یک فرد انقلابی چه ویژگی هایی داره:
👈🏼 یک فرد انقلابی ذاتا متفاوت با بقیه هست. یک انقلابی کسیه که عمیقا "عاشق همه مردم" هست.
✅ یک انقلابی انقدر به مردمش علاقه داره که حاضره جونش رو هم فدای اونها کنه...
🌹 یک انقلابی حتی به کسانی که بهش "زخم زبان" میزنند هم محبت میکنه... عالمانه و صبورانه باهاشون مهربانه...
✅ یک انقلابی حتی اگه زحماتش رو هم نبینند اصلا اذیت نمیشه...
🔹 همیشه دوست داره بیشترین خدمت رو بکنه و کمترین استفاده رو داشته باشه...
✔️ بیشتر از بقیه میدوه... بیشتر از بقیه دلسوزه... بیشتر از بقیه کار میکنه... کمتر از بقیه غر میزنه... کمتر از بقیه حقوق میگیره...
🔶 حتی یک لحظه هم احساس ناامیدی نداره... همیشه به فکر همه هست حتی اگه هیچ کسی به فکرش نباشه...
یک انقلابی کاااملا "ولایتمدار" هست و همه مردم رو دلسوزانه و مجاهدانه برای کمک به ولایت به خط میکنه...
💕 یک انقلابی حاضره که از لذت های خودش بگذره تا بقیه به لذت برسند...
🌹 زندگی یک انقلابی واقعی فوق العاده زیبا و هیجانی و جهادی هست...
❤️ زندگی انقلابی بی نهایت عاشقانه هست... انقدر عاشقانه که بعد از شهادتش هم یار مردم خواهد بود و مشکلات یک ملت رو با دستان نورانی خودش باز خواهد کرد...
✅ درست مثل انقلابی بزرگ عصر ما... شهید سردار سلیمانی...
🌷 بیایید انقلابی شویم تا برای همیشه بمانیم...
#انتشار_عمومی
🌺 @IslamLifeStyles
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
یک فرد انقلابی چه ویژگی هایی داره: 👈🏼 یک فرد انقلابی ذاتا متفاوت با بقیه هست. یک انقلابی کسیه که عم
🔷 👆به نظرتون هر کدوم از ما چقدر انقلابی هستیم؟!
هرچقدر میتونیم خودمون رو انقلابی تر کنیم...🌹
🌹🔶 یکی از مباحثی که این چند وقت ما در موردش صحبت میکردیم تعدادی فایل صوتی از صحبتای بسیاااار ناب استاد پناهیان بود با عنوان حال خوب
🔹 این مجموعه فوق العاده زیبا و اثر گذار هست
3905266174.mp3
6.66M
💥سلسله سخنرانیهای بسیار جذاب #حال_خوب 12
جلسه دوازهم: آشنایی با طرح خدا برای امنیت بخشی به انسان
🌹 استاد پناهیان
🌷 @IslamLifestyles
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠#قسمت_هشتاد_و_هفت #فصل_شانزدهم در اتاق را باز کرد. کف اتاق موکت طوسی رنگی انداخته
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠#قسمت_هشتاد_و_هشت
#فصل_شانزدهم
فردا صمد وقتی برگشت، خوشحال بود. می گفت: «آن هواپیما را دیشب دیدی؟! بچه ها زدنش. خلبانش هم اسیر شده.»
گفتم: «پس تو می گفتی هواپیمایی نیست. من اشتباه می کنم.»
گفت: «دیشب خیلی ترسیده بودی. نمی خواستم بچه ها هم بترسند.»
کم کم همسایه های زیادی پیدا کردیم. خانه های سازمانی و مسکونی گوشه پادگان بود و با منطقه نظامی فاصله داشت. بین همسایه ها، همسر آقای همدانی و بشیری و حاج آقا سمواتی هم بودند که هم شهری بودیم.
در پادگان زندگی تازه ای آغاز کرده بودیم که برای من بعد از گذراندن آن همه سختی جالب بود. بعد از نماز صبح می خوابیدیم و ساعت نه یا ده بیدار می شدیم. صبحانه ای را که مردها برایمان کنار گذاشته بودند، می خوردیم. کمی به بچه ها می رسیدیم و آن ها را می فرستادیم توی راهرو یا طبقه پایین بازی کنند. ظرف های صبحانه را می شستیم و با زن ها توی یک اتاق جمع می شدیم و می نشستیم به نَقل خاطره و تعریف. مردها هم که دیگر برای ناهار پیشمان نمی آمدند.
