💠 غزلی از میرزا یونس استاد سرایی معرف به میرزا کوچکخان جنگلی
💥هوالحق
گوهر کجی در عالم بودی چو ابروانش
دیگر تو راستی را یکسر نما نهانش
با آه آتشینم، از آب دیده نبود
یا سوختی دو گیتی، یا غرق آبدانش
بین در کمان کمین کرد دل را به تیر مژگان
ارجان بود هزارم، بادابدان نشانش
در زیر تیغ تیزش، شادم بَرَد سرم را
آزرم دارم آن دم، خونین شود بنانش
از دوری جمالش، تن را نگر چسان شد
چون کاه میکشاند، موری در آشیانش
میخواستم مثالش اندر دو دیده بندم
لیکن نجست نقشی، وهم من از میانش
«گمنام» را نخستین، بُد نامی و نشانی
همچون تو نامور کرد، گمنامش و نشانش
📚 سرود سبز سپيداران، اداره كل ارشاد اسلامي گيلان،1363
#میرزاکوچک_خان_جنگلی
#ارسالی_کاربر (رضا رضا)
☔️@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت199 🌺 یا همین خرجی دادن، که الان دیگه منسوخ داره میشه، مردها دلشون می
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت200
🌺 صبح سعیده بعد از این که من را رساند و گفت:
–میخوای ظهر بیام دنبالت؟
–نه بابا، تازه داری میری سرکار، اینجوری که فوری اخراج میشی.
سعیده گفت:
–کار من تازه یک ساعت دیگه شروع میشه، میخوای منتظرت بمونم تا بیای؟
–نه، تو برو. من خودم میام.
الانم چیزی به ظهر نمونده. دیگه کی میخوای بری سرکار.
نقشهی خانهی زهرا خانم شبیه طبقهی پایین بود. ولی برای چیدمانش سلیقهی بیشتری به کار برده بود.
پسرهای زهرا خانم مدرسه بودند و او با ریحانه تنها بود. تا ظهر پیش ریحانه بودم. خیلی سرحال و شاد شده بود.
کلی با هم بازی کردیم و حسابی خسته شد. خنده هایش انرژیم را چندین برابر میکرد. زهرا خانم با رضایت به بازی ما نگاه میکرد و مدام لبخند میزد و گاهی حرفی میزد و درد و دلی میکرد.
بالاخره ریحانه خسته شد و سر ناسازگاری گذاشت. غذایش را با بازی به خوردش دادم و خواباندمش و آمادهی برگشتن شدم.
زهرا خانم بعد از این که کلی دعا در حقم کرد با اصرار از من خواست که دوباره به ریحانه سر بزنم. میگفت که به او هم خوش گذشته و با حرف زدن سبک شده است.
من هم قول دادم که در اولین فرصت دوباره به دیدنشان بروم.
هوا خیلی گرم بود. آفتاب تابستان زورهای آخرش را میزد. انتظار داشتم آرش زنگ بزند و دنبالم بیاید ولی خبری نشد.
از بیتوجهیاش دلم گرفته بود. برای مبارزه با ناراحتیام شروع به پیاده روی کردم. آنقدر هوا گرم بود که گاهی احساس می کردم بخار از کف آسفالت بلند میشود. با این حال باز هم به پیاده رویام ادامه دادم.
🌺 نزدیک سه ایستگاه پیاده رفتم و بعد سوار مترو شدم.
به خانه که رسیدم احساس سر گیجه داشتم. به زور کمی غذا خوردم و به مادر گفتم:
– حالم خوب نیست و باید بخوابم.
نمی دانم چقدر خوابیدم، با حالت تهوع بیدار شدم و خودم را به دستشویی رساندم.
مادر خودش را به من رساند و کمرم را مالید و با نگرانی پرسید:
–امروز زیر آفتاب یا توی گرما بودی؟
آنقدر بالا آورده بودم که اصلا نای حرف زدن نداشتم. با صدایی که از ته چاه میآمد جواب دادم:
–زیادپیاده روی کردم.
به زور خودم را به تخت رساندم و دراز کشیدم.
مادر فوری برایم شربت درست کرد و اسرا هم کمکم کردتا بخورم.
