب سر و دم قشنگي داري و چه پاهاي زيبائي داري،‌حيف كه صدايت خوب نيست اگر صداي قشنگي داشتي از همه پرندگان بهتر بودي.كلاغه كه با تعريف هاي روباه مغرور شده بود ، خواست قارقار كنه تا روباه بفهمد كه صداي قشنگي داره ، ولي پنير از منقـارش افتاد و آقـا روبـاه آن را برداشت فرارکرد. كلاغ تازه متوجه حقه روباه شد ولي ديگر سودي نداشت . مواظب باشیم اگر كسي تعريف زياد وبيجا از چيزي يا كسي کرد ، حتمأ منظوري دارد. اميدوارم كه شما هيچ وقت گول نخوريد 🌸🌼🌸 🍃کانال قصه های کودکانه 👇 @Ghesehayekoodakane
موضوع : معاد مرگ نویسنده: مصطفی رحماندوست گروه سنی: ابتدایی، پیش دبستانی 🍃عنوان قصه:گریزان از باد دو روز بود که «برگ» با مادرش «درخت» حرف نمیزد. او فکر میکرد که مادرش دیگر او را دوست ندارد. باد پاییزی می‌وزید. برگها یکی یکی از شاخه ها کنده می شدند و به زمین می افتادند. اما «برگ» دلش نمی خواست از شاخه کنده شود. برای همین از باد می ترسید. درخت فرزندان زیادی داشت. باد یکی یکی فرزندان او را میکند و با خود می برد. درخت، غمگین بود. ولی در دلش این امید را داشت که وقتی بهار از راه برسد، فرزندان تازه ای بر شاخه هایش برویند. برگ این واقعیت را نمی دانست. او از این که مادرش با باد نمی جنگد و از بچه هایش مراقبت نمی کند ناراحت بود. به مادرش گفته بود: من نمیخواهم از شاخه جدا بشوم، مرا محکم بچسب و رهایم مکن . اما درخت خسته و ناتوان بود. نمی توانست با باد بجنگد. عمر دراز، این تجربه را به او آموخته بود که هر بهاری پاییزی به دنبال دارد. هر چه درخت برای «برگ» قصه ی بهار و پاییز را گفته بود. «برگ» حرف او را باور نکرده بود. وقتی که «برگ» از حمایت مادرش نا امید شد خودش را پشت شاخه ی ضخیم درخت دیگری پنهان کرد. شاخه های آن درخت میان شاخه های درختی که مادر برگ بود، رفته بود. برگه به شاخه ی ضخیم گفت: مادرم مرا دوست داشت؛ همیشه به من غذا و آب می رسانید و نوازشم می کرد. اما امروز که روز سختی من است و باد میخواهد مرا از او جدا کند، فراموشم کرده است و دوستم ندارد. بگذار در پناه تو بمانم تا باد نتواند مرا از شاخه جدا کند درخت همسایه به «برگ» پناه داد. اما آن درخت هم به «برگ» گفت که نمی تواند کار مهمی برای او انجام دهد؛ چون عاقبت زندگی برگهای سبز بهاری زرد شدن و ریختن در فصل پاییز است. با وزش باد، برگهایی که روی شاخه مانده بود یکی یکی بر زمین می افتادند. «برگ» هم این صحنه را میدید ، اما باز هم نمیخواست باور کند که عمر هر موجود زنده ای محدود است. برگه داشت خودش را در برگهای شاخه ی ضخیم پنهان میکرد که باد شدیدی وزید. این بار باد به راحتی توانست پناهگاه «برگ» را مورد هجوم قرار دهد. «برگ» بیشتر از گذشته به خودش لرزید. نمی دانست چکار کند. بدون اراده فریاد زد: «مادر!» مادر شاخه هایش را تکان داد و دوباره برگ، خود را در آغوش گرفت و تمام توانش را به کار برد تا از آخرین برگش نگهداری کند، اما ناتوان تر از آن بود که بتواند این کار را انجام بدهد. ناگهان باد شدید دیگری وزید و تا «برگ» و درخت به خود بیایند «برگ» را از مادرش جدا کرد و با خود برد. درخت غمگین تر شد. چشم هایش را بست تا رفتن برگ را نبیند. درخت،دیگر چشم هایش را باز نکرد. گرمی اشک چشم هایش با سردی زمستان یخ زد. او خوابید تا بهار از راه برسد و دوباره زنده شود. اما در خواب زمستانی آن سال همیشه خواب برگی را می دید که نمی خواست از شاخه جدا شود. 🦋🌼🌸🦋👦 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اشتباهات قورقوری کوچولو_صدای اصلی_504183-mc.mp3
4.74M
