eitaa logo
متنِ‌سبز!
595 دنبال‌کننده
743 عکس
43 ویدیو
0 فایل
بخون عزیز من، برای تو نوشتم. آره، خودِ خود تو! دارم روحم رو براتون مکتوب می‌کنم:) کپی؟ متن ها فور بقیه‌ آزاد. شنوام @elay_13
مشاهده در ایتا
دانلود
نیازمند خندیدنی هستم که بعدش دلم درد بگیره=)🤌🏼
پریزاد با سینی چای زعفران و کیک نارگیلی خانگی، منتظر برگشتن رضا بود. بعد از چند دقیقه، رضا با ظرف خرمالو وارد خانه شد. _چرا همه‌ش رو نچیدی؟! رضا دستی بین موهای خیسش کشید و پالتویش را درآورد. _بارون گرفته. پریزاد به پنجره نگاه کرد. حوض کوچک، درخت چنار و خرمالو، شمعدان های کنار حوض و هوای بارانی... . _رضا؟ رضا چایش را روی زمین گذاشت و کیکی که در دهانش بود را قورت داد. _بله؟ _به نظرت ما خوشبختیم؟! رضا که از سوال ناگهانی پریزاد جا خورده بود، کمرش را صاف کرد و به فرش قرمز دستباف، پشتی های قدیمی و پیچکی که دور پنجره پیچیده بود نگاه کرد. بوی قرمه سبزی تمام خانه را پر کرده بود. با صدایی آرام، چند بار تکرار کرد " ما خوشبختیم...؟ ما خوشبختیم...؟ ما خوشبختیم...؟ " چشم‌های درشت و قهوه‌ای پریزاد، با نگرانی صورت رضا را می‌کاویید. _چرا نباشیم؟ مگه خوشبختی چیه‌؟ پریزاد موهای مشکی و فِرش را دور انگشتش پیچید. _بچه نداریم، ماشین نداریم، پول نداریم... رضا لبخندی زد؛ از آن لبخند هایی که پریزاد را عاشقش کرد. _همدیگه رو داریم! پریزاد پیرهن بافت قرمزش را دور خودش پیچید. _یعنی کافیه؟ _یعنی کافی نیست؟ _رضا من می‌ترسم. انگار نباید همه چیز خوب باشه؛ دنیا اینجوری نیست. دنیا پر از درده. انگار الان داریم خلاف قانون دنیا زندگی می‌کنیم؛ دنیا هم یه روزی تلافی می‌کنه. _حتی اگه پیش هم نباشیم، می‌دونیم که یه روزی هم‌دیگه رو دوست داشتیم. این برای ادامه‌ زندگی کافیه. _ولش کن، چاییمون یخ کرد... ! _اِلآی وصالی
متنِ‌سبز!
پریزاد با سینی چای زعفران و کیک نارگیلی خانگی، منتظر برگشتن رضا بود. بعد از چند دقیقه، رضا با ظرف خر
این اولین باریه که متنم شخص سوم (راوی) داره بدون شخص سوم بهتر بود دیگه اینجوری نمی‌نویسم
یهو کل وجودم استرس و غم می‌شه با دیدن یه عکس یا فیلم شاد...! خودم هم خودم رو درک نمی‌کنم چه توقعی از بقیه دارم؟
زندگی نمی‌کنیم؛ داریم تقلا می‌کنیم برای زنده موندن!
کتاب قصه‌ی شهزاد... احتمالا هیچ کدومتون اسم شهید حسن بختیاری زاده رو نشنیدید. خودمم نشنیده بودم. ولی این شهید... نمی‌دونم چی بگم ازش. یه زندگی عادی نداره. یه شهیدیه که باید یکی از شهدای معروفمون می‌شد. بهش اصلا پرداخته نشده. این کتاب هم برای زندگی پربار این شهید خیلی کم حجمه(۱۰۳ ص) این کتاب رو بخونین، عکس شهید بختیاری زاده رو توی کانال ها و پروفایل هاتون بذارین. دمتون گرم.
_
اون کانال هایی که آمارشون بالاست و از کانال های کوچیک کپی می‌کنن🚮
دوراهی سختی بود... علمدار یا سیدالشهدا؟ همه‌ی زائر‌ها این مشکل را دارند. چشمانم را بستم و چرخیدم، چرخیدم، چرخیدم و چرخیدم. با چشمان بسته نشستم‌ و به سجده رفتم. با استرس از سجده بلند شدم و چشم‌هایم را باز کردم. گنبد اباعبدالله جلویم بود. به سمت حرم امام حسین(ع) روانه شدم. روی یک پله نشستم و زانو‌هایم را بغل کردم. زن های عراقی در حالی که زیر لب راز و نیاز می‌کردند، از جلویم رد می‌‌شدند. کسانی که با شما آشنا نیستند چگونه زندگی می‌کنند‌؟! من اگر همه‌ی غم و غصه‌هایم را به شما نگفته بودم که دیگر زنده نبودم! ماهایی که کسی را نداریم، شما کشتی نجاتمان بودی و از گناه نجاتمان دادی. کم‌کم داشت صورتم خیس می‌شد که دختر بچه‌ای ایرانی‌، با گریه به سمتم آمد. _گم شدی‌؟ با حرکت سر 'نه' گفت. _مامان بابام گم شدن‌؛ من که همینجام. بغلش کردم و سمت خادمی رفتیم. قضیه را که به خادم گفتم؛ می‌خواست که دختر را از من بگیرد و به دفتر گم‌شدگان ببرد‌. دختر سر من را چسبیده بود و رهایم نمی‌کرد. خادم هم به ناچار، آدرس را به من داد و من به سمت دفتر رفتم. به دفتر که رسیدم‌؛ مادر دختر به سمتم پر کشید‌ و پدرش عرق هایش را پاک کرد. پدرش که بغلش کرد اشک‌هایم جاری شد؛ کاش رقیه سادات هم می‌‌‌توانست بغلت کند...! _اِلآی وصالی
هدایت شده از پلی‌لیست ِروح ,
* حسین‌ستوده -4_5992443834301168540.mp3
زمان: حجم: 8.2M
- لیلا شدی ، مجنون بشم ، آره ؛ مجنون تورو خیلی دوست‌داره (:: - . - . - . [ پلی‌لیست ِروح !. ]