انگار داخل شربت قرص خواب آور ریخته شده بود، چون دوباره خوابم گرفت.
به محض اینکه چشم هایم را باز کردم با دیدن آرش ابروهایم بالا رفت.
با لبخند و غمی که در چشم هایش بود سلام کرد.
–سلام...تو کی امدی؟
–چند دقیقهاس عزیزم. بهتر شدی؟
با باز و بسته کردن چشم هایم جواب دادم. خواستم بلند شوم که نگذاشت و گفت:
–دراز بکش، بعد دستم را در دستش گرفت و گفت:
–ببین یه روز ازت غافل شدم چه بلایی سر خودت آوردی. آخه تو این گرما کدوم آدم عاقلی پیاده روی می کنه؟
دلخور نگاهش کردم.
🌺 آهی کشید و گفت:
–میدونم باید بهت زنگ می زدم و میومدم دنبالت، کوتاهی از من بود.
ببخشید. درگیر مژگان و کیارش بودم.
–نه بابا، اشتباه خودم بود. الانم خیلی بهترم چیزی نشده که، نگران نباش.
–رنگت پریده، اونوقت میگی چیزی نشده.
–این به خاطر تهوعی بود که داشتم،
الان دیگه ندارم، غذا بخورم خوب میشم.
بلند شد و در اتاق را باز کرد و مادر را صدا زد. مادر فوری خودش را به اتاق رساند.
آرش گفت:
–مامان جان رنگش پریده الان باید چی بخوره، خوب بشه؟
–مادر کنار تختم ایستاد و پرسید:
–بهتری؟
–آره، خیلی بهترم.
دستش را روی پیشونیام گذاشت و گفت:
–خدارو شکر، الان برات یه چیزی میارم بخوری.
آرش با نگرانی گفت:
–مامان جان، ببریم دکتر یه سرمی، آمپول تقویتی چیزی بزنه بهتر نیست؟
مادر همانطور که نگاهم می کرد گفت:
–نگران نباش چیزهایی که براش درست می کنم رو بخوره تا فردا انشاالله خوب میشه. بعد از رفتن مادر، آرش موبایلش را از روی میز برداشت و گفت:
–من برم بیرون زود میام.
🌺 دستم را به طرفش دراز کردم. دستم را گرفت و پرسید:
–چیزی میخوای؟
روی تخت نشستم و تکیه دادم به تاج تخت.
–کجا میخوای بری؟
روی لبه تخت نشست و به چشم هایم زل زد.
–هیچ جا قربونت برم. میخوام یه کم برات خرید کنم، بخوری جون بگیری.
–میشه نری؟
با تعجب نگاهم کرد.
–الان بودنت اینجا خودش باعث میشه جون بگیرم.
دستم را بوسید و با خنده گفت:
–عزیزم آفتاب خورده تو سرت مهربون تر شدیا، از فردا روزی دو سه ساعت برو پیاده روی.
هردو خندیدیم. پرسیدم:
–چطوری فهمیدی حالم بده؟
–هر چی زنگ زدم گوشیت جواب ندادی، زنگ زدم خونتون، مامان گفت حالت بدشده. منم خودم رو زود رسوندم.
لبخندی زدم و گفتم:
–ممنون، گوشیم توی کیفمه، کیفمم گذاشتم توی کمدواسه همین صداش رو نشنیدم.
احساس کردم آرش راحت نیست.
–آرش جان می خوای بریم توی سالن بشینیم؟
–اگه می تونی بیای بشینی بریم.
با معجونهایی که مادر برایم درست کرد. حالم خیلی بهتر شد.
آرش سر شام گفت که فردا میآید دنبالم تا بیرون برویم. ولی مادر اجازه نداد و گفت باید چند روز استراحت کنم.
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 یادمون باشه
میشه خودت آدم خوبی باشی ، امّـــا ؛
با اشتباهی که دیگران مرتکب میشن ، تـــو تا تهِ جهنًم بری❗️
💥 اینکه یکی دیگه اشتباه میکنه ،
و تو ساعتها ،
یا روزها ،
یا ماهها ،
و یا ســـالها ، در خاطرهی اشتباهِ اون باقی میمونی ؛ یعنی در آتیشِ اشتباهی داری گُر میگیری و میسوزی ، که خودت مرتکب نشدی !
