سؤالی که ذهن حقیررا میآزارد این است:اگر کتابی بدست ما میرسید که گفته میشد یک دانشمند برجسته و نابغهای هزار سال پیش نوشته است آیا برای فهمیدن مطالب آن بیشتر تلاش میکردیم یا برای فهمیدن حقایق و معارف #قرآن کریم؟!
امیدوارم جواب سنجیده ورفتار شایستهای نسبت به این سؤال داشته باشیم....
🌷 علامه مصباح یزدی
3326029625.mp3
3.46M
خطبه 2 نهج البلاغه
🌺 ویژگی های اهل بیت علیهم السلام در نگاه امیرالمومنین علی علیه السلام
#نهج_البلاغه_صوتی
🌺@IslamlifeStyles
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
خطبه 2 نهج البلاغه 🌺 ویژگی های اهل بیت علیهم السلام در نگاه امیرالمومنین علی علیه السلام #نهج_البل
آدم وقتی حس کنه که همین الان پای سخنان مولا امیرالمومنین نشسته چه حس خوبی پیدا میکنه😊💕
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت #قسمت_بیست_وسوم خداحافظی کردیم چند قدمی بیشتر نرفته بودم که چاد
#چهارشنبه_های...
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_بیست_وچهارم
از دور خانم حسینی رو دیدم که چند نفر خانم دیگه کنارشون ایستاده بودند و میزی وسط بود که روش پر از شاخه های گل وشیرینی و شکلات با یه سری وسیله دیگه چیده شده بود! با خودم فکر کردم جشن تولدی یا مناسبت خاصی باید باشه ولی چرا وسط پارک جلوی مردم!
نزدیک که شدم خانم حسینی در آغوشم کشید و بعد از حال و احوال حسابی من رو به بقیه معرفی کرد و گفت: ایشون نازنین جون عزیز دل من یه خانم فیلسوف و اهل علم و عمل... همینجور داشت پشت سر هم از خوبی های نداشته ی من میگفت منم مثل لبو سرخ و سفید می شدم...
رو به خانم هایی که اونجا بودن گفتم: خانم حسینی لطف دارند، شما که خوب می شناسیدشون حتما! بعد ادامه دادم خوب حالا خانم حسینی جان اینجا چه خبره؟! من هم دوست دارم دوستان رو بیشتر بشناسم...
خانم حسینی شروع کرد و گفت: ببین نازنین جان این خانم های گل بچه های تیم ما هستن، نزدیک نه سال داریم با هم فعالیت می کنیم...
متعجب گفتم: تیم! چه جالب! چه جور فعالیتی؟!
گفت: حالا کم کم متوجه میشی اینجا چه خبر...
وقتی دیدم دلایلت رو برای حجاب محکم گفتی، احساس کردم وقتشه تو هم همراه ما بشی...
من حیرت زده گفتم: دوست دارم زودتر بدونم اینجا چه خبر؟! در همین حین صدای فلش دوربینی حرفه ای منو به سمت خودش متوجه کرد!!!
لبخندی زدم...
دختر عکاس که صورت ملیح و مهربونی هم داشت و بهش می خورد بیست، بیست و یک ساله باشه گفت: نازی جون این عکس خاطره اش برات می مونه اولین دیدارت با تیم بچه های چهارشنبه های زهرایی بعد هم چشم کی زد به من ...
چهارشنبه های زهرایی!
قضیه چیه! لحظه به لحظه بهتم بیشتر می شد! چقدر زود صمیمی می شدن و من خیلی خوشم اومد انگار همشون اینجوری بودن! هر تازه واردی مثل یه آشنای قدیمی براشون بود...
در همین حین دختر عکاس صورتش رو برگردوندن سمت خانم حسینی و گفت: مامان من برم؟ خانم حسینی گفت: برو مژگان جان فقط زولبیا یادت نره بیشتر هم بگیری که من خیلی دوست دارم... پیش خودم گفتم: چه جالب دختر شه! حالا چرا زولبیا الان که ماه رمضون نیست! تازه روی میز هم که شیرینی بود؟!
از خانم کنار دستم پرسیدم: دختر خانم حسینی هستند! بهشون نمی خوره دختر به این سن و سال داشته باشن!
