تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت239 🌷🌷 مرا در آغوشش کشید. بعد دیگر حرفی نزد. احساس کردم گریه میکند.
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت240
🌷🌷 طولی نکشید که آرش با سینی بزرگی برگشت. سینی را روی زمین جلوی من گذاشت. خودش هم روبرویم نشست و گفت:
–برای این که سروصدانشه همه چی رو با جاش آوردم وتوی ظرف نریختم. ترسیدم بیدارشون کنم. (اشاره کردبه بیرون از اتاق)
پنیر، کره، مربا، همه را با ظرفشان آورده بود.
شروع به لقمه درست کردن کرد. من هنوز هم مات حرفهایش بودم.
لقمهایی درست کرد و جلوی دهانم گرفت وگفت:
–بخور راحیل، فکر هیچی رونکن. فقط نگاهش کردم، لقمه را از دستش گرفتم و به طرف دهان خودش بردم، لقمه را از دستم گرفت ونصف کرد.
–نصف تو، نصف من، دوباره آن لقمهی نصفه را جلوی دهانم گرفت. هنوز آن نصفهی دیگر را خودش نخورده بود. منتظربود اول من بخورم. نصفه لقمه ایی که جلویم گرفته بود را فوری از دستش گرفتم و توی دهانش گذاشتم. غافلگیرشد و آن نصفهی دیگر که در دستش بود را در دهانم گذاشت و با لبخند نگاهم کرد و گفت:
–راحیل تو همیشه زرنگ تر از من بودی وَ بعد برای درست کردن لقمهی دیگری، دستش را به طرف سینی برد، لقمه را آرام، آرام می جویدم ونگاهش می کردم. آرش خیلی فرق کرده بود، خدایا این چش شده، مرگ کیارش باآرش چه کرده بود.
🌷🌷 دردش را احساس می کردم ولی نمی فهمیدم، یاد گریه های دیشبش استرس و بعد بغض به گلویم آورد ونشد لقمه ام را قورت بدهم. بغضم اشک شد و روی دستش که لقمهی دوم را گرفته بود چکید.
بادیدن اشکهایم نینی چشم هایش به رقص درآمد، برای جلوگیری از ریزش اشکهایش نفس عمیقی کشید. "تو ازکی اینقدر نازک دل شدی آرش."
آمدکنارم نشست وگفت:
–اینجوری مواظب خودتی؟ اینجوری قول دادی؟ جون من برات مهم نیست راحیل؟
سرم را به علامت مثبت تکان دادم واشکهایم را پاک کردم وگفتم:
–خیلی مونده ازت خوش قول بودن رویادبگیرم آقا.
دستش را روی شانه ام انداخت و نگاهم کرد.
–تو که می گفتی من برای یاد گرفتن همه چی برنامه ریزی می کنم، این یادگرفتن رو بزار اول لیست برنامههات، باشه؟ چشم هایش را کاویدم. نگاهش را از من گرفت و به لقمه ی دستش داد. با اصرار لقمه را در دهانم گذاشت؛ بعد یک نان لواش کناردست من گذاشت ویکی کناردست خودش. با مهربانی و لبخند نگاهم گرد.
–هرکس زودتر نونش روتموم کنه اون یکی باید براش جایزه بخره.
–چی بخره؟
–نظر خودت چیه؟ انتخابی باشه خوبه؟
–اهوم، ولی زیاد گرون نباشه.
🌷🌷 انتخابی یعنی هرچیزی می تونه باشه، حتما که خریدنی نیست.
بی تفاوت به حرفش نگاهی به نانها انداختم و لبخند لاغری زدم وگفتم:
–چه مسابقه ی عادلانهایی، اینجوری که من هنوز اولین لقمه رو نخوردم تو نونت روتموم کردی با اون لقمه های مردونت.
نان دیگری برداشت.
–باشه جهنم و ضررمن دوتا نون، تو یدونه.
