eitaa logo
دختر اسنپی💚👱‍♀️
6.8هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3هزار ویدیو
1 فایل
﷽ 💚رمان آنلاین دختر اسنپی🦠 🌱روزانه ۱ الی ۲ پارت🐢 🌿🍀تبلیغات👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
°💖°🌸°💖°🌸° °🌸°💖°🌸° °💖°🌸° °🌸° همه وجودم میلرزید.. سرم گنگ بود ودست وپاهام سست شده بود.. همونجا کنار در روی زمین نشستم و بیصدا اشک ریختم... عماد اون عکس هارو باور کرده بود.. دیگه هیچوقت منو نمیخواد.. خدایا بدون عماد.. بدون دوست داشتنش چطوری زندگی کنم.. خدایا کمکم کن.. من بدون اون نامرد میمیرم ای خداااا... داشتم گریه میکردم که در اتاقم بازشد وبهار متوجهم شد... _گلاویژ؟ بیدار شدی؟ اینجا چیکار میکنی عزیزم؟ حالت خوبه؟ برق رو روشن کرد و دیدن صورت خیس از اشکم شوکه شد.. کنارم نشست و با نگرانی پرسید: _چی شده قربونت برم؟ چرا گریه میکنی؟ بازم خواب بد دیدی؟ دِ حرف بزن جون به سرم کردی دختر... با هق هق گفتم: _من عماد چیکار کنم؟ بدون اون چطوری زندگی کنم بهار چطوری؟ _آروم باش گلا.. توهنوز جوونی خیلی راه مونده تا عشق واقعی رو تجربه کنی و به خوشبختی برسی.. اون عوضی ارزش اشک هاتو داره آخه؟ _نمیخوام من خوشبختی رو بدون عماد نمیخوامممم بهار... _خیلی خب آروم باش... درست میشه عزیزم.. بسپر دست زمان، یه کم زمان بگذره هم عماد آروم میشه هم تو خودتو ثابت میکنی.. باگریه که چیزی درست نمیشه اخه عزیزمن.. اینجوری فقط خودتو ازبین می بری و توانی واست نمیمونه.. توباید قوی باشی تابتونی عمادو متوجه اشتباهش کنی.. 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍀@tabasome_mehr🍀 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃‌ °🌸° °💖°🌸° °🌸°💖°🌸° °💖°🌸°💖°🌸°