.
🔅موضوعی که 1⃣1⃣بار براش قسم
خورده شده حقاً از چیزائیه که کسی
بهش حواسش نیست، خصوصا الان😕
🔑تزکیه🌺تهذیب🌺خودسازی🌺
🔹دیدید چقدر الفاظش غریبه بود؟
🔹اما خداوند براش قسم خورده ، حواست هست،
👈 «قّدْ أفْلَحَ مَنْ زَکّاها»
💌شمس 9
حتما هرکی خودسازی کنه مطمئن باشه
که عاقبت به خیر میشه
✍امروز و فردا نکن #بسمالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏥 ماه رجب، درمانگاه تخصصی تمام ضعف های روحی
#استوری #استاد_شجاعی
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠#قسمت_صدویک #فصل_شانزدهم هول برم داشت. سرم گیج رفت. خودم را باختم. فکرم رفت پیش صم
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠#قسمت_صدودو
#فصل_شانزدهم
شام بچه ها را که دادم، طفلی ها خوابیدند. اما نمی دانم چرا خوابم نمی برد. رفتم خانه همسایه مان، خانم دارابی، خیلی با هم عیاق بودیم، چون شوهر او هم در جبهه بود، راحت تر با هم رفت و آمد می کردیم. اغلب شب ها یا او خانه ما بود یا من به خانه آن ها می رفتم. اتفاقاً آن شب مهمان داشت و خواهرشوهرش پیشش بود. یک دفعه خانم دارابی گفت: «فکر کنم امشب بچه ات به دنیا می آید. حالت خوب است؟!»
گفتم: «خوبم. خبری نیست.»
گفت: «می خواهی با هم برویم بیمارستان؟!»
به خنده گفتم: «نه... این دفعه تا صمد نیاید، بچه دنیا نمی آید.»
ساعت دوازده بود که برگشتم خانه خودمان. با خودم گفتم: «نکند خانم دارابی راست بگوید و بچه امشب دنیا بیاید.»
به همین خاطر همان نصف شبی خانه را تمیز کردم. لباس و وسایل بچه را آماده گذاشتم. بعد رفتم، بخوابم. اما مگر خوابم می برد. کمی توی جا غلت زدم که صدای در بلند شد. خوشحال شدم. گفتم حتماً صمد است. اما صمد کلید داشت. رفتم و در را باز کردم. خانم دارابی بود. گفت: «صدای آژیر آمبولانس شنیدم، فکر کردم دردت گرفته، دنبالت آمده اند.»
گفتم: «نه، فعلاً که خبری نیست.»
خانم دارابی گفت: «دلم شور می زند. امشب پیشت می مانم.»
هنوز نیم ساعتی نگذشته بود که حس کردم واقعاً درد دارد سراغم می آید. یک ساعت بعد حالم بدتر شد. طوری که خانم دارابی رفت خواهرشوهرش را از خواب بیدار کرد، آورد پیش بچه ها گذاشت. ماشینی خبر کرد و مرا برد بیمارستان. همین که معاینه ام کردند، مرا فرستادند اتاق زایمان و یکی دو ساعت بعد بچه به دنیا آمد.
فردا صبح همسایه ها آمدند بیمارستان و آوردندم خانه. یکی اتاق را تمیز می کرد، یکی به بچه ها می رسید، یکی غذا می پخت و چند نفری هم مراقب خودم بودند. خانم دارابی کسی را فرستاد سراغ شینا و حاج آقایم.
عصر بود که حاج آقا تنهایی آمد. مرا که توی رختخواب دید، ناراحت شد. به ترکی گفت: «دختر عزیز و گرامی بابا! چرا این طور به غریبی افتادی. عزیزکرده بابا! تو که بی کس و کار نبودی.»
بعد آمد و کنارم نشست و پیشانی سردم را بوسید و گفت: «چرا نگفتی بچه ات به دنیا آمده. گفتند مریضی! شینا هم حالش خوش نبود نتوانست بیاید.»
همان شب حاج آقایم رفت دنبال برادرشوهرم، آقا شمس الله که با خانمش همدان زندگی می کردند. خانم او را آورد پیشم. بعد کسی را فرستاد دنبال شینا و خودش هم کارهای خرید بیرون را انجام داد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
📚 #رمان_خوب
#آیههایآرامش
🌿وَجَاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ۖ
ذَٰلِكَ مَا كُنْتَ مِنْهُ تَحِيدُ
و سرانجام سکرات مرگ به حق فرا
می رسد،این همان چیزیهست که از آنمیگریختی!