نان دیگری برداشتم وکنار دستش گذاشتم.
–این الان عادلانس. باچشم های گردشده نگاهم کرد و گفت:
–مگه با گاو طرفی؟
با لبخند گفتم:
–منظورت ازنوع دریاییشه؟ با شنیدن حرفم یک لحظه غم چشم هایش را گرفت، شاید جریان عکس سودابه یادش آمد. ولی فوری لبخند زد و گفت:
–باشه بابا، من که خدای از خود گذشتگیام اینم بهت ارفاق می کنم. یک، دو، سه، شروع.
همانطور که شروع به لقمه گرفتن کردم گفتم:
–جناب خدای از خودگذشتگی یه نگاهی به نایلون نونا هم بنداز. واسه بقیه هیچی نموندهها. باید بری براشون بخری.
من اصلانمی توانستم تندتند غذا بخورم. ولی آرش نصف نان لواش را برداشت و لقمه درست کرد و سریع در دهانش گذاشت و همانطور گفت:
–تو بخور نگران نباش، میرم میخرم. ازطرز خوردنش خنده ام گرفته بود، ولی نمیشد بخندم عقب میافتادم، او نان دومش را شروع کرده بود ولی من تازه لقمهی اولم هم تمام نشده بود.
🌷🌷 نصف نانم تمام شد و او نان سومش را شروع کرد و با دهان پرگفت:
–حالا اگه یکی آب بخواد ودرحال خفه شدن باشه چی؟
–خب بره آب بخوره.
–قبوله؟ بعدا جرزنی نکنیا، بگی مامانم گفته وسط غذا نباید آب بخوریما.
با چشم هایم تایید کردم.
با عجله بیرون رفت و با یک پارچ آب برگشت و باآخرین تکهی نانش لقمه گرفت و تقریبا به کمک آب پایین فرستاد؛ بعد دراز کشید نفسش را عمیق بیرون داد.
–من بُردم.
من آخرین لقمهام را در دهانم گذاشتم وگفتم:
–منم بُردم.
–نخیر تو توی دهنت هنوز هست دیگه قرار نشد جِربزنیا.
لقمه ام را به زور قورت دادم:
–واقعا مسابقه ی نفس گیری بود.
–خب حالا باید فکر کنم ببینم جایزه چی بخوام ازت.
سینی را نزدیک در گذاشتم و من هم دراز کشیدم وگفتم:
–این همه جون کَندم آخرشم باختم.
از روی تخت یک بالشت برای زیر سرم آورد و گفت:
–می خوای توروبرنده اعلام کنم؟ حالا ما یه بار اونم توخوردن برنده شدیما؛ ناراحتی؟
–ناراحتیش واسه اون وقتیه که یه جایزه ی گرون بخوای...
سرش را روی بالشت من گذاشت و چشم هایش را بست.
–معدم پُرشد، خوابم گرفت.
خمیازه ایی کشید و دنبالهی حرفش را گرفت:
–ملاحظه ات هم می کنم، نگران نباش
Mohammad Hossein Pooyanfar Ft Abdolreza Helali - Afvan Ya Hossein (128).mp3
3.29M
℘•بۍحرفوحدیثدوسٺدارم
℘•روۍقݪبمبنویسدوسٺدارم
🌺به افق شب جمعه
🌺#شب_زیارتی_ارباب
🌹@Gilan_tanhamasir
سلام رفیق خوب خدا..☺️ صبح زیبای آدینهتون بخیر و خوشی باد🌺
امیدوارم حال دلتون خوبِ خوبِ خوب باشه ان شاءالله...