ناهار را سربازی با ماشین می آورد. وقتی صدای بوق ماشین را می شنیدیم، قابلمه ها را می دادیم به بچه ها، آن ها هم ناهار را تحویل می گرفتند. هر کس به تعداد خانواده اش قابلمه ای مخصوص داشت؛ قابلمه دونفره، چهارنفره، کمتر یا بیشتر.
یک روز آن قدر گرم تعریف شده بودیم که هر چه سرباز مسئول غذا بوق زده بود، متوجه نشده بودیم. او هم به گمان اینکه ما توی ساختمان نیستیم، غذا را برداشته و رفته بود و جریان را هم پی گیری نکرده بود. خلاصه آن روز هر چه منتظر شدیم، خبری از غذا نشد. آن قدر گرسنگی کشیدیم تا شب شد و شام آوردند.
یک روز با صدای رژه سربازهای توی پادگان از خواب بیدار شدم، گوشه پتوی پشت پنجره را کنار زدم. سربازها وسط محوطه داشتند رژه می رفتند. خوب که نگاه کردم، دیدم یکی از هم روستایی هایمان هم توی رژه است. او سیدآقا بود. در آن غربت دیدن یک آشنا خوشایند بود. آن قدر ایستادم و نگاهش کردم تا رژه تمام شد و همه رفتند. شب که این جریان را برای صمد تعریف کردم، دیدم خوشش نیامد و با اوقات تلخی گفت: «چشمم روشن، حالا پشت پنجره می ایستی و مردهای غریبه را نگاه می کنی؟!»
دیگر پشت پنجره نایستادم.
دو هفته ای می شد در پادگان بودیم، یک روز صمد گفت: «امروز می خواهیم برویم گردش.»
بچه ها خوشحال شدند و زود لباس هایشان را پوشیدند. صمد کتری و لیوان و قند و چای برداشت و گفت: «تو هم سفره و نان و قاشق و بشقاب بیاور.»
ادامه دارد...✒️
📚 #رمان_خوب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃حسبی الله لا اله الا هو علیه توکلت و هو رب العرش العظیم..
فقط باید خودمو درست کنم کمکم کن یا هادی المضلین ...
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
.
♻️ ایتا را تخریب و برای واتساپ و تلگرام فرش قرمز پهن کنید، موساد اینجاست
🔹بر اساس گزارشی که اخیراً از یک منبع موثق به جهان نیوز رسیده است، «تعداد کل کاربری که تاکنون پیامرسان ایتا را نصب کرده، 61 میلیون است. از این تعداد حدود 34 میلیون کاربر، ایتا را دارند و بصورت ماهیانه حداقل یکبار از آن استفاده می کنند و حدود 21 میلیون، کاربر روزانه هستند».
🔹به فرض پذیرش ادعای مطرح شده در مورد حضور اکانت های خاص؛ اول اینکه، این نشان میدهد که یک سکوی داخلی به جایگاه مهم و اثرگذار رسیده است. اگر مهم و اثر گذار نبود، دلیلی نداشت که این اتفاق رخ دهد.
🔹ثانیاً، آیا حضور چند اکانت وابسته به دشمن جمهوری اسلامی در پوشش های خاص، آن هم در یک پیامرسان با این تعداد بالای اعضای آن، جای تعجب دارد؟!
🔹ثالثاً، این جنس اخبار را میتوان یک نوع عقده گشایی و یا استناد تراشی(!) برای تخریبهای گذشته علیه یک پیامرسان هم تفسیر کرد.
🔹همین رسانه ها که اینگونه برای چند اکانت، یک سکوی داخلی را مورد حمله قرار می دهند، چرا در برابر تاخت و تاز سکوهای مجازی نظیر اینستاگرام، واتس اپ، تلگرام و ... _ که تمام قامت علیه جمهوری اسلامی مشغول هستند و بهشت سلطنت طلبان، فتنه گران، هنجارشکنان و سرویس های جاسوسی است _ قاطعانه نمیایستند و مطالبه گری نمی کنند؟! به عکس، طرفدار رفع مسدودیت آنها هم هستند.
❁@IslamlifeStyles
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
recording-20250105-111220.mp3
2.53M
✅ حمایت از پیامرسان انقلابی و خوب ایتا وظیفه انسان های عاقل جامعه هست.
