#استادعشق
#قسمت_هفتاد_ویکم
#کتابخوانی
🔸به این شكل شعله جلو می رفت و طولانی تر می سوخت و من می توانستم ساعتی از شب را بخوابم.
🔸اما تا چشم هايم گرم می شد موشهای صحرايی عاصی ام می كردند. آن ها از آتش نمی ترسيدند و به داخل چادر می آمدند.
تا می فهميدند كه خوابم به سرعت روی سينه ام می جهيدند و می دويدند. من سراسيمه از خواب می پريدم.
🔹اگر تنم را گاز می گرفتند معلوم نبود كی جای گازشان خوب خواهد شد زيرا تنها وسيله معالجه خاكستر بود. نمی دانستم اگر دهانشان ميكروبی باشد چه كار كنم. جای گازشان ماه ها باقی می ماند تا خوب شود.
🔹اين شرايط سخت و دشوار را هر طوری كه بود تحمل كردم ولی بعد با مشكلی بسيار بدتر روبه رو شدم و آن پشه مالاريا بود و متاسفانه ديگر به پشه مالاريا نتوانستم كنار بيايم.
🔸وقتی شب ها بيرون باد و بوران بود ديگر نمی توانستم اطراف چادر آتش روشن كنم و ناچار داخل چادر آتش روشن می كردم.
🔸برای اين كه از دود هيزم خفه نشوم مجبور بودم موقع خواب سرم را جلو دهانه ورودی
چادر بگذارم تا مقداری اكسيژن برای تنفس به ريه هايم برسد.
🔹چون آتش داخل چادر بود پشه ها را جذب می كرد و آن ها به داخل چادر می آمدند و اطراف آتش جمع می شدند. يكی از همين شب ها پشه مالاريا نيشم زد و مالاريا گرفتم.
چهل شبانه روز تب نوبه داشتم. مرگ را هر لحظه پيش چشم می ديدم. توی..
ادامه دارد...
🌹@Gilan_tanhamasir