🌓شب و روز جمعه بهار صلوات است ،🌺
✍امام صادق علیهالسلام میفرمایند ؛
🔚در قيامت "روز جمعه" مانند عروسي صاحب كمال و جمال جلوي بهشت مي ايستد و ساير روزها پشت سر او قرار ميگيرند آنها شهادت مي دهند و روز جمعه فقط كساني را شفاعت ميكند كه بر محمد و آل محمد صل الله عليه و آله و سلم بسيار #صلوات فرستاده اند♥️
[◇امروز #جمعه است صلوات زیاد یادت نره مومن :)🌿¡•••]
❄️صبح سرد زمستانی مان را گرم میکنیم با صلوات بر محمد و آل محمد
❄️و خاندان پاک و مطهرش
❄️اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهم
#تنهامسیراستانگیلان
🌹@Gilan_tanhamasir
جمعههای دلتنگی💔
🌹🍃رهبر معظم انقلاب: یکی از خصوصیاتی که در حقیقتِ انتظار گنجانده شده است، این است که انسان به وضع موجود و به اندازهی پیشرفتی که امروز دارد، قانع نباشد؛ بخواهد روز به روز این پیشرفت را، این تحقیق حقایق و خصال معنوی و الهی را در خود و در جامعه بیشتر کند. اینها لوازم انتظار است.
۱۳۹۰/۰۴/۱۸
🍃🌹«اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم»
✨قرار ما جمعهها ختم صلوات به نیت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان (عجلالله تعالی فرجه الشریف)
🍃🌹 لطفاً روی لینک زیر بزنید 👇و با ذکر تعداد صلوات کلمه #ثبت را بزنید.
https://EitaaBot.ir/counter/02dfzq
با ارسال این پست به کانالها و گروهها موثر در فرج باشید.🙏🌹
کپی آزاد ☺️
#امام_زمان
#جمعههای_دلتنگی
🎁 یه هدیه فوق العاده تقدیم به نگاه شما
تنها مسیری های عزیز
🎬 یه کلیپ...
یه کلیپ بسیار امیدوار کننده....❤️💥👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ میخوای جزو ۳۱۳ سرباز اصلی امام زمان بشی؟
خیلی راحت میتونی... باورت میشه؟!🙂
#انتشار_عمومی
🌷 @Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
✅ میخوای جزو ۳۱۳ سرباز اصلی امام زمان بشی؟ خیلی راحت میتونی... باورت میشه؟!🙂 #انتشار_عمومی 🌷 @Gil
چقدر زیبا😍
همتون نیت کنید که جزو فرماندهان حضرت باشید و به کمتر از این راضی نشید🙏🌹
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🔴 ارتفاع برف در محور ماسال - گیلوان به ۲۰سانتی متر رسید
👤رئیس راهداری شهرستان #ماسال گفت: ارتفاع #برف در محور ماسال به گیلوان به ۲۰ سانتی متر رسید.
🔸 سید نورالدین فاطمی افزود: رانندگان برای تردد در جاده ماسال به گیلوان از زنجیر چرخ استفاده کنند و لباس گرم بپوشند و از سفرهای غیرضروری به مسیر جاده ییلاقات بپرهیزند.
☔️@Gilan_tanhamasir
💥حاجی بابایی در سفر به گیلان مطرح کرد
🔸 وضعیت پسماند و رودخانه های گیلان تصورات مان از جاذبه های این استان تغییر داد
🔹 توقف چند دقیقه ای هم در سراوان شدنی نیست چه برسد به زندگی!
🔸 هرکس باید مسئولیت دوره مدیریتی خود را قبول کند
🔹همه ما به جهت وضعیت تاسف بار فعلی پسماند در سراوان مقصر هستیم
🔸رییس کمیسیون تلفیق مجلس، گفت: در بازدیدی که از وضعیت پسماند سراوان، فاضلاب گوهررود، آب شرب و کشاورزی و ... داشتیم، تصوراتمان از همه جاذبه های گیلان تغییر کرد اینکه چرا باید این استان با چنین مشکلاتی مواجه باشد! این در حالی است که به سبب کشاورزی حرف اول را آب در گیلان می زند.
👇👇
مشروح خبر
☔️@Gilan_tanhamasir