eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
763 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
63 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام بر امام حسین سلام بر آقا ابوالفضل سلام بر شما عزاداران صبحتون کربلایی به حق خون پاک شهیدان کربلا سعادتمند و حاجت روا باشید 🌻 🥀@Gilan_tanhamasir
1_379577280.mp3
8.4M
قرائتـــ زیارت عــاشـورا با نوای 🌷شهید حاج قاسم سلیمانی🌷 هدیه میڪنیــم به ارواحنافداه 🔸 روز هشتم 🔘شروع چله: ۱۴۰۰/۵/۱۹ 🖤@Gilan_tanhamasir
✅کاش هر روز زیارت عاشورا می خواندم ✍️شیخ عبدالهادی حائری مازندرانی از پدر خود حاج ملاابوالحسن نقل می کند: من حاج میرزا علی نقی طباطبائی را بعد از رحلتش در خواب دیدم و به او گفتم: آرزویی هم در آنجا داری؟ گفت: هیچ آرزویی ندارم جز این که چرا در دنیا هر روز زیارت عاشورای امام حسین علیه السلام را نخواندم. رسم سید این بود که دهه محرم می خواند نه در تمام سال؛ از این رو افسوس می خورد که چرا تمام سال نمی خواندم @Gilan_tanhamasir🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دیدم اعضای تنت را جگرم سوخت علــی پاره های بدنت را ، جگرم سوخت علــی... یا علی اکبر مددی..‌‌💔
🔴سالروز حماسه آزادسازی پاوه گرامی باد. روز ۲۶ مرداد سالروز مقاومت بی نظیر مردم پاوه و حماسه های بلند و جاودانه دکتر چمران و یاران پاسدار و پاسداران کرد محلی و بالاخره روز ۲۷ مرداد روز اعلام فرمان تاریخی حضرت امام خمینی و شکستن محاصره دشمن و آزاد سازی پاوه است و بعد از آن حرکت و خروش قهرمانانه دکتر چمران که ظرف پانزده روز از پاوه تا سردشت را طی نمود و همه منطقه پاکسازی شد . این تصویر در پادگان مریوان گرفته شده است . @Gilan_tanhamasir
طالبان: مانع عزاداری شیعیان نمی‌شویم 🔹مولوی احمد الله وثیق، معاون کمیسیون فرهنگی طالبان در گفت‌وگو با فارس: طالبان به اعضای خود دستور داده مانع عزاداری شیعیان در ماه محرم در هرات نشوند. طالبان امنیت این مراسم را تأمین خواهد کرد. @Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت45 خدایاچطورهمه ی این اتفاقهاراکنارهم می چینی وبه امتحان دعوتم می کن
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 دلم برایش ضعف رفت و ناخودآگاه لبخندی بر لبم نشست.چشم هایش از سقف سر خوردند و درعمق چشم هایم افتادند. برای چند ثانیه بی حرکت ماند و مات من شد. سرش بانداژ بود. با کمک دستهایش تقریبا نشست، ولی چشم هایش قفل چشم هایم شده بودند. اولین کسی که باهزارزحمت این قفل رابازکردمن بودم. سلام دادم و گلهارا روی کمد کنارتختش گذاشتم. مریض تخت کناری اش خواب بود و آن دوتخت دیگر هم خالی بودند. آنقدر ذوق زده شده بود که ترجیح دادم یک قدم عقب تر برم و بعد سلام بدهم و حالش را بپرسم. بالاخره خودش را جمع و جور کردو جواب سلامم را دادو تشکر کرد. نگاهش را به گلها انداخت و گفت: –چرا زحمت کشیدید، شما خودتون گلستونید، همین امدنتون برام یه دنیا می ارزید. همانطور که سرم پایین بود گفتم: –قابلی نداره. دستهایش را به هم گره زدو نگاهشان کرد. – وقتی همراه بچه ها نبودید، غم عالم ریخت توی دلم، با خودم فکر کردم یعنی من حتی در حد یه احوالپرسی چند دقیقه ایی هم براتون ارزش نداشتم؟ خیلی حالم گرفته شد. خیلی از حرف های بچه ها رو اصلا نمی شنیدم. نگاهم راروی صورتش چرخاندم و گفتم: –وظیفه خودم دونستم که حالتون رو بپرسم. لبخندی زدو گفت: –وظیفه چیه شما لطف کردید، واقعا ممنونم که آمدید. تصادف که کردم، آرزو کردم اگه قراره بمیرم قبلش شمارو یه بار دیگه ببینم. بی محلی اون روزتون این بلا روسرم آورد. از حرفهایش قلبم ضربان گرفت .نگاه سنگینش این ضربان را به تپش تبدیل کرد. اصلا دلم نمی خواست بینمان سکوت جولان دهد. چون حالم بدتر میشد. نگاهش کردم و گوش سکوت راپیچاندم. –با بچه ها نیومدم چون هم معذب بودم، هم به نظرم کار درستی نبود. با دختر خالم امدم. الانم دم در وایساده که اگه همراهتون امد خبرم کنه. بعد آهی کشیدم و گفتم: –دیگه نباید کسی ما رو با هم ببینه، به نفع هر دومونه. از این که حالتون بهتره، خدارو شکر می کنم. یه کم بیشتر مواظب ... حرفم را بریدو گفت: –چرا اینقدردر مورد من سخت می گیرید؟ کاش منم با دختر خالتون تصادف می کردم و شما پرستارم می شدید. از حرفش سرخ شدم، ولی به روی خودم نیاوردم. و گفتم:– با اجازتون من برم. نگاهش رابه چشمهایم کوک کرد.این چشم هاحرفها برای گفتن داشت. نمی دانم ازسنگینی حرفهای دوگوی سیاهش بودیاشرم، که احساس کردم یخ شده ام زیرآفتاب داغ وهرلحظه بیشترآب می شوم وچیزی از من باقی نمی ماند. به زمین چشم دوختم و عزم رفتن کردم. با شنیدن صدایش ایستادم.– کاش خودت می آمدی نه با آرزوی من.این بارنگاهش غم داشت، نه غم رفتن، غم برای همیشه نبودن. حال من هم بهتر از او نبود. چشم هایم پر شد، برای سرریز نشدنش زیر لب گفتم: –خدا حافظ و دور شدم. کنار سعیده که رسیدم گفت: –وایسا منم برم یه احوالی بپرسم ازش زود میام. ــ نه سعیده نیازی نیست. اخم هایش را در هم کشیدو گفت: –زشته بابا. ــ پس من میرم پیش ماشین توام زود بیا. تازه متوجه ی حال بدم شد.با غمی که در چشم هایش دوید گفت: – راحیل با خودت اینجوری نکن.کنار ماشین ایستادم، بلافاصله سعیده امد. پرسیدم: –چی شد پس؟–حالش خیلی گرفته بود.همین که پشت فرمان جای گرفت گفت: –راحیل دلم براش کباب شد. با نگرانی پرسیدم: – چرا؟ــ به تختش که نزدیک شدم دیدم گل تو رو گرفته دستش و زل زده بهش و اشک رو گونه هاشه.دیگه جلوتر نرفتم و از همون جا برگشتم. با گفتن این حرف اشکش از گونه اش سر خورد و روی دستش افتاد.بعد سرش راروی فرمان گذاشت و هق زد. ✍ .. ✿○○••••••══ 💐@Gilan_tanhamasir ═══••••••○○✿ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا