eitaa logo
دختر اسنپی💚👱‍♀️
6.8هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3هزار ویدیو
1 فایل
﷽ 💚رمان آنلاین دختر اسنپی🦠 🌱روزانه ۱ الی ۲ پارت🐢 🌿🍀تبلیغات👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
°💖°🌸°💖°🌸° °🌸°💖°🌸° °💖°🌸° °🌸° لب هامو کج وکوله کردم و با دو دلی گفتم: _اما دلیل نمیشه که من قبول کنم و برم اونجا... بارفتنم چیزی جز عذاب کشیدن خودم عوض نمیشه! باحرص و صدایی که سعی داشت کنترلش کنه بهم توپید: _گلاویژ میری خوبشم میری.. منو دیونه نکن امروز بدجوری عصبیم پاچتو میگیرما! فردا خودت میری هرچی که لازمه رو برمیداری ومیای.. بدون حقارت و پراز اعتماد به نفس! بیشتر از این هم نمیخوام چیزی بشنوم! _حالا وقتی اومدی حرف میزنیم.. الان قطع میکنم که به کارت برسی! _حرفی نمیمونه.. نه الان و نه وقتی برگشتم نمیخوام چیزی راجع به این موضوع بشنوم! بی حوصله چنگی به موهام زدم و باحسرت آه کشیدم.. _کاری نداری؟ منتظرتم زود بیا باشه؟ _باشه عزیزم منم چندساعت دیگه میام.. توهم برو یه کم به خودت برس اینجوری هم قیافه ات قابل تحمل میشه هم خودتو مشغول میکنی! با حرفش لب هام به لبخند کش اومد.. حق با بهار بود این روزا حتی موهامم یه شونه نزدم... گوشی رو قطع کردم و عماد فکر کردم.. یعنی برم؟ اگه رفتم و تحقیرم کرد چیکار کنم؟ اگه مثل اون دفعه با دعوا و داد وبیداد از شرکت انداختم بیرون چه خاکی توسرم کنم؟ وای حتی فکردن بهش دیونه ام میکنه!! نمیرم.. اگه بهارهم میخواست مجبورم کنه بهش دروغ میگم که میرم اما نمیرم! 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍀@tabasome_mehr🍀 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃‌ °🌸° °💖°🌸° °🌸°💖°🌸° °💖°🌸°💖°🌸°