جمعهها هزارساله میشوم
افتاده و خمیده و کهنسال
درخت میشوم
ریشه میکنم در غم
ریشه میکنم در قدیمیترین رنجهای بشر:
تنهایی، وجود، عشق
جمعهها کش میآیم
به وسعت دریا و موج میشوم
و میکوبم به سنگهای ساحل دلم
جمعهها گلآلودم.
یه شبهایی هست
که میخوای زودتر صبح بشه
یه شبهایی هم وجود داره
که هیچوقت دوست نداری
صبح از راه برسه.
غم و شادی
تو همین دو تا خلاصه میشه.
شما که غریبه نیستید
من هرشب دارم مچ خودمو در حال غصه خوردن برای چیزی که هزار بار گفتم مهم نیست میگیرم.
هدایت شده از هیچ
گوششو چسبوند به لبم گفت بگو!
هلش دادم عقب گفتم احمقی؟
دارم میگم دوست ندارم هی میگی بگو!
توقع داری چی بگم؟بگم عاشقتم؟؟
بعد اون اذیت کردنات الان طلبکارم هستی آره؟
گفت مگه نمیگفتی آدمشو؟ مگه نمیگفتی نرو نکن نپوش؟
مگه نمیگفتی فلان کارو نکن؟؟؟
ببین الان نمیکنم ببین لعنتی الان اینجام دقیقا همونجوری که تو میخواستی !
سرمو آوردم بالا زل زدم تو چشماش گفتم مگه نمیگفتی ولمکن؟ دست از سرم بردار؟ گیر نده؟؟
مگه نمیخواستی کاری به کارت نداشته باشم؟؟
گفت: من شدم همونی که تو میخوای!
یه لبخند بهش زدمو گفتم منم همینطور!