هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
عشق حسین رمز دوام رقیه است :)❤️🩹
#رقیهخاتون 🖤 | #محرم🖤
@HAMVATAN_MEDIA | #Mahya
گفت: عمه ، مگر چه میخواهم ؟
من که غیر از پدر نمیخواهم !
عمه جان ، من که حرف بد نزدم
حرف زشتی به هیچ احد نزدم !
خصم میخواست گوشواره اگر
لالهام از چه کرد پاره دگر ؟!
من که جدم علی به وقت نماز
داد انگشتری به اهل نیاز
مادرم فاطمه سه لیل و نهار
نان افطار خویش کرد ایثار
من خود آن گوشواره میدادم
دُر به آن نابکار میدادم
عمه این ناسزا و همهمه چیست ؟
مادر ما مگر که فاطمه نیست ؟!
پس بگو تازیانه کم بزنند
دخترم ، دخترانهام بزنند :)))
پشتم از تازیانه خم شده است
مثل پهلوی مادرم شده است
گفته بودی که: مادرت زهرا
قامتی داشت مثل قد شما
صورتش را چو خصم ، خونین کرد
هیجده ساله بود و تمکین کرد
من ولی طفل کوچکم ، عمه
طاقتم نیست ، کودکم ، عمه
بیش از این خصم گر مرا بزند
قامتم چون نهال میشکند
عمه جان ، بر رقیه یاری کن
گر یتیمم ، یتیم داری کن
نیستم گر یتیم ، کو پدرم ؟(:💔
#رقیهخاتون🖤 | #محرم🖤
@HAMVATAN_MEDIA | #Mahya
هـموطـن مــدیـا 🇵🇸🇮🇷 #إنا_على_العهد
شب اول: مرگ
من مرگ را احساس کردم، زمانی که بالای سر قبر ایستاده بودم. زمانی هفت کلوخ از خاک قبرش را برداشتم تا به آن انا انزلنا بخوانم تا قبل از بستن لحد در آن خانه ابدی بریزم که همدمش باشند تا زمان معلوم و من مرگ را احساس کردم، زمانی که خودم را از میان جمعیت کشاندم اینطرف و پشت درخت کاج زار زدم، به دور از چشم همه. به دور از صداهای اضافی، به دور از همه چیز.
از آن روز من هر شب مرگ را احساس میکنم. هر شب خودم را در گودال دو متر طول و هفتاد سانت پهنا تصور میکنم. آخرین نگاهم به آسمان را تصور میکنم و یکهو همه چیز تاریک میشود. تاریک تر از شب. تاریکتر از سیاه، تاریکتر از هر چیز عمیق در دنیا و من غرق در تفکر میشوم.
بچه که بودم، به خاطر یک کابوس از تاریکی هراس پیدا کردم. الان هم هراس دارم. توی تاریکی انگار دست میاندازند بیخ گلویم که خفهام کنند. من هرشب به این هراس دامن میزنم با فکر به مرگ که برای من فعلا معنایش تاریکی است، تاریکیای که هیچوقت چشمم به آن عادت نخواهد کرد. و من هرشب در میان تاریکیهای ذهنم، به یک امید به خواب میروم که تو هستی. تو قول دادهای که باشی. اصلا در مرام آدم حسابیها نیست نیایند بازدید. من بارها دید را به جا آوردهام. من هر شب فکر میکنم روزی که تو میآیی چگونهام؟ در بند کدام سوال ماندهام؟ صدایت میزنم یا نه؟ صدایم میزنی یا نه و اگر صدایم میزنی چه میگویی؟
من مدتهاست به خاطر این تاریکیها، دهانم را آنقدر بالا نمیبینم که اسمت را با آن صدا بزنم. توی هیات هم به خاطر اهل دل ها میگویم. وگرنه توی خانه، حتی سلام بر حسین بعد از آب گوارا را توی دلم میگویم. عقیده دارم قلبی که تو در آنی هوایش بد نیست و خوش به حال قلب من. خوش به حال سینه من. خوش به حال قطره قطره خون من که از کنار تو میگذرد و شریان میشود. خوش به حال من.
خوش به حال من که چون تویی دارم که میرسانیام به محرم. خوش به حال من که تویی را دارم که بعد از تاریکی مرگ، روشنایی چون تو را امید دارد. من با تو از چیزی نمیترسم، حتی تاریکی.
صلوات خدا بر تو، بر کسی که امید به او بستهایم.
صلوات خدا بر تو، بر کسی که خیر تمام افکار و اعمالمان است.
