راستش دیگه برای شرح اونچه به من میگذره واژه ای ندارم. شب و روز چشم میدوزم به زبان و قلم بقیه تا شاید کسی اتفاقی حرفی بزنه تا یکی حالِ منو شرح بده و من فقط بگم: منم.
خانهات سرد است؟
خورشیدی در پاکت میگذارم
و برایت پست میکنم.
ستارهی کوچکی در کلمهای بگذار
و به آسمانم روانه کن
چه بسیار بسیار تاریکم...
شبیه مِه شده بودی
نه میشد در آغوشت گرفت
و نه آن سوی تو را دید
تنها میشد
در تو گم شد