🐸اشتباهات قور قوری کوچولو 🌸توی یه مرداب قشنگ که پر بود از گلای نیلوفر، خاله قورقوری با پسرش زندگی میکرد ، خاله قورباغه خیلی دوست داشت پسرش قورقوری بچه حرف گوش کنی باشه، اما اون کاراش رو سر وقت انجام نمیداد و به موقع هم نمی خوابید و به موقع هم بیدار نمیشد... ✅کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که با کارهای بی موقع نباید مزاحم دیگران شد و باید به موقع کار و به موقع استراحت کرد. 🌸🌸🌼🌸🌸 🍃کانال تربیتی کودک👇 https://eitaa.com/joinchat/2683174928C8bc96844d4 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 @Ghesehayekoodakane
🌸 🔰 ویژه 🌼 (ع) ❤️ امام علی جونمه🌼 آیین و ایمونمه امام علی امامه امام شیعیانه ای بچه ی بازیگوش اینو حسابی کن گوش آخرشم بگو علی امام اول و ولی حالا یک دو سه امام اول :علی یار پیمبر : علی ساقی کوثر: علی نور ولایت: علی همسر زهرا: علی قهرمان اولی مولا امام علی دوسش داریم یه عالمه هر چی بگیم بازم کمه🌸 💐 ❤️ 🌸🌸🌼🌸🌸 🍃کانال تربیتی کودک👇 https://eitaa.com/joinchat/2683174928C8bc96844d4 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 @Ghesehayekoodakane
یه روز، صبح جمعه، فاطمه و محمد، همراه بابا و مامان برای تفریح و گردش به پارک رفته بودن. توی پارک، وقتی بچه‌ها، بازی کردنشون تموم شد، پیش مامان و بابا اومدن تا کمی میوه بخورن و استراحت کنن، محمد که خیلی خسته شده بود، دراز کشید و گفت: بابا یه سئوال! ما برای تفریح و شادی هم آداب داریم.؟! بابا کتابی که تو دستش بود رو بست و گفت: بله، ما برای همه‌ی‌ کارامون آداب داریم. ما قبل از این که برای تفریح از خونه بیرون بیاییم، صدقه می‌دیم و از خدا می‌خوایم که به سلامتی به خونه برگردیم . وقتی هم که با دوستان، یا خانوادمون برای تفریح رفتیم، یاد خدا رو فراموش نمی‌کنیم ، نمازمون رو اول وقت می‌خونیم ، خوش اخلاقیم و می‌خندیم و شوخی می‌کنیم اما گناه نمی‌کنیم . مثلاً دیگران رو مسخره نمی‌کنیم که همه بخندن، چون این کار تفریح آدم های نادون است. تازه، ما می‌تونیم خوراکی یا هرچیزی که با خودمون آوُرده بودیم رو به دیگران هم بدیم تا به همه خوش بگذره. و دیگه این که توی گردش باید مواظب چیزایی که همه از اون استفاده می‌کنن باشیم و اونا را خراب نکنیم مثل آب سردکن ها، وسایل عمومی یا حتی گل و درختانی که خدا آفریده تا همه استفاده کنن. فاطمه اجازه گرفت و پرسید: بابا، ما برای تفریح و شادی، چه کارایی می‌تونیم بکنیم؟ بابا جواب داد: آفرین چه سوال خوبی پرسیدی! بچه‌ها، ما غیر از این که آخر هفته‌ها می‌تونیم به گردش و تفریح بریم، توی روز هم می‌تونیم بازی و ورزش و تفریح کنیم تا خسته و کسل نباشیم و بتونیم بقیه روز کارامون رو با شادی و نیروی بیشتری انجام بدیم . پیامبر اکرم (ص) می فرمایند: بهترین سرگرمی مرد مۆمن، شنا و بهترین سرگرمی زن، ریسندگی است. (مفاتیح الحیات، ص ۲۰۴ ) حالا شما می‌تونین کتاب بخونین، یا می‌تونین ورزش هایی مثل تیراندازی و شنا و اسب سواری انجام بدین یا می‌تونین با خانواده به مسافرت برین که باعث تندرستی و سلامتیه. 🌼🌸 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
دختر باغ مروارید_صدای اصلی_504152-mc.mp3
4.69M
🌼دختر باغ مروارید 🌸🌸🌼🌸🌸 🍃کانال تربیتی کودک👇 https://eitaa.com/joinchat/2683174928C8bc96844d4 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 @Ghesehayekoodakane
🦋🌼🌸🦋👦 یه روز دلم گرفته بود کنج اتاق نشستم با دلی پر ز غصه زانو بغل گرفتم اشکای دونه دونه می ریخت به روی گونه دلم که بیقرار بود هی می گرفت بهونه رفتم وضو گرفتم رو به خدا نشستم گفتم خدا ، مهربونی درد منو تو میدونی از غصه ها بکن رها این دل بی تاب مرا دلم که بیقرار بود میون سینه لرزید از اون بالا بالاها نوری به قلبم تابید اندوه و بیقراری پا به فرار گذاشتند به جاش امید و شادی تو قلبم پا گذاشتند یاد خدا به دلها امید میده با شادی با یاد اون مهربون از رنج وغم، آزادی 🦋🌼🌸🦋 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸قصه ای در باره حلم و بردباری 🌼عنوان:احسان،صبور میشود روزی روزگاری