با لبخند گفت: خوشگله اینجا اکثرا بچه ها به خاطر محبت های زیاد خانم حسینی بهش میگن مامان...
اینو راست می گفت خودم با تمام وجود حسش کرده بودم...
ولی هنوز نمی دونستم بچه های تیم چهارشنبه های زهرایی چکار میکنن! ماجرای وسایل روی اون میز چی بود؟!
خانم حسینی که متوجه سر در گمی من شده بود گفت: همراه من بیا تا برات بگم اینجا ما چکار می کنیم همونطور که با دستش کتابها رو روی میز می چید و گیره های پر از رنگ و نقش را مرتب می کرد شروع کرد...
هدف اصلیی که باعث شده ما اینجا جمع بشیم نگاه عمیق ما به هدف خلقت از وجود زن هست اینکه ما فقط به خاطر ظاهر زیبا خلق نشدیم بلکه آفریده شدیم تا به بالاترین مقام ها برسیم!
نمی خوام خیلی بحث رو فلسفی کنم ببین نازنین جان ما اینجا جمع شدیم تا با کلاممون و رفتارمون به هم جنس های خودمون بگیم: قدر زر زرگر شناسند، قدر گوهر گوهری!
یعنی چی... یعنی قیمتی که خدا به ما داده خیلی بیشتر از اون چیزیه که در ظاهر زیبا و جذابمون دیده میشه پس حیف نیست خودمون رو ارزان بفروشیم...
الماس ها همیشه در گاو صندوق یا یک مکان امن نگهداری میشن درسته! سری تکون دادم و گفتم: آره درسته پس اینطور من فهمیدم یعنی در واقع امر به معروف می کنید؟! پس این گل و گیره هاو کتاب و شیرینی برا چیه!
لبخندی زد و گفت: برای دوستامون که گاهی حواسشون نیست... گاهی هم نمی دونن... گاهی هم می دونن ولی مسیر رو اشتباه رفتن...و باعث شده شل حجاب یا بد حجاب باشن...
نازنین جان اینجا اومدی باید یادت باشه اولین امر به معروف در رفتار خودمونه اگه مهربون باشیم اثر گذار خواهیم بود! ما اینجا به کسی با توپ و تشر تذکر نمیدیم! هر چی هست گل و شیرینی و هدیه است و خدا رو شکر خیلی ها از همین افراد که گفتم همراهمون شدن.
خیلی هاشون بعد از برخورد با بچه های چهارشنبه های زهرایی یه پا بچه های زهرایی شدند حالا کم کم خودت می بینی البته بگم گاهی هم بود هر چند خیلی کم ولی برخوردهای نامناسب که با صبر و رافت بچه ها گذشت...
می دونی نازنین جان ما اینجا همراه راهیم! بچه های ما آدم های خود جوشین که دغدغشون کمک کردنه برای کسانی که اکثریت جامعه ما رو شامل میشن...
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم✨
برای خدا کاری نداره...❤️
سلام و احترام همراهان عزیز 🌹
صبحتون بخیر
روزتون خدایی
🔰سبک زندگی اسلامی
پرهیز از واگذاری کارهای شخصی به دیگران
حضرت امام خمینی(ره) تا روزهای پایانی عمر شریفشان نه تنها از دستور دادن به همسرشان پرهیز می کردند، بلکه تا حد امکان مقید بودند کارهایشان را به دیگران تحمیل نکنند.
در نجف گاهی اتفاق می افتاد که امام روی پشت بام متوجه می شدند که چراغ آشپزخانه یا دستشویی روشن مانده؛ به خانم و دیگران که طبقه بالا بودند دستور نمی دادند که بروند چراغ را خاموش کنند. خود راه می افتادند و سه طبقه را در تاریکی پایین می آمدند و چراغ را خاموش می کردند و بازمی گشتند.
گاهی قلم و کاغذ می خواستند که در اتاق طبقه دوم منزل بود؛ به هیچ کس، حتی به فرزندان مرحوم حاج آقا مصطفی دستور نمی دادند که برای او بیاورند. خودشان برمی خاستند از پله ها بالا می رفتند و کاغذ و قلم برمی داشتند و بازمی گشتند.