🔸 سید محمد باقر حسینی
#ایتا
#پیامرسان_امن
❁@IslamlifeStyles
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠#قسمت_هشتاد_و_هشت #فصل_شانزدهم فردا صمد وقتی برگشت، خوشحال بود. می گفت: «آن هواپیم
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠#قسمت_هشتاد_و_نه
#فصل_شانزدهم
پرسیدم: «حالا کجا می خواهیم برویم؟!»
گفت: «خط.»
گفتم: «خطرناک نیست؟!»
گفت: «خطر که دارد. اما می خواهم بچه ها ببینند بابایشان کجا می جنگد. مهدی باید بداند پدرش چطوری و کجا شهید شده.»
همیشه وقتی صمد از شهادت حرف می زد، ناراحت می شدم و به او پیله می کردم؛ اما این بار چون پیشش بودم و قرار نبود از هم جدا شویم، چیزی نگفتم. سمیه را آماده کردم و وسایل رابرداشتیم و راه افتادیم.
همان ماشینی که با آن از همدان به سر پل ذهاب آمده بودیم، جلوی ساختمان بود. سوار شدیم. بعد از اینکه از پادگان خارج شدیم، صمد نگه داشت. اورکتی به من داد و گفت: «این را بپوش. چادرت را هم درآور. اگر دشمن ببیند یک زن توی منطقه است، اینجا را به آتش می بندد.»
بچه ها مرا که با آن شکل و شمایل دیدند، زدند زیر خنده و گفتند: «مامان بابا شده!»
صمد بچه ها را کف ماشین خواباند. پتویی رویشان کشید و گفت: «بچه ها ساکت باشید. اگر شلوغ کنید و شما را ببینند، نمی گذارند جلو برویم.»
همان طور که جلو می رفتیم، تانک ها بیشتر می شد. ماشین های نظامی و سنگرهای کنار هم برایمان جالب بود.
صمد پیاده می شد. می رفت توی سنگرها با رزمنده ها حرف می زد و برمی گشت. صدای انفجار از دور و نزدیک به گوش می رسید. یک بار ایستادیم. صمد ما را پشت دوربینی برد و تپه ها و خاکریزهایی را نشانمان داد و گفت: «آنجا خط دشمن است. آن تانک ها را می بینید، تانک ها و سنگرهای عراقی هاست.»
نزدیک ظهر بود که به جاده فرعی دیگری پیچیدیم و صمد پشت خاکریزی ماشین را پارک کرد و همه پیاده شدیم. خودش اجاقی درست کرد. کتری را از توی ماشین آورد. از دبه کوچکی که پشت ماشین بود، آب توی کتری ریخت. اجاق را روشن کرد و چند تا قوطی کنسرو ماهی انداخت توی کتری. من و بچه ها هم دور اجاق نشستیم.
صمد مهدی را برداشت و با هم رفتند توی سنگرهایی که آن اطراف بود. رزمنده های کم سن و سال تر با دیدن من و بچه ها انگار که به یاد خانواده و مادر و خواهر و برادرشان افتاده باشند، با صمیمیت و مهربانی بیشتری با ما حرف می زدند و سمیه را بغل می گرفتند و مهدی را می بوسیدند. از اوضاع و احوال پشت جبهه می پرسیدند.
موقع ناهار پتویی انداختیم و سفره کوچکمان را باز کردیم و دور هم نشستیم. صمد کنسروها را باز کرد و توی بشقاب ها ریخت و سهم هر کس را جلویش گذاشت. بچه ها که گرسنه بودند ، با ولع نان و تن ماهی می خوردند.
بعد از ناهار صمد ما را برد سنگرهای عراقی را که به دست ایرانی ها افتاده بود، نشانمان بدهد.
ادامه دارد...✒️
📚 #رمان_خوب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بِسْمِ اللَّهِ، آمَنْتُ بِاللَّهِ، تَوَکَّلْتُ عَلَی اللَّهِ، ما شاءَ اللَّهُ لا حَوْلَ وَلا قُوَّهَ اِلّا بِاللَّهِ🌱
خدا بیشتر از همه منو دوست داره...💕
فَفِــــرُّوٓاْ إِلَــــى ٱللَّهِۖ...🌱!
-آغــاز ثَــبتنــام...
"مَــراســم مَــعنــوی اعــتِکــاف💚"
-زَمــــان ۲۵ الــــی ۲۷ دِی مــــاه
-مُهــلتِ ثــبتِنــام تا ۲۰ دِیمــاه
#موسسهآموزشیفرهنگیگوهرشاد🪴