صلوات خدا بر فرزند بهترین های عالم، ارباب سالها و قرنها، پادشاه و سلطان، حضرت اباعبدالله.
#محرم | #شب_اول | #ماه_نوکری
@HAMVATAN_MEDIA | #Mahya
12.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تحویل سال به وقتِ محرم است ؛
حَوّل قلُوبَنا بِبُکاءِ
عَلَی الحُسَین علیه السلام 🖤 .
#محرم🖤
#ماه_نوکری
@HAMVATAN_MEDIA | #Mahya
هـموطـن مــدیـا 🇵🇸🇮🇷 #إنا_على_العهد
شب اول: مرگ من مرگ را احساس کردم، زمانی که بالای سر قبر ایستاده بودم. زمانی هفت کلوخ از خاک قبرش را
شب دوم: غم
سعدی یک شعری دارد با مطلع:« ای کاروان آهسته ران کآرام جانم میرود». در علم عروض، میگویند در بحر رجز مثمن سالم سروده شده. سالها پیش توی کلاس سبک شناسی، درس دکتر رضایی رسید به این که ممکن بوده شاعر شعری را سفارشی بگوید نه بنا بر احوال خودش. بعد هم این شعر را مثال زد که خیلیها باور دارند که این شعر سفارشی است، چون اصولا بحر رجز، بحر شور و شادی است، نه بحر غم و رفتن معشوق. البته گفت احتمالی هم میشود داد که سعدی رندی کرده اما بیان چنین مسئلهای در چنین بحری رندانه نیست. در آخر هم گفت اگر واقعا از غم بوده، چه غم زیبایی. تا باشد از این غمها.
من غم سفارشی زیاد دیدهام. عین چند میگیری گریه کنی خودمان. غمباد میشوند برای عایدیهای اندک. برای این که بگویند فلانی هم غمگین است، برای این هر کسی دید یک آخی طفلی هم روانه اینها کند. اما تهش میشوند عین شعر سعدی و یکجایی صدای سفارشی بودنشان درمیآید. یکهو پرده طبل پاره میشود و همه میبینند ای دل غافل، این همه سر و صدا به خاطر تو خالی بودن است نه چیز دیگر.
اما من غم زیبا هم دیدهام. عین غم شما. غمی که خون میشود توی رگهای شهر، میزند، میچرخد، حیات میبخشد، محک ناخالصی میشود، صاف میکند، میرود جای اول و دوباره میچرخد. آنقدر میچرخد که همه جا سالم میشود. همه جا یک رنگ میشود و همه جا ختم به تو میشود.
غم شما سفارشیاش هم خوب است. حتی اگر توی رجز مثمن سالم باشد. حتی اگر بحرش با غم بیگانه باشد، باز هم غم است. حتی اگر از زبان یک آدم عادی باشد.
جان بلند مرتبه ما، به قول دکتر رضایی، تا باشد غم های این شکلی. تا باشد غم شما.
صلوات خدا بر تو، بر کسی که سفره گشاده غمت را هر کجا میتوان پهن کرد.
صلوات خدا بر تو، بر کسی که آتش غمش سرد نخواهد شد.
#محرم | #شب_دوم | #ماه_نوکری
@HAMVATAN_MEDIA | #Mahya
هـموطـن مــدیـا 🇵🇸🇮🇷 #إنا_على_العهد
شب دوم: غم سعدی یک شعری دارد با مطلع:« ای کاروان آهسته ران کآرام جانم میرود». در علم عروض، میگویند
شب سوم: انتظار
چندشب پشت سر هم تکرار شد. توی سرمای آن روزها، می آمدم مینشستم توی راه پله، به انتظار پدرم. قول داده بود برایم آتاری بخرد. انتظاری توام با ناراحتی. یک شب پدر دیر می آمد و من مجبور میشدم بروم بخوابم، یک شب پدر بدون آتاری میآمد، یک شب پدر اصلا اصفهان نبود و نمیآمد. اما این خاصیت انتظار بود که بروم و بنشینم توی راه پله برای دیدن پدر، برای این که صاحب آتاری شوم. من با این که درکی از اعتماد نداشتم، اما به پدرم اعتماد داشتم. برای همین بود که انتظارش را میکشیدم. جواب این اعتماد را هم گرفتم. یک شب پدر دیر آمده بود و من زودترش، خسته از انتظار زوتر به خواب رفته بودم. از خواب که بیدار شدم، آتاری را دیدم، بالای سرم. یک میکروی نو. با تفنگ و دسته و یک فیلم اضافه. پدر صبح زود رفته بود، اما نوبت به انتظار دیگری رسیده بود. انتظار برای من بهانه شده بود. انتظار برای تفنگ چراغ دار، انتظار برای آدم آهنی، حتی انتظار برای همبرگر و ساندویچ. من کودک نمیدانستم به چه دلیل، اما حس میکردم که نیاز به دلیلی دارم برای انتظار کشیدن.
