eitaa logo
غنچه های فاطمی
164 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
158 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
4.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#۳۶ثانیه مفهوم محرم و نامحرم به زبان ساده 💐😍‌ 🌸این برنامه ده قسمتی مناسب کودکان و نوجوانان هست، ازتون میخوایم که در نشر کلیپ ها همراهی مون کنید ☺‌ ‌ 🍉کلیه هیئت ها، مدارس، مهد کودک ها، معاون پرورشی ها، مساجد و... میتونن از این کلیپ های جذاب برای تبیین حجاب استفاده کنن‌. ‌ پی نوشت: بازیگر نقش خانم کم حجاب، آقا محمد علی هستن 😉 گفتیم که یه وقت فکر نکنین دختره 😆‌ ‌ کاری از 😎✌‌
غنچه های فاطمی
🔔🔔#زنگ_پرسش_و_پاسخ 📌#قسمت_اول 🅾سوال شما: از کارشناسان محکمات میخواستم بپرسم آیا ما به امام و راهنم
🔔🔔 📌 🅾پرسش؛ 🔺چرا امام زمان علیه السلام مخفیانه بدنیا آمدند ⁉️ ✅ پاسخ ما: 🔸پیامبر و دیگر امامان علیه السلام مژده تولد امام زمان را قبل ازمیلادشان داده بودند و فرموده بودند کسی بدنیا می آید که به حساب همه ستمگران می رسد و دنیارا پراز عدل و داد می کند به همین دلیل زورگویان زمانه ،خانه ی امام حسن عسگری (پدر امام زمان ) را محاصره و حتی جاسوسانی گماشته بودند تا اگر زنی باردار را دیدند خبر دهند ؛ولی به اذن خدا مادر حضرت بدون اینکه علامت بارداری در ظاهرشان مشخص باشد حضرت را مخفیانه بدنیا آوردند. 🔸در میان پیامبران حضرت موسی علیه السلام هم داستانی مشابه داشته و به صورت مخفیانه بدنیا آمده ودر خانه خود فرعون بزرگ شده که این نشان از قدرت خداوند داردو هیچ کس نمیتواند جلوی قدرت خداوند را بگیرد. ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌿🌺🌿჻ᭂ࿐ ┏━━━ 🌺 🍃 ━━━┓ @Gonchehayefatami ┗━━━ 🌺🍃 ━━ 🌺🍃غنچه های فاطمی 🔆@aamerin_ir
غنچه های فاطمی
#داستانه #مجتبی_و_محیا #قسمت_اول نزدیک غروب آفتاب بود. مجتبی و محيا مشغول تماشای تلویزیون بودند که
مجتبی گفت:《این تازه جایزه نفر اوله. نفر دوم و سوم هم، کم جایزه نمیگیرن.》 محیا که از هیجانش کم شده بود، گفت:《با این پول چه کارهایی که میتونیم انجام بدیم.》 مجتبی که لبخند متفکرانه بر لب داشت،گفت:《باهاش یه موتور میخرم و یه لپ تاپ و یه گوشی و...》 در همین لحظه مامان با آب پاش به رویشان آب پاشی و گفت:《 با این حرف ها یادم نمیره که قرار بود شما دوتا حرف گوش نکن رو تنبیه کنم بایستید بینم.》 محیا و مجتبی پا به فرار گذاشتند و مامان فهیمه در حالی که با آب پاش خیس شان می‌کرد، به دنبالشان می دوید و هر سه می خندیدند. آنها دور حیاط و اتاق ها را دویدن تا بالاخره توانستند مثل یک موش آب کشیده به اتاق هایشان پناه ببرند. در اتاقشان را بستند. مامان فهیمه همانطور که نفس نفس میزد، پشت در خانه نشست و گفت:《حالا کلمه رمز رو میگید یا ادامه بدم؟》 محیا گفت:《من تسلیمم مامان》 مامان گفت:《کلمه رمز》 محیا گفت:《معذرت می خوام دیگه تکرار نمیشه.》 مامان که نفسش جا آمده بود گفت:《شما چی آقا مجتبی.》 مجتبی گفت:《من تسلیم نیستم؛ اما دلم نمیاد بیشتر از این شما را اذیت کنم.پس معذرت می خوام.》 داســـــــتان ادامـــــــــــــه داره... 📚📚📚📚📚📚📚 ┏━━━ 🌺🍃 ━━━┓ @aamerin_ir ┗━━━ 🌺🍃 ━━
