قصه کودکانه.pdf
441.3K
#قصه_کودکانه
#عنوان_قصه:
روباه حقه باز🦊
🌸از قصه های کلیله و دمنه
🌼توضیحات: پی دی اف(کیفیت بالا)
🌼🍃🌸🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال و دعوت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍃قصه صوتی امشب از قصه های زیبای کلیله و دمنه است که براتون خواهیم گذاشت حتما دنبال کنید.
#عنوان_قصه
مرد نمک نشناس
🌸قصه در مطلب بعدی امشب👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
مرد نمک نشناس.mp3
9.36M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
#قصه_شب
#عنوان_قصه
🌸مرد نمک نشناس🌸
🍃از قصه های شیرین کلیله و دمنه
🌸🌼🌸🌼🌸🌼
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🌼آدرس کانال قصه های تربیتی کودکانه جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#تربیتی
⛔️به بچههاتون یاد بدین، به غریبه ها بگن خانم و آقا! و نگن عمو و خاله
عمو و خاله گفتن موجب ایجاد زمینه اعتماد تو کودکان میشه و میتونه به راحتی فریبشون بده.
کانال قصه های تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
💚💜 هدیه قشنگ💜💚
قرمز و زرد و آبی
دنبال هم دویدند
مداد رنگی شدند
به دفترم رسیدند
برای من کشیدند
گلهای رنگارنگی
مامان جونم دید و گفت
چه هدیه قشنگی
#شعر
💜
💛💚
❤️💙💜
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
#قصه_کودکانه
🐮🐔دوست حیوانات🐔🐮
در جنگلی خیلی دور و زیبا پسر بچه ای با حیوانات جنگل زندگی می کرد در این جنگل بزرگ حیوانات بسیار زیبایی از پرندگان و ماهی ها و خزندگان زندگی می کردند که همشون با این پسر دوست بودند. پسر بالای یک درخت بسیار قدیمی که مرکز این جنگل بود یک خونه کوچولو درست کرده بود، تنه ی این درخت خیلی کلفت بود پسرک برای بالا رفتن از این درخت با تنه های درخت پله درست کرد بود.
پسرک هرروز صبح زود بیدار می شد و کار های روزانه خودشو شروع می کرد. اون اول پیش گاوها می رفت و شیر اون هارو می دوشید بعد برای جوجه ها دونه می ریخت بعد هم می رفت بالای برکه و برای ماهی ها غدا می ریخت تو آب و کنار آب می نشست و آواز می خواند. وقتی شرع می کرد به آواز خواندن تمام پرنده ها دورش جمع می شدند و به آواز پسرک گوش می کردند و بعضی وقت ها هم با پسرک شروع می کردند به خوندن، وقت ظهر هم می رفت سراغ مرغ ها و تخم هایی که گذاشته بودند رو بر می داشت بعد هم سبزی هایی که کاشته بود رو جمع آوری می کرد.
ولی یک روز خبری از پسرک نشد همه ی حیوانات نگران پسرک شده بودند جوجه ها جیک جیک می کردند و منتظر دونه بودند، گاو ها ماما می کردند تا پسرک بیاد شیرشون و بدوشد، مرغها قود قود میکردند که تخم کردیم بیا بردار، ماهی ها همه اومد بودند کنار برکه تا غذا بخورند، پرنده ها هم منتظر آواز خوندن بودند ولی از پسرک خبری نبود.
حیوانات تصمیم گرفتند بروند به کلبه پسرک تا ببینند اون چرا امروز پیششون نیومده وقتی رفتند خونه پسرک فهمیدند اون مریض شده پسرک خیلی حالش بد بود و احتیاج داشت کسی ازش نگهداری کند.
حیوانات همه با هم تصمیم گرفتند تا به پسرک کمک کنند. یکی شیر دوشید تا پسرک بخورد، یکی تخم مرغ هارو آورد یکی براش سبزی آورد پرندگان هم براش آواز می خوندنند. خلاصه حیوان ها همه کار کردند تا پسر کوچولو حالش خوب بشه همه حیوانات تا شب بالا سر پسرک بودند.
صبح زود حیوانات با صدای پسرک از خواب بیدار شدند پسر حالش خوب شده بود و بالا سر حیوانات در حال آواز خواندن بود، همه حیوانات خیلی خوشحال شدند و شروع به شادی کردند.
#قصه
🐮
🐔🐮
🐮🐔🐮
🌸🌼🌸🌼🌸🌼
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🌼آدرس کانال قصه های تربیتی کودکانه جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
29.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بوستان_سعدی
#این_داستان :حاتم طایی و حاکم یمنی
🍃فرزندان خود را با داستان های شیرین بوستان سعدی آشنا نماییم.
🌼🍃🌸🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃آدرس کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت فوری👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍃مامان باباهای عزیز
🍃کوچولوهای ناز
قصه بسیار زیبای امشب رو از دست ندهید.