📚(سرگذشت های ویژه از زندگی امام خمینی (س)، جلد 1، صفحه 117)
🌷@Gilan_tanhamasir
هدایت شده از هنرکده تنهامسیرآرامش
🔺آموزش هنر زیبای و پردرآمد شمع سازی 🕯️
درخدمتتون هستیم با هنرزیبا و متنوع شمع سازی
خیلی ازتنها مسیریها دراین کلاس شرکت کرده اند وخداروشکر راضی بودن وتعداد زیادی مشغول کسب درآمد شده اند
✳️از این دوره جا نمونید✳️
🔹مواردی که در کلاس ارئه میشود👇
✅اصول شمع سازی
✅معرفی لوازم شمع سازی و انواع قالبها
✅فیتیله گذاری در انواع قالبها
✅کار با سه نوع پارافین
و......
ساخت انواع شمع های:
✅عطری
✅چند رنگ
✅تکنیک حروف و اعداد
✅کار با اکلیل
✅کاغذ های تزیینی
✅شمع های مناسبتی(عید نوروز،یلدا،جشن ها)
✅دکوپاژ
✅شمع (کاپ کیک، هندوانه،تخم مرغو....)
✅شابلون زدن
✅دوجداره
✅وارمر
✅یخی
✅استفاده از شبرنگها
✅تزیین با تورها و نوارهای مختلف
✅تکنیک رنگها
✅ترکیب رنگها
✅چاپ عکس روی شمع
✅شمع فانوسی
✅شمع ژله ای
💳هزینه دوره مقدماتی ۶۶ تومان
( آخرین دوره ای که با این هزینه کلاس برگزار می شود)
"شمع سازی"رو به ایدی زیر ارسال بفرمایید
@adm_honarkadee
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🔺آموزش هنر زیبای و پردرآمد شمع سازی 🕯️ درخدمتتون هستیم با هنرزیبا و متنوع شمع سازی خیلی ازتنها م
✅ کار هنری قشنگیه.
اصولا خانم ها هرچقدر بتونن سمت کارهای هنری برن به فطرت خودشون نزدیک تر میشن....
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت #قسمت_بیست_وچهارم از دور خانم حسینی رو دیدم که چند نفر خانم دیگ
#چهارشنبه_های...
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_بیست_وپنجم
شاید بعضی هاشون حجاب درستی نداشته باشند ولی حیا را دارند و همین باعث میشه خیلی راحت با ما همراه بشن! دغدغه ما دو سانتی متر روسری را جلوتر یا عقب کشیدن نیست ما اینجا میخوایم افراد خودشون با آگاهی و علاقه به سمت ارزشها رو بیارن...
حرفهاش رو خوب درک میکردم بهتر بگم توی این مدت قشنگ لمسشون کرده بودم! خانم حسینی گفت: پاشو که کار به عمل برآید به سخنرانی نیست! نازنین خانم راه بیفت که خودت از نزدیک ببینی اینجا چه خبره!
اومدیم بریم مژگان همون دختر عکاس با یه سینی پر از زولبیا وارد شد به خانم حسینی گفت: بفرمایید اینم سفارش شما! خانم حسینی گفت: چه زود رفتی و اومدی! مژگان خندید و گفت: ما اینیم دیگه! خانم حسینی لبخندی زد و گفت: دست گلت درد نکنه برو به بچه ها بپیوند تا از قافله عقب نمونی!
بعد هم دست من رو گرفت و گفت: امروز چون توی این جمع تازه اومدی با خودم باش، با هم راه افتادیم خانم حسینی توی جیبهاش رو پر کرد از گیره های رنگها رنگ و شکلات...
همینطور داشتیم راه می رفتیم یک لحظه خانم حسینی ایستاد، بعد کمی تغییر مسیر داد و رفت سمت یک دختر جوان! من هم بدون اینکه چیزی بگم دنبالش رفتم رسید به دختری که از لحاظ ظاهری و پوشش من رو یاد لیلا انداخت...
خانم حسینی رفت کنارش و دستش رو آروم زد به شونه دختر و با همون لبخند همیشگیش گفت: عزیزم این کتاب هدیه ما به شماست دختر که متوجه شد قضیه چیه...