غنچه های فاطمی
#تنهایی بچه‌ها! امروز یک داستان قشنگ داریم! #تنهایی 😃😃 منتظر باشید! براتون میذارم! 👇👇👇👇 #نام_د
: تنهایی، قسمت دوم ❇️ مقطع سنی: ۴ تا ۱۲ 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 📝 هدف:: - تعلیم انسجام و هماهنگی با جمع به کودک - آشنایی کودک با ادبیات کهن 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 📖 خلاصه قسمت اول:: سَرسَرک از گلّه‌ی بُزها دور میشود. در همین حین گرگی به گلّه حمله میکند ... ┏━━━ 👼🏻🌙 ━━━┓ @aamerin_ir ┗━━━ 👼🏻🌙 ━━
┏━━━ 👼🏻🌙 ━━━┓ @aamerin_ir ┗━━━ 👼🏻🌙 ━━
: سفیدپنجه، قسمت دوم ۱۳۱_۲2⃣ ❇️ مقطع سنی: ب (اول، دوم، سوم) و ج (چهارم، پنجم، ششم)(شاید هم بزرگترها😉) 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 📝 هدف:: - تعلیم رحم به حیوانات به کودک به عنوان آموزه‌ی دینی - آشنایی کودک با منش و سیره اولیای الهی 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 📖 خلاصه قسمت اول:: سفیدپنجه به باغی میرسد و خدمتکار سیاه چهره ای را میبیند. خدمتکار، دلش برای او میسوزد و به سگ نان میدهد. تا اینکه مردی از دور نزدیک میشود ... ┏━━━ 👼🏻🌙 ━━━┓ @aamerin_ir ┗━━━ 👼🏻🌙 ━━ 👇👇👇👇👇👇
زرسا به دنبال صدف ها اقیانوس آرام را زیر و رو کرد . او لابه لای جلبک ها، بین سنگ ها و هر جایی که گمان می کرد می تواند صدف پیدا کند را می گشت. الحق پیدا کردن 10 صدف کار مشکلی بود.بارها در بین سنگها با مارهای آبی مواجه شده بود اما او عاشق دانستن بود و باید صدف ها را به آبسا می رساند. بالاخره تلاش‌هایش برای جمع آوری صدفها نتیجه داد و او 10 صدف را جمع کرد و به آبسا داد. آبسا صدف ها را گرفت و گفت خوب الان می تونی یک سوال بپرسی. و برای دانستن جواب سوالات دیگرت باید باز هم صدف جمع کنی. زرسا سؤالش را پرسید بعد از اینکه جوابش را گرفت رفت تا دوباره صدف جمع کند. او برای آبسا کلی صدف جمع کرد. اما در عوض کلی اطلاعاتش بالا رفته بود. زرسا خیلی راحت اطلاعاتش را به دوستانش می داد. گاهی دوستانش هم برای جبران خوبی هایش به او صدف می دادند. اما آبسا همچنان حاضر نبود راحت اطلاعاتش را به دیگران بدهد. او بعضی از صدفها را می خورد و بعضی را هم نگه می داشت. یک روز آبسا تعدادی از صدفهایی که جمع کرده بود را به صورت طعمه برای ماهی های کوچولو درست کرد تا بتواند آنها را شکار کند ماهی ها که از نیت او باخبر شده بودند طعمه را روی سر خود آبسا انداختند و اینگونه بود که آبسا در طعمه ای از صدف که خودش ساخته بود به دام افتاد. ┏━━━ 👼🏻🌙 ━━━┓ @aamerin_ir ┗━━━ 👼🏻🌙 ━━