هنوز هم همینم، الان فقط بهانهام دیدن باباست. گاهی اوقات شب ها میروم توی پذیرایی میشنینم. فقط برای این که بابا صدایم بزند، بگوید آب بده، آب بدهم، لیوان را یک نفس سر بکشد و یاحسین که گفت دعایم کند.
انتظار باید از راهش بدست بیاید. من اصلا اهل گریز زدن نیستم، اما من شب سوم ها خود را برای یه بیماری شدید آماده میکنم. هرسال شب سوم محرم مرا بیمار میکند. از انتظاری که آن گونه برآورده میشود. از انتظاری که برخی انکارش میکنند. از انتظاری که غم و روضه شب سوم ماست. سرآمدن انتظار همیشه مایه جشن نیست. گاهی انتظار یک غم میشود در عرش الهی، آویزانش میکنند برای این که همه بدانند و ببینند. گاهی انتظار سالها فریاد میشود در گلوی شیعه که دیدی انتظار را؟ شناختی؟ فهمیدی؟ بغض شد برایت؟ درکش کردی؟ انتظار سالها روضه میشود توی هیات ها، سالها میشود مشکل گشای سفره مشکلاتمان، گاهی انتظار، تهش آن چیزی نیست که فکرش را میکنیم.
صلوات خدا بر تو، بر کسی که انتظارش را شایسته به جا نیاورند
صلوات خدا بر تو، بر کسی که شیرینی انتظارهای ماست. سلام خدا بر امید همیشگی ما
#محرم | #شب_سوم | #ماه_نوکری
@HAMVATAN_MEDIA | #Mahya
هـموطـن مــدیـا 🇵🇸🇮🇷 #إنا_على_العهد
شب سوم: انتظار چندشب پشت سر هم تکرار شد. توی سرمای آن روزها، می آمدم مینشستم توی راه پله، به انتظار
شب چهارم: قیام
فرمود: عدهای از شما میخواهيد که سبيلتان را چرب کنند و عدهای از شما هم میترسيد که سبيلتان را دود بدهند. عدهای طمع سفره داريد و سفرهی چرب میخواهيد تا بخوريد و میگوييد که چرا خودمان را به زحمت بيندازيم و با نهیازمنکر و انتقاد و اعتراض ريسک کنيم؟ فعلا که بساطمان رو به راه است و عدهای از شما نيز میترسيد.
فرمود: خداوند اين حق و اجازه را داده است که شما نسبت به يکديگر بیتفاوت نباشيد بلکه حساس باشيد. اگر همين يک اصل امربهمعروف و نهیازمنکر يعنی نظارت دائمی و انتقاد و اعتراض و تشويق به خيرات و عدالت و مبارزه در برابر ظلم و بیعدالتی و تبعيض اجرا بشود بقيهی فرائض، تکاليف الهی نيز اجرا میشود و همين يک حکم را شما عمل بکنيد! نترسيد! دنبال دنيا نباشيد! سورچران نباشيد! اما هيهات که شما اهل همين يک تکليف هم نيستيد. ولی من هستم.
فرمود: شما به زندگی دنيايی چسبيدهايد و حاضر نيستيد از آن جدا شويد.اما بدانيد که هر کس در راه خدا کشته نشود، عاقبت میميرد. آيا گمان میکنيد اگر شهيد نشويد تا ابد زنده میمانيد؟ اما اگر شهيد نشويد، مدتی بعد با ذلت میميريد. شما از دنيا دست برنمیداريد، اما دنيا از شما دست برمیدارد.
و فرمود: خدايا تو میدانی که قيام ما لهله زدن برای سلطنت، تنافس در قدرت و گدايی دنيا و شهرت نيست، بلکه تنها برای برپاکردن نشانههای دين تو قيام کرديم. اين علامتهای راهنمايی و تابلوهای راه را انداختهاند و من میخواهم دوباره اين تابلوها را برپاکنم. قيام برای اين است که مردم گيج و گمراه شدهاند و بايد آگاه شوند و بايد خونمان را به صورت اين خواب زدهها بپاشيم تا بيدار شوند.