یادمون باشه ؛ قانون آرامش ، قانون رهاییِ قلب ماست !
هرچی قلب رهاتر ؛ لحظههامون آرومتر
🌛شب بخیر ⭐️
🌷@Gilan_tanhamasir
┄┅─✵💔✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
سلام صبحتون بخیر
⚫️ ایام فاطمیه تسلیت باد
🦋•°@Gilan_tanhamasir
🖼 #اینفوگرافی | وقتی بچهها از مادرشان میگویند‼️
▪️◾️▪️
✔️ حضرت صدیقهطاهره، فاطمه زهرا سلاماللهعلیها در بیان أئمه اطهار علیهم السلام
#فاطمیه
🌹@Gilan_tanhamasir
#تدابیر
#شب_یلدا
#اصول_تغذیه
1⃣
🔸سوال: آیا می شود در شبهای فصل پاییز یا زمستان هندوانه خورد؟!
⚠️جواب: مسلماََ کار درستی نيست زیرا؛
▫️اولاً در روايات مى فرمايند هر ميوه اى را در فصل خودش بخوريد.
▫️ثانیاً؛ شب اول زمستان اگر بخواهید با خوردن هندوانه رطوبت و سردی اش را بيشتر کنید این کار باعث:
○ تکرر ادرار، بی اختياری ادرار
○ تب کليه، قولنج کليه می شود
🗯همچنین بلغم سفيد، در بدن بالا می رود.
🔺حالا اگر فرد در سن سالخورده گان باشد يا پرخور و کم تحرک است اين فرد پوده و سردل مي کند، تُخَمه مي کند. ضريب رطوبت اضافی بدنش بالا مى رود.
═══🦋 ⃟❖═══════════
عرض سلام و ادب محضر یکایک شما
سروران گرامی 🤚🌺
الهی در پناه پروردگارحال دلتون خوب و وجودتون سبز و سلامت باشه 🤲
با یک قسمت دیگه از مبحث #کنترل_ذهن برای #تقرب در خدمتتون هستیم👇
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#کنترل_ذهن برای #تقرب 32 ✅ قرار شد که هر کدوم از ما توی نماز یه مقدار توجهمون رو نسبت به خوبی هایی
#کنترل_ذهن برای #تقرب 33
🔘 بخش اول
موسیقی نماز
عرض شد که ما باید تمرکز خودمون رو توی نماز بالا ببریم تا بتونیم حتی نظر خداوند رو هم نسبت به خودمون عوض کنیم.
🌺 فداش بشم وجود مقدس امام صادق علیه السلام میفرماید:
❤️ من دوست دارم انسان مومنی رو که وقت نماز قلبش مشغول پروردگار هست و قلبش مشغول به دنیا نیست...
یه سوال؟
میدونید چرا خیلی از مردم به موسیقی گوش دادن رو میارن؟
🔹 چون #موسیقی توجه آدم رو به چیزای ظاهرا خوشایند جلب میکنه.
🎶🎵 اگه اهل موسیقی باشی بعد یه جا بری که آهنگ نباشه سلول های بدنت هی میخوان به صورت ریتمیک حرکت کنن!
میدونید که آدمیزاد کلا دوست داره #مشغول باشه به یه چیز. این در ذات انسان هست و همین موضوع کار آدم رو برای توجه پیدا کردن آسون میکنه.
✴️ شما کافیه یه تسبیح رو بگیری دستت و چند دور بچرخونی. بعدش که دستت خالی بشه هی میخوای یه چیزی رو توی دست بچرخونی.📿
آدم دوست داره یه چیزی توجهش رو جلب کنه.
⭕️ کسی که اراده ش ضعیف باشه این موضوع توش بیشتر هست.
یه چند دقیقه ارادش رو میسپره دست تلویزیون. بعدش رادیو بعدش بازی بعدش شبکه های اجتماعی و ...
💢 به این موسیقی گوش میده و با اون فیلم سر خودش رو گرم میکنه!