#یک_آیه_یک_قصه
🍃موضوع:
#شکرنعمتهای_خداوند
🍂قصه در مطلب بعدی👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
شکر نعمتهای خداوند.mp3
9.61M
#قصه_شب
#قصه_صوتی
#یک_آیه_یک_قصه
🍂 عنوان قصه:
#شکرنعمتهای_خداوند
🍃اشاره به بخشی از آیه ۱۱۴سوره نحل
🌸وَاشْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ إِن کُنتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ (۱۱۴) ۞
و شکر نعمت خدا را به جا آورید اگر او را می پرستید.🌸
🌸🍃🍂🌼🌸🍃🍂🌼
کانال قصه های تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🌸🌼🌸🌼🌸🌼
🍃آدرس کانال قصه های تربیتی کودکانه جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
#قصه_های_مثنوی
#عنوان_قصه:عجب اشتباهی
مرد ناشنوا، وقتی که از خانه خارج شد، متوجه شد که درب خانه همسایه باز است. عدهای داخل میشوند و عدهای بیرون میآیند. مدتی با تعجب آنها را نگاه کرد. خجالت میکشید جلو برود و بپرسد چه خبر شده! چون میدانست چیزی نخواهد شنید...
بالاخره آنقدر آنجا ایستاد و داخل خانه سرک کشید و به چهره و حرکات کسانی که از خانه بیرون میآمدند نگاه کرد تا فهمید که مرد همسایه بیمار است و این عده برای عیادت او، به خانهاش میروند.
با خود گفت: شرط همسایگی این است که من هم به عیادت او بروم. اگر نروم بعد که حالش خوب شد، حتما از من گله میکند و میگوید:تو چطور همسایهای بودی که در تمام مدت بیماری من، حتی یک بار هم به ملاقاتم نیامدی. ولی... اگر من به عیادت او بروم، با این وضع که دارم، چطور با او حرف بزنم و احوالپرسی کنم؟ من که حرفهای او را نمیشنوم. حالا اگر میتوانست فریاد بزند، یک چیزی! شاید کمی از حرفهایش دستگیرم میشد. ولی او که مریض است و حتما خیلی هم آهسته حرف میزند... مرد ناشنوا بعد از مدتی فکر کردن، لبخندی زد و گفت: اینکه کاری ندارد! وقتی کنار بسترش نشستم از او میپرسم: خوب، همسایه عزیز، حالت چطور است؟ او هم میگوید: شکر! خوبم! آنوقت من میگویم:خدا را شکر! بعد از او میپرسم: ناهار چه خوردهای؟
حتماً او هم میگوید: آشماش... یا چیزی مانند آن.
آنوقت من میگویم: نوشجان! بعد سوال میکنم: راستی! طبیب تو چه کسی است؟ او هم حتما نام طبیبی را میگوید. آن وقت من میگویم: خیلی خوب است! او قدمش سبک است. بر بالین هر کس برود خیلی زود شفا میگیرد.
مرد ناشنوا بعد از اینکه چند بار این گفتگوها را با خودش تمرین کرد، به خانه همسایه رفت.
دید که او با رنگ وروی زرد در بستر خوابیده. کنارش نشست و پرسید: خوب! همسایه عزیز! حالت چطور است؟
همسایه نالهای کرد و گفت: حالم اصلا خوب نیست. دارم میمیرم...
مرد ناشنوا گفت: خدا را شکر!
مرد همسایه با آن حال نزار، نگاه تعجبآمیزی به مرد ناشنوا کرد
و با خود گفت: اینچه طرز احوالپرسی از مریض است؟ نکند او با من دشمن است؟
در همین افکار بود که مرد ناشنوا پرسید:
خوب! بگو ببینم برای ناهار، چه خوردهای؟
همسایه گفت: زهر خوردهام. زهر!
مرد ناشنوا گفت: نوش جان!
دلخوری مرد همسایه بیشتر شد.
مرد ناشنوا پرسید: راستی! طبیبت چه کسی است؟
همسایه نالید: عزرائیل است. عزرائیل!
مرد ناشنوا گفت: خیلی خوب است!او قدمش سبک است. بربالین هر کس بیاید، زود شفا میگیرد.
مرد همسایه دیگر تحمل نکرد. پسرانش را صدا زد و گفت: این مرد، دشمنجان من است. او را بیرون بیندازید.
مرد ناشنوا که فکر میکرد، همسایه دارد از او تشکر میکند، لبخند زنان سری تکان داد که ناگهان...
چند نفر بر سرش ریختند و با مشت و لگد او را از خانه بیرون انداختند!
🌸🍃🍂🌼🌸🍃🍂🌼
کانال قصه های تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🌸🌼🌸🌼🌸🌼
🍃آدرس کانال قصه های تربیتی کودکانه جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
✨💜خانواده💜✨
مانند دست است هر خانواده
هر کس یک انگشت در خانواده
بابا در اینجا انگشت شصت است
او که نخستین انگشت دست است
انگشت بعدی یعنی نشانه
او مادر ماست خانم خانه
انگشت سوم یعنی برادر
اینجا نشسته پهلوی مادر
پس این یکی کیست؟ انگشت دیگر
آری درست است او هست خواهر
من هستم آخر انگشت کوچک
انگشت ها را دیدی تو تک تک
ما پنج انگشت هستیم با هم
با هم شریکیم در شادی و غم
گرچه جداییم ما پنج انگشت
چون جمع گردیم هستیم یک مشت
#شعر_آموزشی
💜
✨💜
💜✨💜
✨💜✨💜
💜✨💜✨💜
@Ghesehaye_koodakaneh
28.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#گنج_مثنوی
#این_داستان: #چاره_درد
🍃فرزندان خود را با داستان های شیرین مثنوی آشنا نماییم.
🌼🍃🌸🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال و دعوت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4