(گوشههایی از خطبه منا)
#محرم | #شب_چهارم | #ماه_نوکری
@HAMVATAN_MEDIA | #Mahya
هـموطـن مــدیـا 🇵🇸🇮🇷 #إنا_على_العهد
شب چهارم: قیام فرمود: عدهای از شما میخواهيد که سبيلتان را چرب کنند و عدهای از شما هم میترسيد که
شب پنجم: شجاعت
در تاریخ کربلا، آدمی وجود دارد به اسم ضحاک ابن عبدالله. آدمی که هم لبیک یا حسین میگوید، هم شب عاشورا را میبیند، هم ظهر عاشورا را، هم میجنگد و هم میکشد و هم امام در حقش دعا میکند، اما ماندنی نیست. آدمی که همه اینها را دیده و تا سعادت راهی ندارد، از کربلا میگریزد.
هر چیزی نیاز به سنجش دارد تا ثابت کند که چقدر واقعی است. سنگ محک به طلا میزنند، از آدم علمی امتحان میگیرند، نظامی جماعت را در شرایط سخت کوهستان و جنگل و صحرا قرار میدهند و آدم هنری را مینشانند وسط سینی نقد و تکههای هنری را بر دل هم مینشانند.
راستش در میان این همه عیار سنجیها، جایی ندیدهام که معیار درستی از سنجش شجاعت ارائه دهند. تو میتوانی امتحان خوبی را پشت سر بگذاری، اما شجاع نباشی. میتوانی شرایط سخت را به خوبی بگذرانی، اما شجاع نباشی، حتی گوش نقد پذیر داشته باشی اما شجاع نباشی.
برعکس، میتوانی شجاع باشی، اما توی عمرت اسلحه هم باز و بسته نکرده باشی. شجاع باشی اما یک خط امتحان هم املا نکرده باشی. نمیخواهم بگویم که با شجاعت همه چیز هست و بی شجاعت هیچ چیز، اما معیار شجاعت به چیزهای ثابت نیست. شجاعت در هر کجا، مفهموم خودش را دارد.
شجاعت یک روز میشود هواداری مالک اشتر از علی در میان بحبوحه صفین. یک روز میشود فریاد مظلومیت امام حسن در دوران صلح و شجاعت یک روز میشود عبدالله ابن حسن، با یازده سال سن، حق طلب، شوریده بر ظلم زمان، در میان صحرای کربلا.
کربلا از میان آدمهای عجیبی میگذرد. کربلا از میان سلیمان صرد خزاعیهایی که میگذرد که مهر بر نامه میزنند و جایی که باید باشند نیستند. کربلا از میان ضحاک ابن عبداللههایی میگذرد که تا لحظه آخر شمشیر میزنند اما لبیک مشقیشان کار دستشان میدهد و کربلا از میان عبدالله ابن حسنهایی میگذرد که نه سن سلیمانها را دارند و نه جنگهای ضحاکها، اما جایی که باید باشند شجاعت به خرج میدهند و با نیکویی ماندگار میشوند.
کربلای زندگی من و تو چگونه است؟ ما سلیمانیم، ضحاکیم یا عبدالله؟
#محرم | #شب_پنجم | #ماه_نوکری
@HAMVATAN_MEDIA | #Mahya
هـموطـن مــدیـا 🇵🇸🇮🇷 #إنا_على_العهد
شب پنجم: شجاعت در تاریخ کربلا، آدمی وجود دارد به اسم ضحاک ابن عبدالله. آدمی که هم لبیک یا حسین میگ
شب ششم: عشق
هاجر تشنه از این سو به آن سو در پی سراب میدوید تا این که اسماعیل از اضطرار عطش، پا بر زمین کوبید. زمزم جاری شد. حجاز رونق گرفت، مکه پابرجا شد، خداوند دستور داد خانهای که آدم ساخته بود را دوباره بسازند و کعبه بالا رفت. در کنار زمزم، در کنار جایی که اسماعیل پا بر زمین کوبیده بود و آب جاری گشته بود.
سالها بعد، ماه در آسمان نبود. در زمین کربلا بود. ماه از سرزمینی آمده بود که اسماعیل پا بر آن کوفته و زمزم جاری گشته بود. حجت که تمام شد، فکر کرد که فردا در میان ستارگان کربلاست؟ و پرسید و پرسش را با پرسش جواب گرفت: شهادت در نظر تو چگونه است؟ پاسخ داد: شیرینتر از عسل. و جواب گرفت: تو نیز میدرخشی، با درد.
به خاطر سن کم، زره اندازهاش نبود. کلاهخود نداشت و عمامه بسته بود. چکمه نداشت و با کفش معمولی به میدان رفته بود. راوی که از لشکر کفر او را میدید نیز شهادت میدهد به ماه بودنش و او را به قرص ماه تشبیه میکند.