با یک حالت خاص و طلبکارانه ای گفت: خانم من یه سوال از شما بپرسم؟؟! خانم حسینی گفت: اگر وقت داری که جواب سوالت رو را کامل بدم بله حتما بپرس دخترم!
دختر جوان با کنایه گفت: بله که وقت دارم البته اگه شما جوابی داشته باشید!!! خانم حسینی که داشت از جیبش شکلات بیرون می آورد گفت: بپرس گلم!
دختر با یه اعتماد بنفسی گفت: مگه نمیگن الانسان حریص علی ما منع! خوب بابا بذارید آزاد باشه این انسان دیگه! ملت هم اینقدر حرص نزنن والا!
از جمله اش شاخ در آوردم اصلا انتظار چنین ضربالمثل فلسفی رو حقیقتا نداشتم!
خانم حسینی با آرامش شکلات رو داد طرف دختر و گفت: دخترم برای جوابت تا یک جایی همراه من میای؟ دختر که خیالش راحت بود که جوابی در کار نیست گفت: خانم شما هر جا بگی اصلا اون سر دنیا جواب به من بده من حرفی ندارم!!!
با خانم حسینی راه افتادیم سمت مکانی که بچه ها مستقر بودن ولی وقتی رسیدیم هیچ کس نبود همه رفته بودن گلها و شیرینی ها و هدیه ها رو پخش کنن. خانم حسینی صندلی برای دختر جوان گذاشت جلوی میز رو به روی زولبیاها!
من کمی اون طرف تر کنار خانم حسینی نشستم و همچنان که حرص می خوردم با خودم فکر میکردم الان خانم حسینی چی میخواد جواب این دختر رو بده!؟ در عین حال چنان بوی زولبیایی می اومد که دلم می خواست برم بهشون ناخنک بزنم! اون دختر هم از بوی زولبیاها وسوسه شد رو به خانم حسینی گفت: خوب مهمون دعوت می کنید پذیرایی هم بکنید! تا فکر می کنید چی جواب بدید! بعد به سمت زولبیاها اشاره کرد و ادامه داد: اگرم از اینها نمیشه خورد احیانا اشکال شرعی داره تا شما به جواب فکر می کنید من برم شیرینی فروشی همین کنار زولبیا بخرم که خیلی ناجور دارن چشمک میزنن...
حرصم گرفت از این نوع حرف زدنش خواستم چیزی بگم که خانم حسینی با اشاره ابرو بهم فهموند سکوت کنم! بعد هم رفت سینی زولبیاها رو گرفت سمت دختر... دختره هم خیلی شیک انگار اومده مهمونی! زولبیا برداشت و شروع کرد به خوردن و گفت: خدایش وسوسه برانگیز بودن!
خانم حسینی لبخندی زد و گفت: دخترم بیرون از اینجا که شما زولبیا ندیدی و بوش رو هم حس نکردی اصلا دلت میخواست زولبیا بخوری یا بهش فکر میکردی!؟ دختر با یه حالت خاص لبهاش رو جمع کرد و گفت: نچ خانم آدم چیزی رو نبینه هوس نمی کنه که...
آخ آخ من که تازه فهمیدم چی شد! چرا تا حالا توجه نکرده بودم به این قضیه! ولی دختره انگار هنوز متوجه موضوع نشده بود! البته حق داشت چون سبک خانم حسینی رو نمی شناخت! خانم حسینی ادامه داد و گفت: دقیقا جواب رو خودت دادی دخترم این ضرب المثلی که شما گفتی اگر دقت کنی دو قسمت داره!
قسمت اولش تحریکه و قسمت دوم منع!
اینکه انسان از هر چیزی منع بشه، حریص میشه، وقتی معنی پیدا میکنه که شما اول به وسیله چیزی تحریک بشی و بعد تو رو منع کنن!
مثلا شما زولبیا رو ندیدی هیچ میل وهوسی هم برای خوردنش نداری ولی وقتی سینی زولبیا رو بذارن جلوت و دهنت آب بیفته بعد هم من بگم زولبیا نباید بخوری! اون وقته که آدم حرص میزنه! ولو اینکه اینجا نخوری گفتی میری شیرینی فروشی میخری درسته دخترم! دختر بیچاره حیرون شد چی بگه!
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر