#استادعشق
#قسمت_سیزدهم
#کتابخوانی
🌺پدر هميشه برای صدا كردن ما، از ضمير شما استفاده می كردند. پدر هر وقت ما را، به اتاق شان فرا می خواندند، می دانستيم كه مطلب مهمی را می خواهند به ما بگويند؛ يا اگر می خواستند به ما تذكری بدهند، در آن جا انجام می شد، كه كسی نشنود، و ما خجالت نكشيم. من و خواهرم، در اتاق پدر، كه دفتر كار ايشان محسوب می شد، ميزی داشتيم، كه پشت آن، دو صندلی بود. من يك طرف، و خواهرم طرف ديگر، می نشستيم.
🌸ما از اين اتاق در تابستان ها، و هنگام تعطيلی مدارس، بيشتر استفاده می كرديم، زيرا هر تابستان درس سال بعد را، پشت همين ميز، نزد پدر و مادر می آموختيم، تا در سال آينده
تحصيلی، راحت تر درس ها را بياموزيم. زمان آموختن درس ها در اين فصل، تا ساعت 12 صبح بود. آن شب نزد پدر رفتم، و روی صندلی خودم نشستم.
🌺پدر بسيار مودبانه و غيرمستقيم، شروع كردند به حرف زدن، به شكلی كه من ناراحت نشوم، ايشان گفتند : خيلي زشت است، كه يك ايرانی غزل حافظ را، درست نخواند. از خجالت آب شدم. دلم می خواست زمين دهان باز كند، تا در آن فرو بروم. پدر، كه متوجه خجلت، و رنگ برافروخته چهره ی من شده بودند، با محبت به من گفتند: ..
ادامه دارد...
🌹@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🗒 #وصیت_نامه آسمانی شهیدحاجقاسم سلیمانی 💖« #قسمت_دوازدهم» 🌴💫🌴💫🌴 🔈خطاب
🗒 #وصیت_نامه آسمانی شهیدحاجقاسم سلیمانی
💖« #قسمت_سیزدهم (آخر) »
🌴💫🌴💫🌴
🌹دست مبارکتان را میبوسم و عذرخواهی میکنم از این بیان، اما دوست داشتم در شرفیابیهای حضوری به محضرتان عرض کنم که توفیق حاصل نشد.
🍀سربازتان و دست بوستان
🌺از همه طلب عفو دارم
از همسایگانم و دوستانم
و همکارانم طلب بخشش و عفو دارم.
از رزمندگان"لشکر ثارالله "
و"نیروی باعظمت قدس"
که خار چشم دشمن و سدّ راه او است، طلب بخشش و عفو دارم؛
خصوصاً از کسانی که برادرانه به من کمک کردند...
💖🌷💖
نمیتوانم از *حسین پورجعفری* نام نبرم که خیرخواهانه و برادرانه مرا مثل فرزندی کمک میکرد و مثل برادرانم دوستش داشتم🍃
💠از خانواده ایشان و همه برادران رزمنده و مجاهدم که به زحمت انداختمشان عذرخواهی میکنم. البته همه برادران نیروی قدس به من محبّت برادرانه داشته و کمک کردند و دوست عزیزم
"سردار قاآنی" که با صبر و متانت مرا تحمل کردند.💐
#مکتب_حاج_قاسم
#سردار_دلها
🌷@Gilan_tanhamasir
#سفرشهادت
#قسمت_سیزدهم
#کتابخوانی
▪️هر كدام از آنان پاسدار قرآن و دین و شریعت بودند و به همین سبب پیامبر امانت بزرگی را بر دوش آنان نهاد كه نمیتوانستند از آن شانه خالی كنند.
▪️(6)امام حسین(ع) در یكی از سخنان خویش میفرمایند: «لَم تُشَذُّ عَن رَسولِ اللّهِ لَحمَتُهُ.» (پارۀ رسولخدا از او جدا نمیشود.) برای شخصی مثل امام حسین(ع)، فرزند رسولخدا(ص)، یاور بزرگوار و ریحانۀ دنیای او، امكان ندارد كه به امانت رسولخدا خیانت ورزد و در برابر ستم و كژروی و ادعاهای یزید سكوت كند یا با آن همگام شود.
▪️امام حسین(ع) چارهای ندارد؛ نه میتواند سكوت كند و نه همراهی. یزید میخواهد طرحش را عملی كند، میخواهد احكام اسلام را یكی..
