eitaa logo
دختر اسنپی💚👱‍♀️
6.6هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
1 فایل
﷽ 💚رمان آنلاین دختر اسنپی🦠 🌱روزانه ۱ الی ۲ پارت🐢 🌿🍀تبلیغات👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
°💖°🌸°💖°🌸° °🌸°💖°🌸° °💖°🌸° °🌸° سکوت اونقدر طولانی شده بود، کم کم داشت خوابم میگرفت! روبه عماد کردم.. انگار غرق در فکر بود! _به چی فکر میکنی؟ نیم نگاهی بهم انداخت وگفت: _به عزیز! _خب؟ _به اینکه چقدر دوستش دارم.. _عزیزم! خداحفظش کنه الهی.. خب اینکه غم نداره چرا ناراحتی؟ _نه بابا.. ناراحت نیستم.. هروقت عزیز گریه میکنه دلم میگیره! _اوهم.. منم دلم گرفت.. کاش راضی میشد باهامون بیاد! _عزیزه دیگه.. دل ازخونه وشهرش نمیکنه! _ازش قول گرفتم توی همین ماه میاد انشاالله.. میشه آهنگو عوض کنی یه چیزی بذاری خوابمون نگیره؟! به کنترل اشاره کرد و گفت: _خودت عوض کن عشقم هرچی دوست داری بذار! جلوی در خونه ایستاد و گفت: _چراغ ها خاموشن.. فکرکنم بهار خواب باشه! چی میشد بیای بریم خونه ی من؟! _خواب نیست قربونت برم همین چند دقیقه پیش با پیامک باهم حرف زدیم.. میخوای توبیا بریم بالا.. سری به نشونه ی منفی تکون داد وگفت: _نه مرسی.. پس کمکت میکنم چمدونت رو ببری! دل کندن ازش حتی برای چند ساعت هم سخت شده بود.. برای بار دهم بغلش کردم و گفتم: _دلم میخواست عروسک کوچیک بودی میذاشتمت توجیبم! روی موهامو بوسه زد وگفت: _یه کم طاقت بیار جوجه.. به زودی تموم میشه... برو بالا، بهار رو زیاد منتظر نذار! ازش جداشدم.. _باشه.. موظب خودت باش.. فردا توشرکت می بینمت! _نمیخواد بیای.. فردا رو استراحت کن عشقم.. باخوشحالی ازاینکه میتونم تا لنگ ظهر بخوابم، دست هامو به هم کوبیدم وگفتم: _آخ جون... مرسی آقای رییس! خندید و به طرف ماشینش رفت.. _شب بخیر جوجه کارمند! 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍀@tabasome_mehr🍀 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃‌ °🌸° °💖°🌸° °🌸°💖°🌸° °💖°🌸°💖°🌸°