eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
762 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
63 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶وضعیت واکسن زدن خانواده شما چطور هست؟ در نظر سنجی زیر پاسخهاتون رو بفرمایید👇👇👇 https://EitaaBot.ir/poll/r5wq?eitaafly ❇️برای گروه هاتون ارسال کنید
🔴 هدیه های ناب ژاپنی ✍دکتر کوشکی 🔹 بی بی سی با انتشار گزارشی اعلام کرد: پس از واردات یک و نیم میلیون دوز واکسن آلوده مدرنا به ژاپن، شرکت دارویی تادکا ، متوجه وجود مواد خارجی عجیب در ویالهای ارسالی شده است. دولت ژاپن با قطع فوری تزریق واکسن مدرنا، اعلام کرده منابع دیگری را برای واردات واکسن انتخاب می کند. 🔹یک ماه پیش دولت ژاپن چند هزار دوز واکسن کرونا به ایران اهدا کرد. این واکسنها با هزار سلام و صلوات و با نظارت سفیر ژاپن به شهروندان تهرانی تزریق شد. ❇️ احتمالا باید باور کنیم این دو ماجرا هیچ ربطی به هم ندارند! 🔸@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت54 بعد از کلاس در محوطه‌ی دانشگاه چند بار روبروی هم ق
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 روبه روی ضریح نشسته بودم و به حرف های سوگند فکر می کردم.با این که خیلی سختی کشیده بود ولی خیلی صبور و باروحیه است. درکودکی پدرش را ازدست می دهد و مادرش مجبور می شود ازدواج کند، چون پدرش مثل پدر من بیمه نبوده که حقوق داشته باشند.به دلیل آزارهای ناپدری‌اش سوگند بعد از مدتی پیش مادربزگش برمی‌گردد.مادربزرگش خیاط ماهری بوده و سوگند به خاطر استعداد ذاتی که داشته خیلی زودخیاطی رایاد می گیرد و می تواند برای مشتریها لباس بدوزد. وقتی دانشگاه قبول می‌شود مادرش هم به خاطر رفتارهای بد شوهرش طلاق می گیرد وحالا سه تایی زندگی می کنند. چند ماه بعد سوگند عاشق پسری که نباید می‌شود.پسری که افکارو اعتقاداتش به سوگند نمی خورد. با این که سوگند می دانست این ازدواج اشتباه است ولی نتوانست پا روی دلش بگذارد و عقد می کنند. ولی هنوز یک سال از عقدشان نگذشته بود که جدا می شوند.افکارم به صدای سوگند پاسخ می دهد و فوری خبردار می‌ایستد.ــ حداقل یه جوک خنده داربگو...اینجور که تو زل زدی به ضریح، انگار امدی دنبال طلبت...چه خبره؟ آهی کشیدم و گفتم: –داشتم به تو فکر می کردم.چشمهایش را گرد کرد و گفت: –راحیل، جون مادرت زیر آب من رو نزنی پیش آقاها.حالا من یه چیزی گفتم.ــ نه نترس. راستی اون پسر دیگه سراغت نیومد؟ نفسش را محکم بیرون داد و گفت: –نه بابا، چند وقت پیشم دیدمش با یه دختر دیگه. می دونی راحیل، چیزی که من تو این عمر کوتاهم متوجه شدم تو هر کاری بخصوص ازدواج باید خدا رو درنظر بگیری وگرنه خودت آسیب می بینی. بیشتر وقتها عامل بدبختیمون خودمون هستیم ولی هی می شینیم می گیم خدایا چرا.سرم را به علامت تایید حرف هایش تکان دادم و زیر لب گفتم: عمل کردن بهشون خیلی سخته. همانطور که بلند میشد گفت: –اگه سخت نبود که الان اوضاع ما این نبود.با دوتا قرآن برگشت و یکیش راطرفم گرفت وگفت:– دوپین کن بعد بریم.قرآن را گرفتم و بوسیدم و شروع کردم به خواندن. گوشی‌ام زنگ خورد، مامان بود نگران شده بود. یادم رفته بود خبر بدهم. سوگند از حرف های من متوجه شد که مادر پشت خط است، با اشاره گفت، اجازه بگیرم برای رفتن به خانه ی سوگند. ــ راستی مامان بعداز امام زاده شاید برم خونه ی سوگند. ــ آخه اونجوری خیلی دیر وقت میشه.ــ زنگ میزنم سعیده بیاد دنبالم شما نگران نباشید. ــ باشه، فقط بهش سفارش کن سرعت نره. بیچاره مادرم از تصادف قبلی هنوز هم از رانندگی سعیده می ترسید.تلفنم که تمام شد سوگند گفت: – بزار منم زنگ بزنم به مامانم بگم امشب مهمون داریم.ــ سوگند من زیاد نمیمونما. ــ اجزای صورتش را جمع کرد و گفت: –چی چی رو نمی مونی مگه مهمونیه، میای چندتا مشتری راه میندازی میری. دارم واسه خودم وردست می برم. فکر کردی چه خبره. خانشان خیلی قدیمی بود. یک حیاط نقلی و باصفا که پر از گل و گلدون بود. داخل خانه هم دوتا اتاق داشت که با یک در به هم راه داشتند. از پنجره اتاق جلویی تمام سر سبزی حیاط دیده میشد.