🥀@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🗒 #وصیت_نامه آسمانی شهیدحاجقاسم سلیمانی 💖« #قسمت_دوازدهم » 🌴💫🌴💫🌴 🔈خطا
🗒 #وصیت_نامه آسمانی شهیدحاجقاسم سلیمانی
💖« #قسمت_سیزدهم (آخر) »
🌴💫🌴💫🌴
🌹دست مبارکتان را میبوسم و عذرخواهی میکنم از این بیان، اما دوست داشتم در شرفیابیهای حضوری به محضرتان عرض کنم که توفیق حاصل نشد.
🍀سربازتان و دست بوستان
🌺از همه طلب عفو دارم
از همسایگانم و دوستانم
و همکارانم طلب بخشش و عفو دارم.
از رزمندگان"لشکر ثارالله "
و"نیروی باعظمت قدس"
که خار چشم دشمن و سدّ راه او است، طلب بخشش و عفو دارم؛
خصوصاً از کسانی که برادرانه به من کمک کردند...
💖🌷💖
نمیتوانم از *حسین پورجعفری* نام نبرم که خیرخواهانه و برادرانه مرا مثل فرزندی کمک میکرد و مثل برادرانم دوستش داشتم🍃
💠از خانواده ایشان و همه برادران رزمنده و مجاهدم که به زحمت انداختمشان عذرخواهی میکنم. البته همه برادران نیروی قدس به من محبّت برادرانه داشته و کمک کردند و دوست عزیزم
"سردار قاآنی" که با صبر و متانت مرا تحمل کردند.💐
#مکتب_حاج_قاسم
#شهید_القدس
🌷@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت #قسمت_دوازدهم اصلا مگه خدا خودش غریزه زیبایی را به ما نداده! پ
#چهارشنبه_های...
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_سیزدهم
من که هیجان زده شده بودم گفتم: اوه!اصلا به این طرف قضیه دقت نکرده بودم چه آشوبی میشه!
خانم حسینی گفت: مسلما نمیشه چنین کاری کرد! چون به قول نازنین جان آشوبی میشه ونتیجتا جان و سلامتی و روح و مال و... همه انسانها به خطر می افته!
خوب حالا باید بگردیم دنبال قانون هایی برای حل این مسئله که هم نیازهای انسان برطرف بشه هم به کسی آسیب نرسه!
بعد یک قند برداشت داد به لیلا گفت:
دخترم چایت نصفه موند بخور یه کم گرم بشی دستهات خیلی یخ کردن...
یه نگاه به لیلا انداختم می شد حدس زد علت یخ بودن دستهای لیلا برای چیه!
خانم حسینی ادامه داد و گفت: یک سوال به نظرتون کدوم قاضی می تونه این قوانین را تعیین کنه که به حق هیچ کس ضربه وارد نشه؟
طبیعتا باید این قاضی هم عادل باشه هم منصف هم شناخت کامل و دقیقی از انسان داشته باشه تا حق هیچ کس ضایع نشه درسته! خوب چه کسی این ویژگی ها را داره؟؟؟
لیلا مستأصل شده بود عصبی گفت: فقط خداست که این ویژگی ها را داره ببینید منم خدا و دینش رو قبول دارم ولی ... ولی... خوب اگر می خواست مانع پاسخ به این نیازها بشه اصلا چرا این غرایز را به ما داده؟!
لحن تندش با خانم حسینی باعث شد توی دلم هر چی خواست بهش بگم!دختری دیووونه یادش رفته ما قرار بود با دوتا سوال این ماجرا رو تموم کنیم بره! از اون طرف هم ذهنم درگیر شد که خانم حسینی چجوری می خواد جواب این سوال را بده!
خانم حسینی لبخندی زد و گفت: اسمش
مانع نیست! اسمش رعایت قوانینه، مثلا
اگر بابا ی شما یک ماشین با سوئیچش
به شما بده و بهتون بگه دخترم این
ماشین مال شما فقط قوانین راهنمایی و رانندگی را رعایت کن که آسیب نبینی شما به بابا تون می گید چرا بهتون ماشین داده!
من یکدفعه نگاه کردم به لیلا گفتم: لیلا خوب خانم حسینی راست میگه دیگه یه کم منطقی باش! در همین حین گوشی خانم حسینی زنگ خورد خانم حسینی یک نگاهی به ساعت انداخت یه نگاهی به گوشی بعد گفت: چقدر زمان زود میگذره ببخشید من باید جواب این بنده خدا رو بدم، خانم حسینی مشغول
صحبت کردن با گوشیش شد...
لیلا که فرصت رو مغتنم شمرده بود با آرنج دستش چنان زد به پهلوم که رنگ رخسارم عوض شد آروم گفتم: لیلا یه چیزیت میشها! گفت: این تلافی اونی که زدی بعدم معلومه تو با منی یا علیه من!