در یک دهکده کوچک، پسری به نام احسان زندگی می‌کرد. احسان پسری بسیار شجاع و باهوش بود، اما همیشه عجول و بی‌صبر بود. او دوست داشت همه چیز را سریع انجام دهد و هیچ‌وقت صبر نمی‌کرد تا کارها به آرامی پیش بروند. یک روز، احسان تصمیم گرفت به جنگل برود و کمی ماجراجویی کند. در راه، او با پیرمرد حکیم روستا روبه‌رو شد. پیرمرد به احسان گفت: "پسرم، اگر می‌خواهی در زندگی موفق باشی، باید صبور باشی و حلیم." احسان با تعجب پرسید: "حلیم یعنی چه؟" پیرمرد جواب داد: "حلیم یعنی صبور و با آرامش. اگر تو حلیم نباشی، نمی‌توانی از زندگی لذت ببری و به اهداف خود برسی. اگر می‌خواهی شبیه افراد با فضیلت باشی، باید تلاش کنی تا حلیم شوی." امیر المومنین علی علیه السلام در این باره می فرماید:إن لَم تَكُن حَليما فَتَحَلَّم فَإِنَّهُ قَلَّ مَن تَشَبَّهَ بِقَومٍ إِلاّ أَوشَكَ أَن يَكونَ مِنهُم؛ «اگر بردبار نيستى خود را بردبار جلوه ده، زيرا كمتر كسى است كه خود را شبيه گروهى كند و بزودى يكى از آنان نشود.» «نهج البلاغه(صبحی صالح) ص 506 ، حكمت 207» احسان به حرف‌های پیرمرد فکر کرد و تصمیم گرفت که سعی کند صبور باشد. او به خانه برگشت و هر روز تمرین می‌کرد تا صبر بیشتری داشته باشد. او در کارهایش آرام‌تر شد و به جای عجله، به جزئیات توجه می‌کرد. مدتی گذشت و احسان متوجه شد که با صبر و حلیم بودن، می‌تواند کارها را بهتر و سریع‌تر انجام دهد. او در مدرسه موفق‌تر شد و دوستان بیشتری پیدا کرد. همه او را به عنوان پسری با فضیلت و باهوش می‌شناختند. احسان یاد گرفت که اگر بخواهد شبیه افراد با فضیلت باشد، باید صبر و حلیم باشد. او به دیگران هم این درس را آموخت و گفت: "اگر نمی‌توانید حلیم باشید، سعی کنید حلیم شوید، زیرا هر کس که شبیه دیگران باشد، به زودی شبیه آنها خواهد شد." و این‌گونه احسان با صبر و حلیم بودن، نه تنها زندگی خود را تغییر داد، بلکه به دیگران نیز الهام بخشید. از آن روز به بعد، او همیشه یادش بود که صبور و حلیم بودن، کلید موفقیت و خوشبختی است. پایان. 🦋🌼🌸🦋 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
نذری بی بی خاتون _صدای اصلی_499674-mc.mp3
2.72M
🌼عنوان قصه: نذری بی بی خاتون 🌼حیاط خونه بی بی خاتون خیلی شلوغ پلوغه! چون قراره توی خونه بی بی خاتون نذری بپزن. همه همسایه ها هم جمع شدن تا توی نذر بی بی خاتون شریک باشن و در انجام کار خیر سهیم بشن. عزیز جون هم برای هدی کوچولو داستان نذری پختن بی بی خاتون رو تعریف می کنه... 🌸کودکان با شنیدن این داستان یاد می گیرن که اگه توی انجام کارهای خیر و نیک از هم سبقت بگیرن و اعمال خوب رو زودتر از همه و بیشتر از همه انجامش بدن، خداوند پاداش خوبی بهشون میده و خیلی هم دوستشون داره ... 🍃در این قسمت از برنامه «یک آیه، یک قصه» عزیز جون به آیه ۲ سوره مبارکه «مائده» اشاره می کنه. «وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَىٰ ۖ وَلَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ» و یکدیگر را بر انجام کارهای خیر و پرهیزکاری یاری نمایید، و یکدیگر را بر گناه یاری ندهید. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه👇 @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر ﴿ قاسم سلیمانی ﴾ 🌼🌸🍃🌸🌼 🌷ای سـرزمینِ مـن 🌼 ای کـشورِ ایران 🌼 پاینده خواهی‌ماند 🌷همواره جاویدان 🌼 داری تو فرهنگِ 🌷زیبایِ قــرآنی 🌷فرزندِ تو بــاشد 🌼 قاسمْ سـلیمانی 🌼 ای کشورِ ‌ شیران 🌷زیباست فردایت 🌷مانــنـــدِ قــاسمها 🌼 ایستاده در پایـت 🌼 او بــود سربازِ 🌷جانبــازت ای مهدی 🌷ماهم همه هستیم 🌼 سربازت ای مهدی 🌼 باشد‌جهان‌امروز 🌷چشم انتظارِ تو 🌷ایران همه باشد 🌼 سرباز و یارِ تو 🌼🍃🌸🍃🌼 شاعر : سلمان آتشی 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه👇 @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4