eitaa logo
هیچ²
1.6هزار دنبال‌کننده
379 عکس
24 ویدیو
0 فایل
-سوداگرِ خیالم‌ و سرمایه‌دارِ هیچ‌ خودمونی تره: @hhhhhan
مشاهده در ایتا
دانلود
مشت آخر رو که زدم تو صورتش از زیر دستم فرار کرد.‌ حقش بود تا اون باشه که دیگه تا آخر عمرش به ناموس مَردم نگه«خوشگل خانوم برسونمت» سوار موتور شد و فرار کرد همه داشتن من رو نگاه می کردن و با هم در گوشی حرف می زدن این همه دختر یعنی داشتن درباره ی من چی‌ می گفتن؟ اصلا برام مهم نبود برای من فقط یکی مهم بود که اونم اشک تو چشماش جمع شده بود مدیر مدرسه شون اومد و با صدایی که شبیه کشیدن ناخن رو دیوار بود داد زد سریع برید خونه هاتون جمعیت کم و کم تر شد تا اینکه زری اومد طرفم یه دستمال از تو کیف مدرسه ش در آورد و گفت بگیر گوشه ی لبت خون اومده گفتم فدای لبت نه چی بود آهاااان فدای سرت یه لبخند زد و‌ چادرش رو کشید جلوی صورتش و رفت از خجالت لَبو شدم‌ داغِ داغِ داغ سرخِ سرخِ سرخ دعوا که تموم شد تازه رفیقام رسیدن یکیشون رو کرد بهم و گفت کتک خوردی که لبت داره خون میاد؟ خندیدم کی از دلِ من خبر داره؟ به خودِ خدا قسم هیچ کس هیچ کس از دلِ من خبر نداره هیچ‌کس نمی دونه چرا وقتی به خاطر زری دعوا می کنم وسط این همه مشت و لگدی که می زنم یه دونه هم می خورم یه دونه مشت محکم می خورم آخه اگه من کتک نخورم اگه سر و بینی و لبم خون نیاد که زری بهم دستمال نمیده وقتی رفتم خونه دستمال خونی رو تا کردم و گذاشتم تو صندوق شد دوازدهمین دستمال دوازده بار که من و زری به هم رسیده بودیم دستمال از زری ، خون‌ از من
ولی یه جاهایی میشه آدم دیگه حوصله خودشم نداره، فقط یه گوشه دراز میکشه و با چشم هایِ باز به درو دیوار نگاه میکنه.
‏باید رو دیوارای خونه ی سالمندان بزنن لعنت به آشغالی که اینجا پدر و مادر بریزد.
یه جوری میگه کاش تابستون تموم بشه و پاییز بیاد ، انگار قراره با دلبر جانش تو یه کلبه چوبی وسط جنگل از صدای بارون لذت ببره نه عزیزم قراره از اول مهر ۷ صبح پاشی
_
از مردم متنفرم؛ ازشون میترسم؛ در واقع تمام عمرم ازشون میترسیدم؛ آدمای که دوستشون داشتم، آدمایی که بهشون اعتماد داشتم، بدترین بلاها رو سرم آوردن.
لُکنَت فقط از کار ماندنِ زبان نیست؛ چشم‌ها هم گاهی روی یک چهره گیر میکنند.
5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل ها -هیچ
نه میتوانیم بمیریم، نه میتوانیم زندگی کنیم. نه میتوانیم همدیگر را ببینیم، نه میتوانیم همدیگر را ترک کنیم. به تنگنای عجیبی افتاده ایم.
‌خیلی دلتنگ شما هستم لطفا با من تماس بگیرید من در دسترسم من در حال مکالمه با کسی نیستم مخاطب مورد نظر شما در حال انتظارِ غیر قابل قبولی ست، صدایش کنید؛
_
چقدر شب‌ ها عجیب شدند دیگر به جای خوابیدن تا صبح دو زانوی خود را بغل میکنم گوشه ای کز میکنم و خیره به دیوار سفید روبرویم یادی از حماقت هایم میکنم.