خود را که معرفی کرد، نبرد شروع شد. ماه در میدان نبرد درخشید و غباری به پا شد. در میان غبار، روی ماه را خراشیدند و به زمین افتاد. ماه پا بر زمین کوبید. از زمین عشق خروشید، جوشید و به آسمان رفت، به کهکشان رفت، به عرش رفت، در جهان طنین افکند و کربلا بالا رفت.
ماه خروشید و بالا رفت. ماه، قاسم شد و سرزمین عروج ماه، کرب و بلا.
#محرم | #شب_ششم | #ماه_نوکری
@HAMVATAN_MEDIA | #Mahya
هـموطـن مــدیـا 🇵🇸🇮🇷 #إنا_على_العهد
شب ششم: عشق هاجر تشنه از این سو به آن سو در پی سراب میدوید تا این که اسماعیل از اضطرار عطش، پا بر ز
شب هفتم: دنیا
خولی، برای خودشیرینی پیش عبیدالله و بیشتر شدن فشار بر روی امام، نامه نوشت که چند شب است عمر سعد و حسین، در کنار فرات با هم به گفت و گو مینشینند. فرماندهی را به من بده تا کار را تمام کنم. فردایش نامه آمد برای عمر که شنیدهام شبها کنار حسین به گفت و گویی. بیعت کرد که کرد، نکرد آب بر یهودی و نصاری حلال، اما بر حسین و خانواده و یارانش حرام است.
برای این که فرمانده بماند و فردا با گندم ری مستی کند، به ظلم تن داد و هم ظالم شد و هم عمله ظلم. پایان کار نه خولی فرمانده شد و نه از فرماندهی لشکر کوفه، امارتی عاید عمر گشت. برای چیزهای نامعلوم و سورچرانی، حق معلومی را ذبح کرده بودند که در همان روزی که آنها در دعوای فرماندهی بودند، برای محمد حنفیه و بنی هاشم فقط یک خط نوشته بود :« به نام خداوند بخشنده مهربان. اما بعد؛ گویا اینکه دنیا اصلاً وجود نداشته و آخرت همیشگی و دائم بوده است. والسلام».
#محرم | #شب_هفتم | #ماه_نوکری
@HAMVATAN_MEDIA | #Mahya
هـموطـن مــدیـا 🇵🇸🇮🇷 #إنا_على_العهد
شب هفتم: دنیا خولی، برای خودشیرینی پیش عبیدالله و بیشتر شدن فشار بر روی امام، نامه نوشت که چند شب اس
شب هشتم: رفیق
من بلد نیستم سانتی مانتال باشم، با این که حتی سانتی مانتال ها را هم میخری. من همان بچه چروکیده چاله میدانیام که با اتوکشی بیگانه است و همان آدمی که بلد نیست قشنگ برایت صحبت کند و دوست داشتنش توی زورش وسط سینه زنی و علم کشی و این حرف ها میزند.
من حتی رفیق ارمنی ندارم که این شب ها بروم دم هیاتشان و کله گنده جلفا را ببینم که نشسته دم روضه تو کفش جفت کند. داشتم هم شاید نمیدیدم. شاید میرفتم با ادموند نامی عکس سلفی بگیرم و استوری کنم و قربان صدقه دستگاهت بروم که حتی بین ارمنیهای اهل کتاب هم شعبه دارد. شاید هم میرفتم ببینم اصلا حرف حسابشان چیست؟ با ما چه فرقی میکنند؟ نمیدانم…
خوبی ما بچه های اینطرف آب هم این است که دارایی نداریم. کسی قرض بخواهد نداریم، قرض هم بخواهیم کسی ندارد. نداریم چیزی جز عشق به شما. نالهای نداریم جز سودا کردن با غم شما. پسفردا بگویند شما چه دارید، ما سربلند میکنیم میگوییم تو را داریم. میگوییم تعصبت را میکشیم. میگوییم مشتی ترین رفیق دنیا را داریم.
ما همه جا، داد میزنیم که شما رفیق ما هستید. ما افتخار میکنیم که شما رفیق مائید. برای همین شب هشتم مثل رفیق از دست دادهها زاری میکنیم. چون میدانیم دنیا بدون رفیقمان به درد نمیخورد.
کلا دنیا بدون علی نمیارزد. خاک بر سر دنیا بدون شما، بدون رفیق، بدون علی…
#محرم | #شب_هشتم | #ماه_نوکری
@HAMVATAN_MEDIA | #Mahya