گفتم: من طرف منطقم هرچی عقل
بپذیر منم می پذیرم گفت: نازی اینجا
کلاس منطق و فلسفه نیستا!!!
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#دختر_شینا #رمان #قسمت_دوازدهم من ماندم و صمد. کمی این پا و آن پا کردم و بلند شدم تا از زیر نگاه ه
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_سیزدهم
خدیجه دلداری اش داده بود و گفته بود: «ناراحت نباش. این مسائل طبیعی ست. کمی بگذرد، به تو علاقه مند می شود. باید صبر داشته باشی و تحمل کنی.»
صمد بعد از اینکه چایش را خورد، رفت. به خدیجه گفتم: «از او خوشم نمی آید. کچل است.» خدیجه خندید و گفت: «فقط مشکلت همین است. دیوانه؟! مثل اینکه سرباز است. چند ماه دیگر که سربازی اش تمام شود، کاکلش درمی آید.»
بعد پرسید: «مشکل دوم؟!»
گفتم: «خیلی حرف می زند.»
خدیجه باز خندید و گفت: «این هم چاره دارد. صبر کن تو که از لاکت درآیی و رودربایستی را کنار بگذاری، بیچاره اش می کنی؛ دیگر اجازه حرف زدن ندارد.»
از حرف خدیجه خنده ام گرفت و این خنده سر حرف و شوخی را باز کرد و تا دیروقت بیدار ماندیم و گفتیم و خندیدیم.
چند روز بعد، مادر صمد خبر داد می خواهد به خانه ی ما بیاید.
عصر بود که آمد؛ خودش تنها، با یک بقچه لباس. مادرم تشکر کرد. بقچه را گرفت و گذاشت وسط اتاق و به من اشاره کرد بروم و بقچه را باز کنم. با اکراه رفتم نشستم وسط اتاق و گره بقچه را باز کردم. چندتایی بلوز و دامن و پارچه لباسی بود، که از هیچ کدامشان خوشم نیامد. بدون اینکه تشکر کنم، همان طور که بقچه را باز کرده بودم، لباس ها را تا کردم و توی بقچه گذاشتم و آن را گره زدم.
مادر صمد فهمید؛ اما به روی خودش نیاورد. مادرم هی لب گزید و ابرو بالا انداخت و اشاره کرد تشکر کنم، بخندم و بگویم که قشنگ است و خوشم آمده، اما من چیزی نگفتم. بُق کردم و گوشه اتاق نشستم.
مادر صمد رفته بود و همه چیز را برای او تعریف کرده بود. چند روز بعد، صمد آمد. کلاه سرش گذاشته بود تا بی موی اش پیدا نباشد. یک ساک هم دستش بود. تا من را دید، مثل همیشه لبخند زد و ساک را داد دستم و گفت: «قابلی ندارد.»
#ادامه_دارد
📚 #رمان_خوب
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🗒 #وصیت_نامه آسمانی شهیدحاجقاسم سلیمانی 💖« #قسمت_دوازدهم » 🌴💫🌴💫🌴 🔈خطا
🗒 #وصیت_نامه آسمانی شهیدحاجقاسم سلیمانی
💖« #قسمت_سیزدهم (آخر) »
🌴💫🌴💫🌴
🌹دست مبارکتان را میبوسم و عذرخواهی میکنم از این بیان، اما دوست داشتم در شرفیابیهای حضوری به محضرتان عرض کنم که توفیق حاصل نشد.
🍀سربازتان و دست بوستان
🌺از همه طلب عفو دارم
از همسایگانم و دوستانم
و همکارانم طلب بخشش و عفو دارم.
از رزمندگان"لشکر ثارالله "
و"نیروی باعظمت قدس"
که خار چشم دشمن و سدّ راه او است، طلب بخشش و عفو دارم؛
خصوصاً از کسانی که برادرانه به من کمک کردند...
💖🌷💖
نمیتوانم از *حسین پورجعفری* نام نبرم که خیرخواهانه و برادرانه مرا مثل فرزندی کمک میکرد و مثل برادرانم دوستش داشتم🍃
💠از خانواده ایشان و همه برادران رزمنده و مجاهدم که به زحمت انداختمشان عذرخواهی میکنم. البته همه برادران نیروی قدس به من محبّت برادرانه داشته و کمک کردند و دوست عزیزم
"سردار قاآنی" که با صبر و متانت مرا تحمل کردند.💐
#مکتب_حاج_قاسم
#سردار_دلها