eitaa logo
دختر اسنپی💚👱‍♀️
6.7هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
3.4هزار ویدیو
1 فایل
﷽ 💚رمان آنلاین دختر اسنپی🦠 🌱روزانه ۱ الی ۲ پارت🐢 🌿🍀تبلیغات👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
°💖°🌸°💖°🌸° °🌸°💖°🌸° °💖°🌸° °🌸° _خودش که زیربار نمیره اما تشخیص پلیس راهنمایی رانندگی چیزدیگه ای میگه و تصادف رو عمدی نوشتن و عمادرو مقصر دونستن.. قبل تصادف باهم بحثمون شدو با دعوا ازخونه زد بیرون.. همونم دامن میزنه به افکارم که بااطمینان بگم عمدا ماشین رو کوبونده به گارد ریل.. قطره اشکم روی گونه ام چکید.. زیرلب زمزمه کردم، _دیونه... آهسته گفت؛_ عماد اومد.. وپشت بندش صداشو بلندتر کرد وادامه داد: _باشه پس من بعدا باشما تماس میگیرم وخبر قطعی رو بهتون اعلام میکنم.. خداحافظ... گوشی رو قطع کرد ومن موندم وقطره های اشکی که حالا باشدت بیشتری گونه هام رو نوازش میکرد... به خودم که اومدم دیدم صدای بلند گریه هام کل خونه رو برداشته.. بهاربیدارشد واومد پیشم.. با نگرانی همش میپرسید چی شده اما من فقط هق هق میزدم ونمیتونستم حرف بزنم... _وای گلاویژ بخدا دارم دق میکنم جون بهار بگو چی شده مردم از نگرانی.. آخه چرا گریه میکنی؟ یه کم خودمو جمع کردم و سعی کردم آروم باشم.. دماغمو بالا کشیدم و آروم گفتم: _هیچی.. بخدا چیزی نیست..فقط دلم گرفته.. _دلت بگیره اینجوری هق هق میزنی؟ میگی چی شده یانه؟ صدای گوشیم دوباره بلند شد و بادیدن شماره گریه ام که هیچی حتی نفسمم بنداومد.. عماد پشت خط بود.. 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍀@tabasome_mehr🍀 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃‌ °🌸° °💖°🌸° °🌸°💖°🌸° °💖°🌸°💖°🌸°