یک در شیشه ایی رابط بین حیاط و راهروی کوچک خانه بود. داخل راه رو هم پر بود از گلدان های زیبا که بی اختیار لبخند به لب می آورد. سوگند که نگاه مشتاق من رادید گفت: –توام اهلشی؟ــ اهل چی؟اشاره کرد به گلدان ها و گفت:– اینارو میگم بابا، فکر کردی چیو میگم.چشم هایم را باز و بسته ایی کردم و گفتم: –چه جورم...اهلش بودم، اهل زیبایی، اهل طراوت وسبزی، اهل همه ی گلهایی که باعشق زیباییشان رابه رُخت می کشند و روحت را جوردیگری نوازش می کنند. مگر می شوداهل این نوازشها نشد. مادرو مادر بزرگ سوگند را قبلا چندین بار در خانه‌ی شوهر مادرش دیده بودم. فوق العاده مهمان نواز و خوش رو بودند. بعد از سلام و احوالپرسی، داخل اتاقی که رو به حیاط بود، شدیم. چرخ خیاطی هم داخل همان اتاق کنار پنجره بود. سوگند شروع کرد به خیاطی کردن و من هم در خرده کاریها کمکش کردم. ✍ ... ✿○○••••••══ 💐@Gilan_tanhamasir ═══••••••○○✿ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی...😔 مَتى تَرانا وَ نَراكَ. کی می‌شود تو ما را ببینی و ما تو را! 💞 🍃🌹🍃🌹🍃 @Gilan_tanhamasir
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
🖤زیارت عاشورا 🎙 علی فانی 💖 هدیه میڪنیــم به ارواحنافداه 🔸روز هجدهم 🔘شروع چله: ۱۴۰۰/۵/۱۹ 🖤@Gilan_tanhamasir
هُوَ المَطلوب...🖤•° گاهی باید چند لحظه ای، کنج خلوتی باشد... کنارِ پنجرهٔ دل؛ با استکانی از فرصتِ زندگی، که ذره‌ذره نوشیدنش، ما را به وعدهٔ کُلُّ نَفسٍ نزدیک و نزدیک‌تر میکند، تا که نسیمی بِوَزَد و فکر را خراشی بدهد... تا که عطر شیرین محبوب را با تلخی درد فراق در هم آمیزد... تا که جان را به هوایِ جان زنده کند... . اندکی بعد أمّا نسیم، غبارآلود می آید... غبار های نشسته بر صفحه دل که مسافر نسیم تلنگر است... چشم ببند... آخَر، چشم ها که بسته میشود دل، چشم باز میکند... بعدِ مدت ها خوابِ غفلت... خود را می یابد، در بستری از سکون که حاصلِ رضایت است... وَ شاید تحیّر... خسته گوشه‌ای می‌نشیند و در خود فرو میرود و شاید اندکی میگیرد... . گمشده ای دارد که سال هاست میان میهمانان کاروان سرا، او را نمی یابد... آنقدر آدم‌ها و کتاب‌ها و حرف‌ها و نوشته‌ها، می آیند و میروند... هر کدام چنگی به دیوار دل میزند، وَ دل نا آرام تر از قبل، زیر حجاب هایشان دفن میشود، دور و دورتر... قدری بعد، به تاریکی تحت این حجاب‌ها عادت که میکند شمشیر رسیدن به نور را غلاف میکندو دل به تاریکی میسپارد... . قطره قطره استکان عمر، کم و کمتر میشود وَ مرگ دل، نزدیک و نزدیک تر... دیگر دل نه طلب نور دارد، نه نقشهٔ راه و نه سلاحی برای جنگ... دل اسیر میشود اسیر حجاب هایی از نور ظلمانی... و استکان میشکند... . خدایا احتیاط کن اینجا قلوب مشغول کارند! به هر چیزی الا تو... . یٰا‌طَبیبَ‌مَن‌لا‌طَبیبَ‌له... أصحابِ‌فی‌قلوبِهِم‌مَرَضیم...🌱!'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 فرق صبح جمعه رئیسی با روحانی‼️ 🔻باز هم رئیسی غافلگیرمان کرد. 🔹البته متفاوت از صبح جمعه هایی که روحانی از آن صحبت میکرد. 🔸 رییس جمهور پیشرو به این میگویند. به جای زیارت مشهد رفتن، اول کاری وزرا را بسیج کرد و رفت خوزستان. عمل به وعده ها یکی پس از دیگری. 🔺اولین حضور در خوزستان یعنی اولویت توجه به عقب ماندگی ها و محرومیت‌ها. 🇮🇷@Gilan_tanhamasir
🔴شما اسب و گاو نیستند، بس کنید 🔹سازمان غذا و داروی آمریکا از مردمش خواست از خوردن داروی ضد انگل مخصوص حیوانات مانند اسب و گاو برای را متوقف کنند 🔹خرافه و جهل در همه‌ی ملت‌ها بوده و هست، ولی عده‌ای که همیشه کمین کرده‌اند از دین متنفر باشند و علیه‌ش نفرت پراکنی کنند؛ خرافه را به دین نسبت می‌دهند هموطنان خود را تحقیر میکنند و افسوس میخورند که جهان سومی هستند! ❇️@Gilan_tanhamasir