🤍سوره مبارکه ق آیه ۱۹
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#آیههایآرامش 🌿وَجَاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ۖ ذَٰلِكَ مَا كُنْتَ مِنْهُ تَحِيدُ و سر
✿)
امروز از دیروز به مرگ نزدیکتریم،
به خدا چطور؟ :)
#سلام_صباحالخیر_یااهلالخیر
🌷عالم مجاهد؛ قاضی شجاع🌷
✏️پیام تسلیت رهبر انقلاب اسلامی در پی
شهادت عالِم مجاهد جناب حجت الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ علی رازینی و همکار ایشان قاضی شجاع جناب آقای حاج شیخ محمد مقیسه رضوان الله علیهما
📥 دریافت نسخه باکیفیت
💻 Farsi.Khamenei.ir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠#قسمت_صدودو #فصل_شانزدهم شام بچه ها را که دادم، طفلی ها خوابیدند. اما نمی دانم چرا
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠#قسمت_صدوسه
#فصل_شانزدهم
یک هفته ای گذشته بود. شینا حالش خوش نبود. نمی توانست کمکم کند. می نشست بالای سرم و هی خودش را نفرین می کرد که چرا کاری از دستش برنمی آید. حاج آقایم این وضع را که دید، شینا را فرستاد قایش. خواهرها هم دو سه روز اول ماندند و رفتند سر خانه و زندگی شان. فقط خانم آقا شمس الله پیشم بود، که یکی از همسایه ها آمد و گفت: «حاج آقایتان پشت تلفن است، با شما کار دارد.»
معصومه، زن آقا شمس الله، کمکم کرد و لباس گرمی تنم پوشاند و چادرم را روی سرم انداخت ، دستم را گرفت و رفتیم خانه همسایه.
گوشی تلفن را که برداشتم، نفسم بالا نمی آمد. صمد از آن طرف خط گفت: «قدم جان تویی؟!»
گفتم: «سلام.»
تا صدایم را شنید، مثل همیشه شروع کرد به احوال پرسی؛ می خواست بداند بچه به دنیا آمده یا نه؛ اما انگار کسی پیشش بود و خجالت می کشید. به همین خاطر پشت سر هم می گفت: «تو خوبی، سالمی، حالت خوب است؟!»
من هم از او بدتر چون زن همسایه و معصومه کنارم نشسته بودند، خجالت می کشیدم بگویم:
«آره، بچه به دنیا آمده.» می گفتم: «من حالم خوب است ، تو چطوری؟! خوبی؟! سالمی؟!»
معصومه با ایما و اشاره می گفت: «بگو بچه به دنیا آمد، بگو.»
از همسایه خجالت می کشیدم.
معصومه که از دستم کفری شده بود، گوشی را گرفت و بعد از سلام و احوال پرسی گفت: «حاج آقا! مژده بده. بچه به دنیا آمد. قدم راحت شد.»
صمد آن قدر ذوق زده شده بود که یادش رفت بپرسد حالا بچه دختر است یا پسر. گفته بود: «خودم را فردا می رسانم.»
از فردا صبح چشمم به در بود. تا صدای تقه در می آمد، به هول از جا بلند می شدم و می گفتم حتماً صمد است. آن روز که نیامد، هیچ ، هفته بعد هم نیامد. دو هفته گذشت. از صمد خبری نشد.
همه رفته بودند و دست تنها مانده بودم؛ با پنج تا بچه و کلی کار و خرید و پخت و پز و رُفت و روب. خانم دارابی تنها کسی بود که وقت و بی وقت به کمکم می آمد. اما او هم گرفتار شوهرش بود که به تازگی مجروح شده بود. صبح زود بنده خدا می آمد کمی به من کمک می کرد. بعد می رفت سراغ کارهای خودش ، گاهی هم می ایستاد پیش بچه ها تا به خرید بروم.
آن روز صبح، خانم دارابی مثل همیشه آمده بود کمکم. داشتم به بچه ها می رسیدم. آمد، نشست کنارم و کمی درددل کرد ، شوهرش به سختی مجروح شده بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
📚 #رمان_خوب
6.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بعضی روزها آرزو می کنیم به گذشته بر گردیم..
نه به خاطر اینکه چیزی را عوض کنیم
نه...! واسه اینکه یه چیزای رو دوباره احساس کنیم ...❄️🥰
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🔶 نظر شما عزیزان در مورد این سوال کاربرمون چیه؟!
👆🏼 در مورد این سوال خیلی از تنهامسیری ها صحبت های خوبی داشتند
🔷 ولی اجمالا این موضوع بستگی زیادی به شخصیت خودتون داره. اگه شما احساس میکنید که از نظر روحی آدم قدرتمندی هستید هیچ اشکالی نداره که رفت و آمد داشته باشید
در حین رفت و امد هایی که دارید در مواقع خاص به طور خصوصی میتونید در مورد حجابشون هم تذکر بدید. اگرچه برای بهتر شدن حجاب هیچی موثر تر از "اصلاح روابط خانوادگی" افراد نیست
اون زنی بی حجاب میشه که با شوهرش مشکل داشته باشه. یا پدرش بهش محبت نکرده باشه.
🔶 خیلی وقتا بی حجابی نتیجه یه سری عقده های روانی هست که در شخص طی سال ها به وجود اومده و طرف به خاطر انتقام یا سایر انگیزه ها دست از حجاب خودش برمیداره.