eitaa logo
دختر اسنپی💚👱‍♀️
5.8هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
1 فایل
﷽ 💚رمان آنلاین دختر اسنپی🦠 🌱روزانه ۱ الی ۲ پارت🐢 🌿🍀تبلیغات👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
°💖°🌸°💖°🌸° °🌸°💖°🌸° °💖°🌸° °🌸° رفتم بغلش کردم وگفتم: _منم... اصلا من ازدواج نمیکنم توهم به رضا بگو گلاویژ سرجهازیمه باید باخودمون زندگی کنه، اگرم قبول نکرد ازش جداشو! خندید.. _همین دیونه بازی ها و فانتزی های خنگولانته که دلم نمیخواد جداشیم! بوی غذا ومعده ی خالیم باعث شد از فاز عشقولانه بیرون بیام.. _آخ چه بویی.. شام چی داریم؟ عاقل اندرسفیهانه نگاهم کردو باتاسف سری تکون داد.. _شکمو! ازفردا خودت آشپزی میکنیا گفته باشم! _چشمممم! الان فقط یه چیزی بیار غش نکنم! _اول برو یه آبی به صورتت بزن بعدبیا! _ باشه.. راستی عماد زنگ نزده؟ _به خونه که نه..! شاید به موبایلت زنگ زده باشه! درحالی که به طرف سرویس میرفتم گفتم: _نه.. به گوشیم زنگ نزده.. حتما اونم خواب بوده! بهارواسه شام زرشک پلو درست کرده بود اما چون آماده نبود از کتلت های ناهار خوردم و بعداز صفا دادن به معده ی گرامی، رفتم به عماد زنگ زدم.. گوشیش خاموش بود.. باتعجب به گوشیم که عکس عماد پس زمینه اش بود نگاه کردم.. _چرا خاموشی؟ نمیگی نگران میشم آخه! بهار اومد.. لامپ اتاق رو روشن کرد و گفت: _باکی حرف میزنی؟ _عماد گوشیش خاموشه.. میشه از رضا یه آمار بگیری؟ دلم به شور افتاد! _این دل تو یک روز شور نزنه جای تعجب داره! بیخودی خودتو نگران نکن خبردارم ازشون.. تاچند ساعت پیش سرکاربودن الانم حتما خوابیده و داره استراحت میکنه! نفس عمیقی کشیدم.. خیالم راحت شد.. همین که خوب باشه کافی بود! 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍀@tabasome_mehr🍀 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃‌ °🌸° °💖°🌸° °🌸°💖°🌸° °💖°🌸°💖°🌸°